نخست، تاریخ سرزمین خودت را بدان، سپس تاریخ دیگران را بخوان.((فرانسیس فانون))

اجتماعی .فرهنگی .هنری.علمی .طنز (( عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار هم اند ))مردان بزرگ تاریخ، سرنوشت ملتها را تعیین می کنند.((اشپنگلر))

نخست، تاریخ سرزمین خودت را بدان، سپس تاریخ دیگران را بخوان.((فرانسیس فانون))

اجتماعی .فرهنگی .هنری.علمی .طنز (( عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار هم اند ))مردان بزرگ تاریخ، سرنوشت ملتها را تعیین می کنند.((اشپنگلر))

چند نامه قدیمی مربوط به اوایل حکومت پهلوی

حکم ضرغام السلطنه بسمت حکومت رودبار و بشاکرد

جوابیه میر ابراهیم به اداره مالیه


نمیرابراهیم نارویی کلانتر کوه شهری



نامه اخطار اداره مالیه رودبار به میر ابراهیم


حکم میرابراهیم نارویی برای حفاظت از محدوده کلانتری خود از دست اشرار




نامه میربرکت انوشیروانی به میرابراهیم نارویی کلانتر کوه شهری



شرحی درباره وضع وحال و اوضاع احوال جغرافی وطبیعی،کشاورزی ونحوه ی حکومتی وحوادثات دهستان کوهشهری ودهات همجوارتااندازه ای که اطلاعاتی ازسابق در دست وآنچه فعلا قابل نگارش است به استحضار خوانندگان محترم می رسانم: 

