حاجی به کمک آمد و سخنانم را تأیید کرد. جوان آرام شد و گفت: «من هم مدتی با گروه پژوهشگران خلیج فارس و دریای عمان همکاری داشتم». گفتم: «پس اهل فن هستی. حال از طایفه «ملک ها» بگو». گفت: «تا آنجا که من از اجداد خود شنیده ام، نسب ملک ها به ملک دینار حاکم بلوچستان در زمان نادرشاه می رسد». گفتم: «در تاریخ بلوچستان چند ملک دینار داریم که هر یک راه به جایی می برند». گفت: «نژاد ملک دیناری که من می گویم به صفاریان می رسد».
گفتم: «در این هم تردید است، بلکه برای نسب شناسی ملک ها باید تاریخ صفاریان، سلاجقه، خوارزمشاهیان، مغولان، قراختائیان، آل مظفر، تیموریان، صفویان، نادریان، زندیه، قاجار و پهلوی را مطالعه کرد، تا ریشه و تبار ملک ها به خوبی مشخص شود». ما گرم صحبت بودیم که کمال پسر دادشاه با یکی از یاران پدرش به نام چاکر میرزایی وارد شد. قرار بود کمال با عثمان، یار اصلی دادشاه بیاید که ظاهراً او را پیدا نکرده بودند. من به این نتیجه رسیدم که تعمدی در کار است تا برخی اطلاعات مکتوم بماند. حال یا مسئله این است که کسی نمی خواهد دادشاه به عنوان یک قهرمان بلوچ معرفی شود، اگر دادشاه را کوچک قلمداد کنند، علیخان، یکی از قدرتمندترین حکام محلی زیر سؤال می رود و اگر او را یاغی بنامند، مهیم خان محکوم می شود که یک نفر یاغی بلوچ را در «میار» خود قرار داده است. برخی بر این باورند که دادشاه آدم بی رحمی بوده و مردم بی گناه را می کشته و حتی پستان زن ها را نیز میبریده است. از طرفی مهیم خان کسی نبود که از چنین کسی حمایت کند. چاکر می گفت قضیه آمریکایی ها هم اتفاقی پیش آمد. دادشاه به دادکریم که «راه پاک کن» بود گفت: «برو جاده را بازدید کن. اگر کسی نیست ما از تنگه عبور کنیم». دادکریم وقتی به کنار رودخانه تنگ سرحد رسید و چشمش به آب افتاد به آب تنی مشغول شد که ناگهان جیپ آمریکایی ها رسید. او لباس پوشید و راه را بر آن ها گرفت. آمریکایی کلت کشید. دادشاه که از بالا ناظر بود ، به دادکریم گفت: «او را بکش وگرنه ترا می کشد ، و بعد خشمگین از اینکه این کدام «قجری» است که جرأت کرده اسلحه بر روی یاران دادشاه بکشد، از بالای تنگه جیپ را به رگبار بست. فقط همسر مرد آمریکایی که به زیر جیپ پناه برده بود جان سالم به در برد. دادشاه زن را به کسی سپرد که او را جایی در کنار جاده رها کند. ولی وی از ترس اینکه زن مسیر را به ژاندارم ها نشان بدهد وی را کشت و تازه بعد از کشتن فهمید که زن بوده است.
به نظر نگارنده یکی از کسانی که موجب بدنامی دادشاه شد، یکی از یارانش به نام «جنگک» بود که برخلاف میل دادشاه دست به خشونت می زد و دادشاه به همین دلیل او را از دسته خود جدا کرد. ولی جنگک در روستای «دهان» به یک جشن عروسی حمله کرد و چند نفر را به خاطر اینکه شعر هجو آمیزی درباره «باقر» برادرش گفته بودند کشت. ولی بعد از مدتی دستگیر شده، به قتل رسید. قضیه دادشاه بیش از آن که مسئله بلوچ باشد، مسئله شخصی دادشاه بوده است و مستقیماً هیچ ربطی به دادخواهی و حق طلبی بلوچ ندارد، بلوچ از «قجر» آزرده خاطر است و قجر مظهر قدرت حاکم است. هر کس با قجر در بیفتد، قهرمان حتی اسطوره می شود. دادشاه حتی خان ستیز هم نبود، زیرا بارها می توانست نقدی خان را بکشد و نکشت. زیرا می ترسید اگر خان را بکشد جذام بگیرد، چون چند نفر که بیش ار او دست به خان کشی زده بودند، به این مرض گرفتار شدند. قاتل اسلام خان از آن جمله است. به همین دلیل حتی وقتی خواهر اسلام خان النگوهای طلای خود را به او داد که به خون خواهی از برادرش نقدی خان را بکشد، جرأت نکرد. جاجی نقدی درست می گفت. یک بلوچ پابرهنه «کارل» را از کجا می شناخت؟ او از تسلط آمریکا بر منطقه و رقابت های انگلیس و آمریکا چه خبر داشت؟ چنین بهره برداری هایی بعدها توسط کسانی صورت گرفت که به اسم سرکوب کردن دادشاه به آب و نان و پست و مقامی رسیدند، حال آنکه در عمل حتی با او روبرو هم نشده بودند.