نخست دهستان کوهشهری منطقه ای است کوهستانی 
فقط قسمت شمالی آن دامنه می باشدکه باز هم تپه وماهورهایی وجود دارد.دهستان کوهشهری عبارت است ازهفت ده یا روستا ویا بااصطلاح سابق محلی هفت کلات کوهشهری- چون درهرهفت روستای کوهشهری آثارقلعه سنگی روی کله کوه و تپه های مرتفع وجود دارد ازاین نظر هفت کلات کوه شهری نامیده شده است.اما متاسفانه چون آثارشان خیلی باستانی است که هیچگونه مدارک وسند تاریخی در دست نیست که در چه دوره ودرچه زمانی این قلعه های سنگی بنا وبوسیله چه اشخاصی بسته شده اندفقط آثارشان باقی است واسامی این هفت روستای کوه شهری به شرح زیر است. 
1-بُنَک2 - سرگرو 3-پَتکان 4-دورکان 5-گِشمیران 6-مَریچ 7-گُو، نورآبادفعلی 
شرق و غرب شمال وجنوب روستاهای کوه شهری از این قرار است.روستای بُنک غرب کوه شهری - روستای سرگرو شمال غربی ،روستاهای پَتکان و دورکان شمال شرقی،روستای گشمیران و مَریچ شرق کوه شهری،روستای گو جنوب شرقی واقع است وام شرق وغرب شمال وجنوب سرتاسر کوه شهری ودهستانها ودهات همجوار بدین شرح است:ازسمت غرب روستای بُنک که محدود است به گردنه مشهور گرسگ به تجدانو وگُدار تخت به چاه شاهی و سمت شرق کوه شهری روستای گشمیران ومَریچ است وبه سرحد مارز محدود هستند: 
به تپه های بین مَریچ و سُکوکان وتپه های بین گشمیران و سَرزه وگرشگ می باشد سمت شمالی کوه شهری از منوجان تا قلعه گنج کُلا ًسمت شمالی محسوب است که از شمال غربی روستای بُنک تا شمال شرقی روستای گشمیران میباشد حدّمرزی وعلائم بین کوه شهری ومنوجان وقلعه گنج راه کاروان راه سابق بوده است که از گردنه کِرَم به گردنه گِنو است.که سمت شمال راه مذبور حد منوجان وقلعه گنج وسمت جنوب راه حد کوه شهری که شامل کهن داودی ومگ محمد وگَزَهک ونیزن است که از دامنه سرگرو وپَتکان ودورکان وشمال گشمیران می باشد وسمت جنوب روستای گو است در جنوب روستای گو کوه مرتفع ای است بنام بُنگرد وازآن طرفش درآب سر بشاکرد می باشدوسمت غربی گو که مزرعه تابعش مزرعه ای به نام بُهچان است سرحدش پشت کوه می باشدوقبلاًروستای دولیابان جزء کوه شهری بوده بعداًمجزا گردیده است.حال می پردازیم به چشمه ها وزیارات با قدمگاهها و مزرعه ها تابع هر روستا: 
( 1)-روستای بُنک: دارای دوچشمه می باشدکه هر دو ازسمت غرب به سمت شرق جاری هستندوچند هکتار زمین وتعدادی نخل از آبشان مشروب میگردد ودر کنار چشمه ها دو قدمگاه یا زیارت وجود دارد یکی به نام حضرت امیر ویکی به نام حضرت عباس نامیده می شودکه در اینجا گوسفند یا دام نذر می کنند مزرعه تابع روستای بنک 1-نودزو به سمت جنوب شرقی2-دی دم سمت شرق3-کولگان سمت جنوب غربی 4-بن گوجگ که چندین هکتار زمین دیمی کار مرغوب داردودر سمت غرب واقع است ودر خود روستای بنک تعدادی قبور باستانی که قریب دو متر طول ویک متر عرض دارندکه با گچ و ساروچ ساخته شده اندو بدون نوشته وتاریخ می باشندبنابراین شناخته نمی شوند که اینها در چه زمانی وچه مردم وچه قبیله ای،کافر یا مسلمان می باشند وقبور سواران بی سر مشهورند ضمناًقلعه ای سنگی است به نام قلعه ناصر که در جنوب شرقی روستای بنک واقع است ودر قلّه کوه کم ارتفاعی واقع می باشدواطرافش سنگر بندی می باشدواز قرار معلوم خانه هایشان سنگی بالای قلعه بوده است وحوضی با همان گچ وساروچی که قبرها را ساخته اند در قلّه همین کوه ساخته اند هنوز یکی دو پله از حوض معلوم است ونیز خورده شیشه وغالباً ظروف سفالین شکسته موجود است 
( 2)- روستایسرگرو: سرگرو دارای دو چشمه آب که از زیردو تپه سفیدکوه تقریباً بین دو تپه یک کیلومتر است بیرون می آیند از شرق شرق روستا بطرف غرب جاری واراضی را مشروب می سازند این دو چشمه موسومند به نام این دو زیارت یکی به نام پیر شیرین ویکی به نام شهپیر که به عبارات واعتقادات گذشتگان منظور از امام حسن وامام حسین (ع) می باشند مزرعه های تابع روستای سرگرو 1- چشتک2- گرو سیاه سمت شرق جنوبی 3- کَوِرکن 4- گیمرد سمت شرق 5- گِل مَندان ونُم گرو سمت جنوب 6- دراِشکوت 7- تَهلِز سمت شمال 8- سِینوگان 9- تیاب سمت غربی سرگرو میباشند. 
(3)- روستای پَتکان: روستای پتکان یک چشمه آب دارد که از سمت شرق به سمت غرب جاری وگاهی استخریست که زمین ونخیلات را مشروب می سازد ومزرعه های تابع او: 
1- مُگ محمد 2- کَهنک سمت شمال 3- بَورک 4- دَرانار وچند مزرعه کوچک سمت غرب 5- بیر چِلیت 6- بِیهنزیر سمت غرب جنوبی می باشند 
(4)- روستای دورکان: 
دورکان دارای دو چشمه آب است که یکی به نام چشمه شَهگز ویکی به نام چشمه کَهنک که هر دو استخری هستند چشمه شهگز از شمال شرقی بسمت غرب وچشمه کهنک از جنوب به شمال جاری هستند و نخیلات واراضی را مشروب می سازند. مزرعه های تابع دورکان 1- آب پری 2- نمگرو 3- یاوعمر سمت شمال 4- بُن شهر 5- شهری 6-بُن کرم سمت غربی هستند 
(5)- روستای گشمیران: چشمه وزیارت ومزرعه های تابع روستای گشمیران.اولاً در گشمیران زیارتی هست که معروغ است بنام پیر گشمیران که از اطراف و جوانب به زیارت واین قدمگاه می آیندواعتقاد زیادی به این پیر دارند وگوسفند زیادی درب این زیارت به عنوان نذر ذبح میکنند پول واشیاء دیگر هم می آورندوحاجات خود می خواهند. زیارت سمت غرب گشمیران واقع وچشمه آب هم از درب زیارت از غرب به طرف شرق جاری است واراضی را مشروب می سازد وباز هم چشمه ای بالای پشته است که آن هم از غرب به شرق جاریست . مزرعه های تابع گشمیران 1- گریشدر 2- بناو وچند مزرعه کوچک سمت شمال 3- سرزه سمت شرق می باشد. 
(6)- روستای مریچ: دراین روستا هم سه چهار چشمه آب داردکه از غرب به طرف شرق جاری که نخیلات وزمینها را مشروب می سازد. ومزرعه تابع او - کَپر که سمت جنوب غربی واقع است 
(7)- روستای گو،نورآبادفعلی: روستای گو سه چشمه آب دارد که تقریباً به شکل چاه کم عمق که دو یا سه متر عمقشان می باشد از جنوب بسمت شمال جاریند.این سه چاه آب به نام زیارتی که آنجا است موسومند : 1- چاه خضرکه در جنوب شرقی واقع است 2- چاه شیخ بختیار که در جنوب وچاه چراغ در جنوب غربی که این هر سه چاه با استخر اراضی ونخیلات را آبیاری می کنند. مزرعه های تابع گو- 1- گوجگن در سمت جنوب 2- کَرگُن در سمت شمال 3- تاکلاه سمت شمال غربی 4- اِستیچ سمت شمال غربی 5- کَهنِکو 6- توتنگ شَگارو 7- بُهچان سمت جنوب غربی راجع به وضع طبیعی کوه شهری : قسمت شرقی کوه شهری، کوه شهری بالا، وقسمت غربی کوه شهری،کوه شهری پایین می نامند.قسمت کوه شهری بالا در تابستان هوایش از کوه شهری پائین خنک تر مخصوصاً کوه جنوبی روستای گو که بنام بُن گرد مشهور است در تابستان خیلی خوش هوا است ودر زمستان سرد گاهی هم درقله کوه برف می بارد واین کوه درخت بنه وبادام تلخ وزیره خوبی داردحتی بته کتیرا هم دارد اما کتیرایش قابل استفاده قرار نگرفته ولی از بنه وبادام تلخ وزیره استفاده وبهره برداری می گردد. خرمای کوه شهری بالا مرغوب تر از کوه شهری پایین است- حاصل ودر آمد روستاهای کوه شهری:درآمد کوه شهری غالباً خرما می باشد زمین و آب کوهستانی دارد که قبلاً گندم و جو وذرت کشت می نموده اند واکنون لیمو ترش وپرتقال غرس کرده اند. کوه شهری بالا پتکان،دورکان،گشمیران،مریچ و گوحرفه زنهاشان قبلاً حصیر بافی بوده است. از نظر دامداری کوه شهری پائین و بالا بعضی از آنها دامداری داشته ودارند.نسبت به جمعیت:جمعیت کوه شهری فعلاً بین سه تا چهار هزار نفر با اطراف می باشند. اهالی کوه شهری مردمی زحمت کش قانع ، بی آزار ،ظالم وستمگر نبوده اند و به محلی همجوار اذیت و آزار ننموده اند چون خود را مُتَدین ومسلمان می دانند دست تجاوز به مال وناموس کسی دراز نکرده اند. نسبت به نوع حکومت: همچنانکه قبلاً به عرض رسانیده شد هیچ گونه سند تاریخی در دست نیست وحتی داستان شفاهی عوامی بجا نیست که در بد وامر آبادی و عمران دهات کوه شهری در چه دوره وزمانی و در حکومت چه سلطانی بوده و وضع زندگی و آئین و دینشان چه بوده و به چه نحوی گذران روزگارشان بوده است.فقط حکایات واطلاعات از معمرین وسالخوردگان استماع که قریب دویست وپنجاه سال پیش رئیس عثیره کوه شهری مشهدی محمد فرزند جهان شاه بود که در گشمیران سکونت داشته و دختری بنام بهاران فرزند مئومن از اهالی گشمیران ازدواج نموده وپسر ارشد او رئیس حیدر که جد مامی باشدکه پس از پدرش از طرف اهالی کوه شهری او را به کلانتری خود برگزیده اند چون رئیس حیدر شخصی نوع دوست وبا ذکاوت و مردم دار و با قدرت بود عده زیادی از مردم جهای دیگر که از حکومت وقت منطقه خود تحت جور وستم بوده اند بستوه آمده لاجرم از محل سکونتشان متواری ودر کوه شهری بعنوان پناهنده نزد رئیس حیدر آمده ، رئیس حیدر هم جائیکه زمین بکر وبایری در کوه شهری بود در اختیارشان گذاشته که زمین را آباد و در آن کشاورزی ونخل غرس کنند. در آن زمان اقوام بلوچ دست به چپاول وغارت مردم زده و منطقه را نا امن کرده بودند. عده ای بلوچ از طرف فنوج و...به کوه شهری آمده از دهانه پتکان و دورکان و گشمیران غارت می نمایند که گذشته از چپاول خانه وبردن شتر وگاو وگوسفند چند نفر زن و مرد را به اسارت می برند و همین که رئیس حیدر از جریان مطلع می گردد با عده سلحشوری که داشته بلوچهاتعقیب،لیکن به اردوی بلوچ نمی رسند درمقابل تلافی مینمایند ضمن آوردن اغنام تعداد شصت نفر مرد و زن را اسیر گرفته وبازگشت می کنند عده ای بلوچ راه ایشان را می گیرند جنگ شدیدی بینشان در می گیرد وبلوچها با دادن تلفات چشم گیری شکست می خورند ورئیس حیدر باافراد اسیر و اغنام و احشام به کوه شهری می آید در دامنه گشمیران موضع نیزن اُسراء را نگهداری می نماید. تا اینکه اشخاص بین الصلح می آیند پس از مذاکرات و قرارداد اُسراء کلیه از طرفین مبادله وبلوچها با تحلیف تعهد میسپارند که دیگر بار در کوه شهری تجاوز نکرده وبه اهالی آزار وآسیب نرسانند پس از آن اهالی کوه شهری از امنیت ورفاهیت کامل برخوردار بوده اند. اما مسیرزندگی در مرور زمان یکسان نمیماند که چه بسا در خوشیها حوادثات ناگوار و ناراحتی های بیشمار بوسیله اشخاصی ببار خواهد آمد این بود که از طرف خوانین رودبار وحکومت وقت با قدرت ونفوذ سرتاسر رودبار و جیرفت و سرحد منوجان بوده است از رئیس حیدر مطالبه مالیات کوه شهری می نمایند رئیس حیدر از دادن مالیات امتناع می ورزد وزیر بار دادن مالیات وباج خراج نرفته بنا براین بینشان با خوانین رودبار به کدورت ونگرانی می کشد که عاقبت به جنگ وستیزه کشیده شده است خان در صدد از بین بردن رئیس حیدر می شود از کهنوج به منوجان می آید و شخصی را نزد رئیس حیدر می فرستد که شما بیایید تا خودمان همدیگر را ملاقات و با هم مذاکره نماییم . نا گفته نماند که رئیس حیدر با الهوردی خان حکومت بشاکرد رفت و آمد داشته واز این نظر هم بر علیه خوانین رودبار بوده رئیس حیدر با پیشنهاد ملاقات خان موافقت می کند که پس از دو سه روزی در حدود دامنه منوجان بیاید و ملاقات گردند روز موعود خان در همان محل می آید وبه افرادش دستور می دهد بمحض اینکه حیدر رسید او و بستگانش را بزنید واگر احیاناً طوری شد که در بدو آمدن حیدر وفق نداد بگزارید بنشینند پس از دو ساعتی من صدا می زنم که