پانوشت ها
1- هلک(halk ):مجموعه چند خانوار است که با هم خویشاوندی نزدیک دارند، و معمولاً از یک تبار می باشند که با ازدواجهای درون گروهی پیوند خود را مستحکمتر نموده اند، احتمالاً اصل آن «خلق» بوده که مصنفین به پیروی از تلفظ مخصوص بلوچ به این شکل نوشته اند ( زیرا بلوچ "خ" را "ح" و "ق" را "ک" تلفظ میکند) در رأس «هلک» ریش سفیدی قرار دارد که به او" کماش"(kamâš)میگویند. "خیل" نیز به مجموعه چادرهای بلوچ گفته می شود، هر خیل به نام رئیس یا بزرگ آن نامیده می شود ( نک . جانباللهی ، 1367 ، ص 9-128 )
2-کپر :یابه اصطلاح بلوچ "کاپار" سرپناهی است درحد یک سایه بان ، به همین دلیل آنرا یکی از ضمائم مسکن هم می توان محسوب داشت ، گرچه به طور مستقل حداقل برای بخش عمدهای ازسال کاربرد یک واحدمسکونی را دارد ، به هرحال بانصب چندتنه نخل یادرخت گز دو دیواره به موازی هم درجهت شمال – جنوب می سازند و باشاخ و برگ نخل سقف و فضای خالی دیواره را میپوشانند
3-توپی یا گردتوپ : یکی از زیباترین انواع مساکن بلوچ و شبیه آلاچیق ترکمن است ، بااین تفاوت که تقریبا یک مسکن ثابت محسوب میشود ، هرچند که با اندکی قبول زحمت قابل انتقال هم هست ، مصالح آن نیز چوب و برگ نخل است ، و بیشتر درحوزه ایرانشهر بخصوص راسک ودلگان و بنت وفنوج رواج دارد
4-هنکین(hankin): محل استقرار هلک است ، هلک یک واحد اجتماعی اقتصادی است و "هنکین" یک واحد مسکونی است معادل یورت درعشایر دیگر
5- میار(mayar): بمعنی پناه گرفتن نزد کسی برای رهایی از آسیب دیگری است، این سنت از چنان اعتباری در بلوچ برخوردار است که اگر کسی میار شخصی را پذیرفت تا پای جان از او دفاع می کند، معمولاً کسانی که می خواستند در مقابل خان یا سرداری بایستند، نزد خان یا سردار دیگری که قدرتش هم طراز او بود «میار» می شدند( نک. پانوشت نقش پنهان زن درانجمن بانوان )
منابع
- برقعی، محمد، سازمان سیاسی حکومت محلی بنت، دانشگاه بو علی سینا مازیار، 36 (1356)
- جانباللهی ، محمد سعید، "فنون کوچ نشینان بلوچ در سازگاری با محیط زیست، نمونه عشایر سراوان" فصلنامه، تحقیقات جغرافیائی، شماره 1، سال سوم، تابستان 1367، آستان قدس رضوی جانب اللهی ، محمدسعید ، "نقش اقتصادی نخل درزندگی بلوچ" ، فصلنامه تحقیقات جغرافیائی ، دکترمحمدحسین پاپلی یزدی ، س.هشتم ش . 31 ، زمستان 1372 ،