آفتابه ای بیاورید ومن برای قضای حاجت میروم همین که من چند قدمی دور شدم حیدر وبستگانش را نابود کنید از آن طرف هم حیدر طبق قرارداد بمحلی که خان بود می آید ولی قبل از رسیدن خود رئیس حیدر چند نفر از تفنگ چی ها و شمشیر زنها را جلوتر می فرستد و می آید با به جا آوردن احترام در مجلس می نشیند پس از چند دقیقه ای بعد خود رئیس حیدر به حضور خان می آید با این وضع افراد خان موفق به زدن خان نمی شوند و در صدد نقشه دوم بر می آیند در همین حین نفری بنام چَرت که ژنده پوش وگدا صفت ودر ظاهر مردی بُلیت که در اردوی خان رفت وشد داشته در اینجا هم می آید واز کنار مجلس می گذرد پشت گوشش می خاراند که رویش به طرف دیگر بوده به حال خود نجوا می کند با لفظی که حیدر از زبانش میفهمد میگوید همین که خان بلند شد رفت جهه دست شوئی شما را می زنند وحیدر اینگونه جریان را در می یابد طولی نمی کشد خان صدا می زند آفتابه ای بیاورید خان برای دستشوئی روانه می گردد همین که خان چند قدمی دور نشده رئیس حیدر هم بلادرنگ بلند می شود وچند نفر از همراهانش با حال آماده باش در مجلس می مانند تا رئیس حیدر از خطر بگذرد وبعد اینها هم می روند خان که بر می گردد میگوید حیدر بچه پیر گشمیران است به این آسانی در دام نمی افتد سپس نفری رامی فرستد که حال بیا تا با هم صحبت کنیم رئیس حیدر پاسخ می دهد مانعی ندارد فقط باید خودمان دو نفر باشیم وصحبت کنیم خان نقشه اش بر آب شده ناراحت گشته به قلعه منوجان مراجعت می کند رئیس.حیدر برادری داشته بنام عسکر فرزند مشهدی محمد که دام دار بوده در گُجگ عسکر بالا سر چاه شاهی جهت مراتع گوسفندانش سکونت کرده خان دستورمیدهد عده ای به خانه عسکر ریخته خانه اش را غارت زن وبچه عسکر به اسارت میبرند در قلعه منوجان که یکی از پایگاههای حکومتی خوانین بوده بازداشت میکنندتا اینکه خبر به رئیس حیدر می رسد در صدد رهاندن زن وبچه برادرش بر می آید چون داخل قلعه بوده اند رهاندنشان خیلی کار مشکلی بوده پس چاره می اندیشد که به یک عنوانی زن وبچه را از قلعه بیرون بیاورند کنیزی را می فرستند پیش زن وبچه عسکر وبه آنها می فهمانند که شما فردا به عنوان زیارت اجازه گرفته از قلعه بیرون بیایید درب زیارت شاه اشرف که ما برای رهائی شما میرسیم خود رئیس حیدر با چند نفر از بستگان سوار زبده می آیند داخل جنگلی که نزدیک زیارت بوده کمین می کنند صبح زن وبچه عسکر از قلعه بان اجازه گرفته برای زیارت می آیند و چند نفری نگهبان همراهشان می آیند وقتی درب زیارت می رسند طبق نقشه قبلی کنیز شروع به هِلهِله زدن می کند نگهبانان علت می پرسند می گوید که ما طبق آداب ورسوم مان نذر کرده ایم هلهله بزنیم انها هم باورشان می شود که ناگهان رئیس حیدر با سواران خودمی رسد وقتی نگهبانان متوجه می شوند کار از کار گذشته دو سه نفری که ایستادگی می کنند کشته می شوند وبقیه فرار می نمایند رئیس حیدر زن وبچه را سوار کرده از معرکه بیرون می رود بطرف کوه شهری می تازدتا از داخل قلعه متوجه ماجرا می گردند اینها ازدسترس نگهبانان قلعه دور می گردند با این نقشه زن وبچه عسکر را آزاد می سازد پس از آن رئیس حیدر در صدد تلافی برمی آیدعده ای به سرکردگی پسرش سهراب که جوانی سلحشور ورزمی بوده با خواهر زاده حیدر بنام آزاد فرزند مشهدی مصطفی به کهنوج می فرستد خان داخل قلعه اقامت داشته لیکن خود خان حاظر نبوده وقتی عده ی سهراب میرسند کسی بیرون نتوانسته جلوشان را بگیرد ساکنان قلعه فقط دروازه قلعه به روی ایشان می بندند اینها به قلعه حمله ور می شوند و آزاد مشهدی مصطفی با تبرزین دروازه قلعه را میشکند داخل قلعه می شوند به تلافی خانه عسکر خانه های داخل قلعه را غارت کرده به کوه شهری بر می گردند با این کار خصومت بینشان شدت می یابد خان تصمیم حمله به کوه شهری میگیرد وعده زیادی جمع آوری دستور حمله و غارت کوه شهری می دهد رئیس حیدر هم از چگونگی مطلع وبا افراد خود برای دفاع وجلوگیری از حمله دشمن راه گردنه بین سینوگان وتیاب را می بندد که نگذارد دشمن به دهات کوه شهری بیاید که هنوز آثار سنگر بندی موجود وگردنه بنام گردنه جَنگاه موسوم است ومردان جنگی وسلحشور رئیس حیدر یکی پسرش سهراب بود که او را سهراب یل نامیدند ویکی برادرش بنام قنبر و دو تا خواهر زادگانش بنام حسین ومحمد فرزندان مشهدی مصطفی برادران آزاد ولی خود آزاد که آنهم مردی جنگجو بود وسر فامیل آزادیان سررأسی می باشد در این جنگ حاظر نبود وچند نفر دیگر از بستگان نزدیک خودش وباقی افراد مسلح همراه حیدر اهالی کوه شهری بوده اند .نوع سلاح شان در آن زمان تفنگ سرپُر فتیله ای و غالباً شمشیر بوده خلاصه راه را می بندند و اردوی خان که از طریق دامنه سفید می آیند با ایشان رو به رو اول از گردنه با تفنگ جنگ شروع می شود واردوی خان به عقب رانده وانها را تعقیب پائین تی آب جائیکه بنام کندرزرد مشهور است با شمشیر به نبرد می پردازند وحیدر غافل از اینکه یک عده از پشت به ایشان حمله می کنند مشغول جنگ بوده اند گویا اردوی خان یک عده سوار زبده از طریق کلاتان و تَهلز می آیند واز پشت سر اردوی حیدر را محاصره می کنند حیدر وقتی متوجه می شود که از پشت سر هم دشمن می رسد سهراب فرزند رئیس حیدر شمشیر زنی نامی بوده که در این کار زار هیچ نفری از دشمن حریف اونمی شود همین که از پشت سر دشمن را می بیند بطرف آن عده تازه وارد حمله می کند و یکی هم از دشمن با شمشیر مبهم نبردش می آیدعده قبلی دشمن که سهراب را میشناختند وشمشیر زنی او را دیده بودند بسواران خودشان صدا می زنند که با شمشیر نه فقط با دو لول با دو لول گویا در آن عده تازه وارد سواری به اسلحه دو لول مجهز بوده فوراً سواری که تفنگ دو لول داشته پیش می آید و به فاصله چند متری سهراب را می زند و سهراب از اسب می افتد و جنگ به شدت ادامه می یابد که در نتیجه چهارده نفر از اردوی رئیس حیدر کشته که چهار نفرشان از وارثین خودش، دو تا از فرزندانش یکی سهراب ودیگری قنبر و دو تا از خواهر زادگانش به نامهای محمد وحسین فرزندان مشهدی مصطفی و ده نفر دیگر از اهالی کوه شهری، وعده زیادی از دشمن مهاجم کشته وزخمی می شود ولی با اینکه افراد دشمن زیاد بوده نگذاشته اند پیشروی کنند و در روستاهای کوه شهری قتل وغارت کنند فقط از میدان رزمگاه اردوی دشمن،کشته وزخمیهای خود برداشته به منوجان بازگشت می کنند ولی جسد سهراب که از او دل خونی داشته اند قطعه قطعه وریز ریز کرده به اطراف ریخته که قابل دفن نبوده وافواهاً گفته شده که باقی افراد کشته شده اردوی حیدر سرهایشان بریده به همراه خود برده اند.حیدر پس از جنگ اراده رفتن بشاکرد می نماید چون قبلاً رئیس حیدر علی الرغم جنگ با خوانین همیشه در انگهران نزد اله وردی خان که حکومت بشاکرد بوده ایاب و ذهاب داشته والهوردی خان هم احترام زیادی نسبت به حیدر قائل بوده ودر موقع نیاز یار ومدد کار حیدر بوده است رفته پس از چند روزی به انجا می رسد واز الهوردی خان کمک و همراهی می خواهد الهوردی خان عده زیادی از بشاکرد ومارز جمع آوری وبرای حمایت از حیدر به کوه شهری می آید خان رودبار که از همین جریان اطلاع پیدا می کند فوراً مراتب را به عرض شاهزاده ایکه در کرمان استاندوحکومت ایالت بوده می رساند که شخصی بنام حیدر با الهوردی خان بشاکردی سر به شورش زده و میخواهد منطقه رودبار و سرحد منوجان را چپاول و ناامن کنند. که یا خود شاه زاده و یا معاون او جهت یاری خان و قلع قمع ایشان به کهنوج و منوجان می آید و از این طرف هم رئیس حیدر با اله وردی خان در روستای سرگرو می آیند وپایگاه خود قرار می دهند. در جنوب روستای سرگرو رودخانه ای هست که از پشتکوه به گِلمندان و ازگلمندان به سرگرو می آید در جنوب رودخانه دو تا تپه سنگر بندی شده است روی یکی از همین تپه ها جای قور خانه خود قرار می دهند قشون دولتی که از جانب شاهزاده بوده بطرف سرگرو حمله می کنند در پائین سرگرو جایکه مشهورست به کلات دراز که آثار سنگرباستانی دارد درگیر می شوند معلوم نیست جنگشان چقدر طول کشیده که نزدیک به شکست قشون دولتی بوده ناگهان در اردوی رئیس حیدر اتفاق ناگواری رخ می دهد که آن این بوده است نوع تفنگ آن زمان سر پر فتیله ای و سر پر چاشنی دار بوده و مهمات عبارت بود از باروت، تیر وچاشنی به افراد دستور داده شده در موقع جنگ هر کس باروت و تیر سربی تمام کرد بیاید روی تپه بردارد بدبختانه یکی از افراد که گفته اند اهل گافر بشاکرد بوده سر خرمن باروتی آمده که مخزن باروتی خود بنام دوبه که تقریباً نیم کیلو باروت ظرفیت داشته باروت کند غافل از اینکه فتیله تفنگش آتش داشته و سر فتیله آتشی به خرمن باروت می رسدیک مرتبه انفجارمهیبی رخ می دهد و کلیه خرمن باروت آتش می گیرد با آتش گرفتن خرمن دشمن در می یابد که حریف دستش خالی است مجدد حمله آغاز می شود پس از چند ساعتی مقاومت وقتی مهماتشان به پایان می رسد دیگر هیچ چاره ای نداشته لاجرم تسلیم می گردند که الهوردی خان و رئیس حیدر وچند نفر دیگر از سرکردگان دستگیر می شوند و آن تپه که خرمن باروت روی آن آتش گرفته نامش کلات واویلا گذاشته اند که هنوز به کلات واویلا مشهور است باری پس از دستگیر شدن سران بشاکرد و کوه شهری قشون دولتی بازگشت می نمایند و ایشان رامی برند به کرمان وزندانی می کنند و بعد از چند مدتی که در زندان به سر می برند حکومت کرمان ایشان را به حضور می طلبد و می گوید باعث این جنگ واختشاش که بوده رئیس حیدر بدون از ترس وبیم جواب می دهد من بوده ام حاکم می پرسد علت و منظور چه بوده که مبادرت به این عمل نمودید رئیس حیدر جواب می دهد که علت دو کار بوده یکی اینکه ما بشاکردیان جزء رودبار نیستیم که خوانین رودبار برای نفع خودشان از مای ضعفاء کوهستانی که به سختی و بدبختی امرار معاش می نماییم به بهانه مالیات ما را تحت فشار قرار داده و باج وخراج بیش از توان مردم باز زجر وشکنجه بگیرد این بار سنگین را بر دوش ما می خواستند بگذارند که از عهده ما خارج بود وما ناگزیر به مقاومت و دفاع از حق خود بر آمدیم دیگر ما شرارت گر و یاغی و طاغی دولت نیستیم علت دوم هم این است که حضرت اجل به کلی از ما اطلاعی نداشته ونمیشناختید چون منطقه ای است کوهستانی و نزدیک بشاکرد می باشد وجزء استان فارس قرار گرفته ومن حاظر نیستم که نه کوه شهری ونه بشاکرد جزء استان فارس باشه، من این کار را کرده ام که دست خوانین رودبار از سرمان کوتاه وبشاکرد را جزء استان کرمان بنمایم و آنچه مالیات واقعی باشد مستقیم به دفتر ایالتی کرمان تحویل گردد. نقشه اصلی من این بوده حال اگر کار خلافی سر زده، من گنه کارم این سر واین گردن اگر بکشی مردیست واگر ببخشی جوان مردیست و اینها هیچ گناهی ندارند فقط مسبب این عمل من هستم. وقتی حکومت ایالت کرمان این حرف را از رئیس حیدر می شنود می گوید آفرین بر تو که اولاً بدون از ترس و واهمه مسئولیت این اختلاف را بر عهده گرفتید ثانیاً به راه نمایی شما تمام سران بشاکرد را هم صدا و هم آهنگ و هم پیمان نموده که خود را جزء ایالت کرمان بنامند من از این نقشه شما خوش وقتم وشما راهمگی مورد عفو قرار داده واز شخص شما تقدیر و تحسین می نمایم حال به پاداش این عمل رقم کلانتری به شما داده وبه منزل خود بازگشت نمایید با کمال صداقت ودرستی آسوده خاطر مشغول زندگی خود باشید. پس از آن با گرفتن رقم کلانتری از حکومت کرمان . الهوردی خان و رئیس حیدر وباقی سران با گرفتن خلعت با سر افرازی به منزل خود عودت نموده وحیدر پس از چند سال کلانتری جهت انجام کاری به کرمان واز کرمان به بم می رود ودر شهر بم مریض شده وفوت می نماید که در همان بم مدفون گردیده وبه یک روایت گفته اند که در بم مسمومش کرده وبر اثر زهر وفات یافته و دفتر زندگی پر فراز ونشیب این مرد بزرگ بسته شد. نماند همی نیک و بد پایدار * همان به که نیکی بود یادگار پس از فوت حیدر پسرش غلامرضا جانشین حیدر بوده و کلانتری کوه شهری را بر عهده داشته باز هم بین شان با نور الدین خان به تیرگی گرائیده و به جنگ وجدال کشیده شده است و غلامرضا از سیف الله خان پسر اله وردی خان کمک خواسته و عده ای از بشاکرد به کمک ویاری غلامرضا بر خواسته به کوه شهری آمده، خانه غلامرضا کوه شهری بالا بوده ، اردوی نور الدین خان عزم رفتن کوه شهری بالا داشته در گیمرد آمده اند و غلامرضا هم جهت دفاع از حمله دشمن با عده ای که داشته آمده تقریباً ده کیلومتری بالای دهنه گیمرد موضعی به نام کَهنِک راه می بندند اول صبح بوده اردوی خان که دسته ای سواره وعده ای پیاده از داخل همین دهنه در حرکت بوده اند ودهنه طوریست که راه رفتن این طرف و آن طرف با اسب را ندارد فقط مسیر سوارها داخل دهنه بوده است و سگ تازی در جلو سوارها در جست و خیز بوده نقل کرده اند که یکی از تفنگ چیهای بشاکرد که همراه غلامرضا بوده به هم سنگر هایش گفته شما نگاه کنید من اولین تیر را به این سگ می زنم اگر تیر من به هدف خورد پس پیروزی با خودمان می باشد واگر تیر خطا کرد پس احتمال قوی در پیروزی نداریم و تازی را هدف قرار داده وشلیک می کند با صدای تفنگ تیر به هدف اصابت و تازی جلو سربازان می افتد سپس از هر طرف جنگ شروع وتفنگها شلیک می شوند چون تفنگها همه سرپر بوده وتیراندازی شدت می یابد از شلیک تفنگها دود داخل دهنه به شکل مه گرفتگی در می آید چون سواران جلو راهشان بسته و راه چپ و راست و مقاومت نداشته لاجرم به عقب رو بهزیمت می نهند که در نتیجه هیجده نفر از اردوی مهاجم خان کشته وبا شکست فاحشی به گیمرد و منوجان بر می گردند و بعد غلامرضا مراتب را به حکومت ایالات کرمان گزارش و ازطرف حکومت به خان تاکید می شود که دیگر بار اقدام به جنگ و منازعه نکند وتا غلامرضا حیات داشته دیگر بار از طرف خوانین کسی بمخاصمه برنخواسته وپس از چندی غلامرضا هم جهان فانی را بدرود و در روستای دورکان مدفون می باشد غلامرضا دو پسر داشته، پسر مهتر بنام عبدالعلی و پسر کهتر بنام حیدر که بنامهای مشهدی عبدالعلی و کربلایی حیدر معروف بوده اند مشهدی عبدالعلی جانشین پدر وکلانتر کوه شهری گردیده در این موقع دوّران خان حاکم وقت رودبار بوده و روابطش با مشهدی عبدالعلی بسیار حسنه بوده پس از درگذشت دورّان خان میرزا خان مالکی معروف به ضرغام السلطنه زمام، امور را در دست وبه حکومت رودبار و سرحد منوجان و جیرفت برگزیده شد ضرغام سلطنه خانی با شخصیت و مقتدر و نظر بلند و مردم دار بوده ودر قلمرو حکومت خودش حتی بیابان و جرونات تا جیرفت و بلوچستان با اقتدار و نفوذ بوده هیچ یک از خوانین رودبار به این ترقی و تسلط نرسیده اند ودر دستگاه حکومتی معظم اله به حدی جنب وجوش وبهبهه ای بوده که یکی از شاعران محلی درباره وضع ضابط کهنوج و کلانتر کندر شعری سروده . سگی به نام یزید از ضرغام سلطنه درکهنوج بوده وسگی هم از کلانتر کندر بنام شمر بوده در باره این دو مرکز ودو سگ به همین مظمون شعر را گفته: 
یزید از ضابط وشمر از کلانتر *** سواد شام کهنو کوفه کندر 
باری در دوره حکومت ضرغام یکبار به میناب حمله نموده و چند بار با بهادر السلطان برکت حکومت بیابان جنگید که آغاز جنگ جغین شروع شبی که عده برکت به عزم غارت جغین آمده بودند و میرداد نارویی که سپهبد و مرد سلحشور ضرغام بوده شبانه خودش جهت سرکشی سنگرها به گشت می پرداخت ناگاه به اردوی مهاجم در موضعی بنام گُدربَگان برخورد وآن شب یک تنه جلو دشمن را می گیرد و یک نفر بنام مهدی از دشمن کشته و خود میرداد هم از ناحیه پهلو به کمر مورد اصابت گلوله قرار گرفته مجروح شده اما با حال مجروحی دشمن را شکست داده بود اما عاقبت دامنه جنگ تا بیابان کشیده شد و آخرین جنگ در بیابان که اردوی ضرغام تا حدود کوستَک پیش روی نموده عرصه بر برکت تنگ گردید دیگر برکت از جان گذشته استقامت وپایداری نموده که در فرجام منجر به شکست اردوی ضرغام گردید و اردوی ضرغام ناچار به عقب نشینی شد اما بیرون رفتنشان از معرکه بسیار مشکل بوده این موقع مهیم خان که در تیر اندازی و اسب سواری در نواحی رودبار و بلوچستان تا بیابان بی بدل بود در این کار زار سواره چنان نبرد دلیرانه و شجاعانه ای نموده که مورد تحسین دوست و دشمن واقع شد و اردوی ضرغام که نزدیک بود در کام نابودی کشیده شود را نجات داده و به منزل باز گشتند. یک بار جنگ در فنوج با اسلام خان که منجر به قتل پُردل برادر میرداد گردید ولی اسلام خان شکست خورد ویک جنگ هم با ایل بهارلو نمودکه داستانی طویل وجداگانه دارد و اما با کلانتر کوه شهری که مشهدی عبدالعلی بوده بسیار لطف ومحبت داشته که بعداً دختر مشهدی عبد العلی بنام فاطمه به ازدواج خود در آورده اما فرزندی از او به جا نماند ودر این مدت کوه شهری از نعمت و رفاهیت کامل برخوردار بود. پس از فوت مشهدی عبد العلی پسرش سهراب. ادامه دارد.......

پس از فوت مشهدی عبد العلی پسرش سهراب ظاهرا" بعنوان کلانتر کوه شهری محسوب می شد اما نوه ی دختر ی عبدالعلی جوانی برومند و دلیر و شجاع که از نظر زیبایی و جسمانی در میان بزرگان وقت کم نظیر بود بنام میر ابراهیم نارویی فرزند میر غلامحسین نارویی که شخص نمایانی بود و در مشکلات مردم بیشتر از رئیس سهراب مراجعه کننده داشت وحلال مشکلاتشان بود رسما" زمام امور را بدست می گیرد خوب است که آیندگان و خوانندگان بدانند که این مرد از چه طایفه و نژادی است و آبا, و اجداد پدریش از کجا به این مناطق آمده اند همانطور از فامیل ایشان پیداست از طایفه نارویی و از بزرگان این طایفه بوده اند که اصالتا" از بلوچستان به این مناطق آمده اند میر غلامحسین معروف به کربلایی غلامحسیسن پدر میر ابراهیم فرزند امیر میرد.وست نارویی که از نوادگان سردار حسن برهنوش که از نژاد آریایی اصیل بوده و دارای چندین فرزند یکی بنام الیم خان که جد ملکشاه خان نارویی که درنصرت آباد و زاهدان و عده ای در زابل و دیگری بنام شیر خان که جد سردار حسین خان نارویی و بهرام خان شیرانی که در نیک شهر و فنوج زندگی می کردند که وارثان آنها هم اکنون در همان مناطق هستند و یکی دیگر از وارثان سردار حسن برهنوش ،امیر میردوست نارویی می باشد .امیر میردوست از بلوچستان به جنوب کرمان در منطقه رودبار عزیمت و در قریه طراده که حاشیه هلیل رود است سکنی می گزیند و بعلت نجابت و شهره آباد و اجدادش و دارای حَشم و خَدم بسیاری بوده مورد استقبال حاکم جیرفت و کهنوج (رودبار زمین) واقع می گردد و بعد از آن دست به آبادانی قناتی بنام کهریگان (شاداب کنونی) می زند و بعد از آن به بشاکرد سفری نموده و با دختری بنام روزخاتون که خواهر زاده غلامعباس که کلانتر بشاکرد بوده ازدواج میکند که ثمر آن سه فرزند بنام غلامحسین و پردل و میرداد و یک دختر به نام فاطمه و زن دیگر امیر میردوست دختر رستم خان،الهوردیخان که از خوانین بشاکرد بوده می باشد که یکی از وارثین آن محمد امیری که در عمارات است می باشدویک زن دیگر این مرد نامی که از خوانین رودبار یا (کوهستان) که وارثان آن (میر رودبار که مشهورند به شهدرزهی). واما رئیس عبدالعلی کلانتر کوه شهری بعلت اختلاف با حکام رودبار و جیرفت مشکلاتی برایش به وجود آمده بود و توسط شاهزاده وقت ایالت کرمان تحت تعقیب و به بشاکرد نزد الهوردیخان پناهنده شده بود با امیر میردوست آشنا و چونکه می دانست ایشان با حکام رودبار وکهنوج و جیرفت خویشاوند و قدرت رویارویی با آنها را دارد به او پیشنهاد می دهد که حاظرم یکی از فرزندانت را داماد خویش بنمایم در شرایطی که با من همکاری و جلو تاخت و تاز متجاوزین را از کوه شهری بگیرید .میر غلامحسین فرزند ارشد امیر میردوست حاظر به ازدواج با دختر رئیس عبدالعلی بنام جمال خاتون با شرایط او تقبل و به کوه شهری می آیند و این ازدواج صورت و میر غلامحسین نارویی داماد عبدالعلی با صلابت و قدرت تمام کوه شهری را تحت سیطره خود در آورده و امنیتی قابل قبول را برای مردم این منطقه به ارمغان آورده و رسما" سر عشایر و کلانتر کوه شهری می شود که ثمر ازدواج میر غلامحسین با دختر رئیس عبد العلی یک پسر و یک دختر ، پسر همان طور که قبلا" ذکر شده میر ابراهیم نارویی نامدار وخواهرش شمسی نارویی ..

که هرکدام جداگانه رسما" کلانتر کوه شهری شدند و اما اصل مطلب دوران حکمرانی میر ابراهیم که دوران طلایی سردمداران منطقه بالاخص کوه شهری بوده است لازم به ذکر است که ایشان خانواده ای مذهبی و دارای مذهب شیعه اثنی عشری و خادم اهل بیت بوده اند که تمام مراسمات عزاداری خاندان ختمی مرتبت حضرت محمد(ص) وحضرت علی (ع) واولاد طاهرینش یعنی عزاداری ماههای رمضان ومحرم وصفر و برگزاری تعزیه خوانی در منازل همین خانواده صورت می گرفت این خانواده آنچنان شیفته اهل بیت بوده اند که میر غلامحسین معروف به(کربلایی غلامحسین) از کوه شهری پای پیاده با عده زیادی به عراق به زیارت عتبات عالیات (نجف اشرف،کربلا،کاظمین و سامراء) می روند که این سفر قریب یک سال طول می کشد. واما میر ابراهیم پس از پدر با کمال قدرت وشجاعت زمامداری کوه شهری رابدست می گیرد که در زمان حکومت ایشان مردم کوه شهری هم در اوج رفاه و آسایش وامنیت به شغل کشاورزی و دامداری سپری می نمایند وزمانی که میر ابراهیم ازطرف دولت وقت سلاطین پایانی قاجاریه بعنوان کلانتر رسمی حکومت برمنطقه کوه شهری تا جغین وسرحد منوجان را بدست می گیرد بادرایت طوری تنظیم می کند که ریالی از مردم کوه شهری بعنوان مالیات از طرف حکومت اخذ نگردد که این روند موجب خرسندی بیشتر مردمش می گردد تا اینکه در زمان رضاشاه ایشان را مجبور به دریافت مالیات می نمایند که کتبا" جواب رئیس اداره مالیات کرمان را در این باره منفی میدهد که کار به مشاجره می کشد خلاصه رابطه میر ابراهیم با حکام همطراز خودش در جنوب کرمان تا هرمزگان یعنی دو حاکم مشهور در رودبار(جیرفت وکهنوج) ضرغام السلطنه،میرزا خان مالکی) ودر مکران بیابان وجاسک)میربرکت انوشیروانی(بهادر السلطان) بسیار حسنه بوده بالاخص این دو حاکم ، از طرفی ضرغام یکی از همسرانش بنام فاطمه دختر رئیس عبدالعلی خاله میر ابراهیم بوده ارتباط این دو نفر بسیار خوب بود. اما در زمان میر ابراهیم بخاطر مردم منطقه اش در حالیکه ضرغام شوهر خاله اش بود به خصومت انجامید زیرا میر ابراهیم شخصی نبود که اولا" زیربار هیچ قدرت زورگویی برود آن هم که مردم منطقه اش جان ومالشان بخطر افتد و ایشان هم سکوت کند این کاری غیرممکن برای شخصی قدرتمند و حاکمی مطیع اهلبیت عصمت وطهارت مثل میرابراهیم که بخاطر خویشاوندی باحکام دیگر وبخاطر موقعیت خودش از مردم بگذرد یا کار بجایی بکشد که ایمانش دچار خدشه شود. همین عوامل باعث شدکه اولین جنگ میان او وضرغام در روستای تاکلاه کوه شهری صورت پذیرد که هم اکنون علت این جنگ وچگونگیش را مختصر توضیحی .....ادامه دارد

 


http://manoujan.blogfa.com/


نظرات 3 + ارسال نظر
ادریس چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:29 ب.ظ http://manoujan.blogfa.com

سلام دوست عزیز امیدوارم حالتان خوب باشد ودر پناه حق همیشه سربلند و پیروز باشید

سلام دوست عزیز من شما رو لینک کردم امیدوارم لینک کنید

ضرغام ما لکی جمعه 11 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:48 ب.ظ

این حکم مربوط به امیرحسن خان ملقب به صرغام الدوله پسربزرگ میرزا خان ضرغام السلطنه می باشد که بعداز کناره گیری پدرش در سال 1304شمسی به حکومت رودباروبشاکردمنصوب شدوبمدت هفت سال حاکم بودواحکام حکومتش موجوداست درضمن هر حوزه حکومتی به چند کلانتری تقسیم میگردید که ازطرف حاکم یک کلانتر برای ان تعیین می شد با ارزوی موفقیت برا ی شما

مرتضی امیری زاده سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1401 ساعت 11:49 ب.ظ

درود بر کوه شهری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد