نخست، تاریخ سرزمین خودت را بدان، سپس تاریخ دیگران را بخوان.((فرانسیس فانون))

اجتماعی .فرهنگی .هنری.علمی .طنز (( عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار هم اند ))مردان بزرگ تاریخ، سرنوشت ملتها را تعیین می کنند.((اشپنگلر))

نخست، تاریخ سرزمین خودت را بدان، سپس تاریخ دیگران را بخوان.((فرانسیس فانون))

اجتماعی .فرهنگی .هنری.علمی .طنز (( عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار هم اند ))مردان بزرگ تاریخ، سرنوشت ملتها را تعیین می کنند.((اشپنگلر))

بلوچستان درگذرزمان قسمت پنجم

به آنجا رسیده بودیم که سردار سعید خان دوم پسر وجانشین سردار حسین خان شیرانزهی

در مناسب ترین زمانی بقدرت میرسد وبدون جنگ درگیری حکومتی بنپور پهره ؛ سرباز و گه بوی واگذار میشود. ودر همین زمان است که پایهای حکومت قاجار بلرزه در امده ودر حال فروریختن است واز طرفی دولت استعماری انگلیس در این زمان بر شبه قاره هند وبلوچستان شرقی مسلط شده ودر صدد تسلط بر بلوچستان غربی هم میباشد.

 

ومیتواند با زد بندهای در بندرچابهارمستقر شود وبظاهر مشغول ساختن تلگراف خانه ای میباشند وهمچنین  بر شهر خاش وزابل هم تسلط پیدا کرده و در ان انجا هم بساختن تلگرافخانه مشغول است. ولی در نهایت هدف  دولت انگلیس ضمیمه کردن بلوچستان غربی بخاک خود و جلوگیری از نفوذ آلمانیها  در این منطقه میباشد. تا سد راه نفوذ انها  به افغانستان بشود وهم از نفوذ روسیه به شبه قاره هند جلو گیری بنماید  بهر صورت مامورین انگلیسی با تشویق و تهدید سران قبایل را بهمکاری دعوت میکنند که در رائس انها سردار سعید خان قرار دارد که از طرف دولت ایران هم حکومتی قسمت اعظم بلوچستان بوی واگذار شده ودولت انگلیس هم با وی وارد مذاکره میشود تقاضای همکاری میکند که در نتیجه بتوافق میرسند.  

 

که سردار امنیت مامورین انگلیسی مستقر در چابهار را تامین کند ودرمقابل دولت انگلیس هم  بنا به روایاتی متعهد میشود ماهیانه مبلغ دوازده هزار پوند مستمری بسردار پرداخت بنماید.  گفتیم هدف اصلی انگلیس درمرحله اول از تسلط برچابهارجلو گیری ازنفوذ المانها بود که در اروپا به قدرت برتر بدل شده بودند وهم خطر نفوذ روسیه را در منطقه خنثی بکند وبا این هدف میخواست جای  پای خود را در بلوچستان محکم بنما یند .

 

وهمچنین در این زمان جای تفنگهای کهنه فرسوده را تفنگهای مدرن ان زمان مثل پنج تیر المانی وتفنگ ده تیر انگلیسی بنام گرکی وده تیر کمری نیمه خود کارالمانی بنام موازر گرفته بود ودر بلوچستان بوفور یافت میشد وبیشتر مرکز خرید فروش ان درشهر مسقط عمان بوده که قاچاق اسلحه از اروپا بدانجا صورت میگرفت وگویا دولت المان عمدا خرید فروش اسلخه را    ازاد میگذارد .

 

وبندر مسقط تبدیل به زرا د خانه اسلحه المانی میشود بهر جهت زمان بکام سردار سیعد خان میگردد ونامبرده بدون جنگ درگیری هم صاحب در امد املاک بنپور ومکران است وهم در یافت کننده مستمری قابل توجهی از انگلیس میباشد سردار سعید خان با داد دهش نظر کلیه سران قبایل مکران را بخود جلب میکند وهمه  ازبذل بخشش او بهره مند میشوند. – بند شعری   

               ( نوشت است بر گور بهرام گور = که دست کرم به زبازوی زور) 

        

بهرحال انچه سردار حسینخان شمشیرزن نامی بلوچستان نتوانست به ان دست یابد فرزندش بدون جنگ درگیری صاحب ان میشود. گفتیم سردار حسین خان ارزو میکرد که خداوند بمن این فرصت را بدهد که پای من بداخل قلعه بن پور بیفتد همان لهظه ازرائیل جان مرا بگیرد ولی هیچ وقت به ارزویش نرسید ولی سعیدخان بدون کوچکترین درد سری صاحب بنپور پهره ومکران میشود.                                                                                                    وتنها دراین میان مهیم خان پسر وجانشین میر هوتی خان اول  حاکم لاشار است که بخاطر اختلافات گذشته که بین دوطایفه رخداده بود وتنها طرف مقابل ومخالف سرداربشمارمیرفت .    ازجرگه سردار خارج بود  ولی سردارسیاستمداردرمرحله نخست در نظر دارد طایفه مبارکی راکه در طول تاریخ دوست وهم پیمان لاشاریها  بوده اند از هم جدا بنماید.  

 ویا لااقل در موارد ضرورت بی طرف باشند ومیخواهد بدین طریق مهیم خان را درانزوا بگذارد تا او هم ناچاربکنار آمدن با وی بشود .  وبا این خاطر سردار پسران میرخیرمحمد مبارکی حاکم اهوران که خواهر زادههایش هستند مورد توجه قرارمیدهد پسران میرخیرمحمد بنامهای رستم خان وموسی خان  وسرفرازخان میبا شند.

 

سردار سعید خان در صدد اختلاف انداختن بین مبارکی و لاشاریها :

 

وپس از فوت میرخیرمحمد فرزند بزرگ بنام رستم خان حکومتی اهوران را بدست میگیرد.  وموسی خان وسرفرازخان هردو برادربا دختران مهیم خان ازدواج کرده بودند وروابط شان گرم ومحکم بوده ولی سردارسعید خان میتواند این روابط وخویشاوندی راتا حدودی کم رنگ وانرا بی اثر بگذارد.

 اولین کاری که میکند حکومتی سرمیچ وتوابع انراکه شامل مناطق کوهستانی نایگون وانلزان است به سرفراز خان  وقلعه اسپکه وتوابع انرا  بموسی خان واگذار میکند وکمکهای فراوانی ازنظرمالی وتسلیحاتی به رستم خان میدهد که رئیس طایفه میباشد وبا این داد بخشش و واگذار نمودن حکومتی دومنطقه میتواند نظر طایفه مبارکی که در رائس انها خواهر زادگانش قرار داشتند بطرف خود جلب بنماید ومیداند در صورت بروز اختلاف جانب لاشاری ها را نخواهند گرفت .

 یا داورمیشوم در گذشته از نظر تقسیمات محلی منطقه سرمیچ اسپکه ومسکوتان جز حوزه جکومتی بنپور بوده اند وهر قوم طایفه ایکه بر بنپورحکومت میکند این مناطق هم جزء قلمرو  

انها بوده وسردار با این بخشش میتواند رضایت کامل طایفه مبارکی را تامین بنماید .   

 

ضمنا از بدر ورود طایفه شیرانزهی وبدست گرفتن حکومت بنپورپهره  تنها هماورد طایفه شیرانزهی  لاشاری ها بوده اند که با قتل میرمراد بک لاشاری بوسیله مهراب خان ودر مقابل قتل مهراب خان شیرانزهی بدست لاشاری ها  که جریان را در قسمتهای گذشته بتفصل بیان کردم  که پس ازان وقایع  اختلاف به اوج خود میرسد وسالها ادامه پیدا میکند وسردارسعیدخان

در نظردارد بدون جنگ در گیری میرمهیم خان را تسلیم  ویا از میدان خارج  بنماید ودراین زمان مهیم خان حاکم لاشار وبنت است.  واز طرفی مهیم خان با دخترسردار چاکر خان شیرانزهی بنام بی بی خورالنسا ازدواج میکند وصاحب چهار فرزند میشود دو پسر ودو دخترپسران بنام میرهوتی خان دوم وشهنوازخان  که میرهوتی خان بعدا جانشین مهیم خان میشود و زن دیگر مهیم خان نوه سردار حسینخان است دختر ملک طلب خان ومهیم خان ازدخترملک طلب خان هم صاحب دو دخترمیشود بزرگتربنام مهربی بی که همسرموسی خان مبارکی است.

 وثمر این ازدواج چهار فرزند است سه پسر ویک دخترپسران عبارتند از سردارعیسی خان مبارکی ابر مرد تاریخ معاصر بلوچستان فاتخ میدان جنگ سیاست  زمان پهلویها برادران دیگر بنام حاجی ایوب خان ومصطفی خان وخواهر بنام بی بی خدیجه همسر سردار اسلام خان مبارکی حاکم اهوران است  ودختر دیگرمهیم خان که ازمادرمهربی بی است. همسرمیرشهسوارمیرلاشاری است  ود و دختردیگر مهیم خان که ازمادرمیرهوتی خان  هستند یکی بنام  بی بی مریم است همسرسرفرازخان مبارکی ودیگری بنام خان بی بی است همسرشیرخان شیرانزهی فرزند سردار ملک محمد خان ساکن فنوج.

 

 ضمنا هردو همسرمهیم خان یکی دخترعموی سردارسعید خان است ودیگری خواهرزاده اش

 ولی  با این گونه وصلتها اختلافات فروکش نمیکند وسردار در صد است برای مهیم خان     غیرمستقیم درد سر و رقیب درست بکند وبقول معروف سر رقیب را بدست رقیبی دیگر بسپارد.  سردار سیاستمدارموفق میشود تا حدودی نظر طایفه مبارکی را بطرف خود جلب کند. واطمینان پیدا میکند در صورت بروز درگیری جانب لاشاریها را نخواهند گرفت واز این بابت خیالش راحت میشود  .

 

سردارسعید خان چهار طایفه را دعوت می کند:

 

 وباز درمرحله دوم در نظر دارد جهت ضربه زدن بموقعیت مهیم خان  این چند طایفه لاشاری را که دراطراف گه سکونت دارند مثل طایفه شگیمی وکناردانی وجکانی وچاهانی وفاصله این چهار طایفه با شهر گه که مرکز حکومتی سردار است بین بیست تا سی کیلومتراست ولی با شهر پیپ که مرکز لاشار است حد اقل هشتاد تا صد کیلومترفاصله میباشد سرداربا سران این چهار طایفه تماس میگیرد.

وانها را دعوت میکند که بنفع شما میباشد از وابستگی به لاشاردست بردارید وخود را برای همیشه جز طایفه گه حساب بکنید که در همسایگی من سکونت دارید وازامکانات مالی ومعنوی من بهره مند میشوید. ولی سران سه طایفه شگیمی وجکانی وکناردانی با پیشنهاد سردار مخالفت میکنند ومیگویند برای ما بعید است بحکومت قدیمی وتاریخی خود پشت بکنیم وافتخار ما لاشاری بودن است ولی سران طایفه چاهانی خلاف میل اکثر بستگان خود از پیشنهاد سردار استقبال میکنند وخود را بواسط بطوایف گه وسرداراعلام میکنند.

 وسردار موفق میشود اولین شکاف رابین طوایف متحد لاشار بوجود بیاورد که در نتیجه باعث نگرانی مهیم خان و سران کلیه طوایف لاشارمیشود و از حرکت سرپرست طایفه چاهانی که در رائس انها اقایان یارمحمد وتیگو قرار داشته اند ناراحت میشوند ودر صدد بر میایند که بهر طریق ممکن جلو این شکاف بوجود امده را بگیرند تا در اینده باعث تشویق طوایف دیگرنشود که خود را به حکومت گه وابسته بکنند .

 

مهیم خان کلیه سران طوایف لاشار را در شهر پیپ جمع میکند ودر این مورد بشور مصلحت می نشینند که با یار محمد وتیگو چه معامله ای بکنند قرار بر این میشود که بمنطقه رودخانه بروند که با چاهان نزدیک است واز انجا با یار محمد وتیگو وارد مذاکره بشوند تا انها را از این حرکت ناشایسته بر حذر بدارند . مهیم خان همراه تعدادی افراد مسلح وسران طوایف وارد منطقه رودخانه میشود ودر روستای ملوران منزل میکند.

 

کشته شدن یار محمد وتیگوازطایفه چاهانی:

 

 ملوران نزدیکترین ابادی با حوزه چاهان است وبلافاصله قاصدی بطرف چاهان میپرستند واز یارمحمد وتیگو دعوت میکند که حهت ملاقات میر به ملوران بیایند قاصد وارد چاهان میشود ونامبردگان میگویند ما دیگر طایفه مهیم خان نیستیم وکاری با ایشان نداریم ودوباره کسی از طرف لاشار به چاهان نیاید که با او بر خورد میکنیم ما از این ببعد خود را طایفه سردار سعید خان میدانیم.

 قاصد بر میگردد پیغامها را میرساند مهیم خان باسران قوم بشور مشورت می پردازد که چه باید کرد همه متفقا میگوید شما یک بار دیگر کمال خان را جهت مذاکره نزد یار محمد بپرستید  تا شاید بسخنان ایشان قانع بشوند وبملاقات شما بیایند کمال خان سرپرست طایفه شگیمی میباشد  مورد احترام مهیم خان وکلیه سران طایفه میباشد وی در زمان خود شمشیرزنی بی مانند است .

وحریف ورقیبی ندارد وهم سخنوری توانا است بهر جهت کمال خان همراه عده ای بطرف چاهان حرکت میکند و وزمانی یارمحمد وتیگوبا خبر میشوند که عد ه کمال خان بنزدیکی خانهای انها رسیده بودند نامبردگان غافلگیر شده ودونفری اسلحه خود را بر میدارند وبسرعت جلو راه کمال خان را میگیرند.

 ودر جای نامناسبی سنگر میگیرند وبکمال خان اخطار میکنند که جلوتر نیائید که کشته میشوید کمال خان میگوید من برای جنگ در گیری نیامده ام میخواهم باشما صحبت بکنم در جواب میگویند ما هیچ صحبتی با شما نداریم از راهی که امده اید بر گردید. وبلاقاصله  ازجانب یارمحمد چند تیر هوائی بصورت اخطار شلیک میشود که کمال خان هم به افرادش میگوید شما سنگر انها را زیر اتش بگیرید تا من خود را با اسب بسنگر انها براسانم تیراندازی شدیدی از دو طرف اغاز میشود سرانجام کمال خان سوار بر اسب خود را بسنگر  یارمحمد وتیگو میرساند وبدون اینکه به انها فرصت مسلخ کردن اسلحه شان را بدهد با ضرب شمشیر سراز تن یارمحمد وتیگو جدا میکند .

اهالی چاهان که متوجه کشته شدن سرکردگان خود میشوند بدون مقاومتی تسلیم میشوند چون ازکاروعمل سران  خود  ناراضی بودند که بر خلاف میل ومشورت با انها بدون هیچ دلیلی بحکومت سنتی خود پشت کرده بودند وبه این خاطراهالی شجاع چاهان از خود عکس العملی نشان نمیدهند وتسلیم میشوند. وبلافاصله تعدادی ازریش سفیدان چاهانی همراه کمال خان بطرف ملوران براه میافتند تا از مهیم خان عذر خواهی نموده .

واز کار یارمحمد وتیگو اظهارندامت وپشیما نی  بکنند کمال خان همراه ریش سفیدان چاهانی وارد ملوران میشوند ومهیم خان در جریان قرار میگیرد واز کشته شدن نامبردگان نگران میشود که در زمان حکومتی وی برای اولین بار چنین اتفاقی در طایفه لاشاررخ میدهد .            حلاصه مهیم خان ریش سفیدان چاهانی را مورد توجه ودلجوئی قرار میدهد واین خادثه را یک پیش امد ناگوار میداند وبلافاصله پسر عموی یارمحمد را بسرپرستی طایفه

 

چاهانی تعین میکند ومبلغی هم بعنوان خون بها به انها میدهد که به زن بچهای نامبردگان  برسانند وهم درهما جلسه میگوید وخطی مینویسد که ازاین تاریخ ببعد طایفه چاهانی از پرداخت ما لیات برای همیشه معاف میباشند .

ضمنا مالیات چاهان در سال دوازده شتر بوده  وبه این ترتیب مسئله چاهان خاتمه پیدامیکند در ضمن طایفه چاهانی خود را از نژاد هوت میدانند وبه انها هوتهای چاهان میگویند.                                                                       این اولین ضربه ای بود که ازجانب سردارسعید خان به مهیم خان وارد شد که باعث قتل دو نفرازسرکردگان طایفه چاهانی میشود بهر جهت سردار سیاستمدار در مرحله اول میتواند با سپردن حکومتی سرمیچ واسپکه به دو داماد مهیم خان اقایان سرفراز خان وموسی خان تا حدودی وابستگی انها را کمرنگ بنماید ودر مرحله دوم هم سبب قتل یارمحمد وتیگو میشود .

 

وبازهم سردار به این دو پیش امد قانع نیست ودر نظر دارد برای برادران مهیم خان که در بنت حکومت میکنند رقیبهای درست بکند واین رقیبها  پسران میرحاجی که خواهرزادهها یش هستند و دربنت سکونت دارند در نظر میگیرد  وبا به اجرا درامدن سومین مرحله از نقشه سردار.

 

 

 اختلاف و کشت و کشتار دربنت :

 

جریان از این قرار است سرداردر نظر دارد  با تشویق وتحریک و تقویت نمودن خواهر زادگانش پسران  میر حاجی انها را با برادران مهیم خان که در بنت حکومت میکنند درگیر بنماید تا بوسیله انها بتواند منطقه بنت را ازدست لاشاری ها خارج سازد ونفوذ مهیم خان را درمنطقه محدود بنماید همانطوریکه توانست نظرخواهرزاده هایش پسران میر خیرمحمد را  بطرف خود جلب کند واین بار میخواهد بوسیله خواهرزادگان دیگرش با مهیم خان تسویه حساب بنماید و برادران مهیم خان را معرفی میکنیم که با پسران میر حاجی چه نسبتی دارند. در

 

قسمت گذشته گفتیم میرهوتی خان اول در بنت دوزن میگیرد زن اولش دختر رئیس کیدی است, مادر مهیم خان وزن دومش خواهر میرحاجی است,  که مادر محمد خان ومحمود خان واحمد خان میباشد وپسران میرحاجی هم بنامهای اسلام خان صاحب خان ونقدی خان ومیرزاخان  وجهانگیرخان میباشند که مادرشان دختر سردار حسین خان است بنام گراناز.

 وخواهرزادهای سردارسعید خان هستند  وپسران میرحاجی با سه پسرمیرهوتی خان اول پسرخاله وپسردائی همدیگرند وبقول ما شما ناکوزهت وتروزهت همدیگرند . ولی در این زمان محمد خان پسر میر هوتی خان که خواهرزاده میرحاجی است در بنت حکومت میکند وتا پیش ازرسیدن پسران میرهونی بسن رشد. قلعه بنت دراختیارمیرحاجی بود  و روابط بسیار گرم صمیمانه ای بین میر هوتی وبرادر زنش میر حاجی بر قرار بوده.  ولی دست تقدیروبهتر بگوئیم نقشه سردار وپسران وخواهر زادگانش را در مقابل هم قرار میدهد وکشت کشتار براه می افتد  . بهرحال محمد خان که حاکم بنت است با پسردائی های خود بی نهایت بدرفتاری وسختگیری میکند تا جائیکه پسران میر حاجی ناچار میشوند از شهر بنت خارج بشوند ودر روستای در حوزه سفید کوه که ملک موروثی انها بوده بنام کلگ بگا  بکار کشاورزی می پردازند. وزندگی  سخت ومشقت باری را میگذرانند سردار سعید خان از وضعیت خواهر زاده هایش اگاه ونگران میشود ودر صدد فرصت است تا با انها ملاقات بکند این ملاقات پیش میاید زمانیکه سردارازبنپوربرمیگردد وارد فنوج میشود.

 ودر این زمان سردار جعفر خان پسر بزرگ سردار چاکرخان و پسر عموی سردار در فنوج وپشته  حکومت میکند ولی در اصل مطیع وفرمانبردارسردار سعید خان هستند چون انبارغله بلوچستان که بنپور باشد دراختیار ایشان است .                                        

سردار وارد فنوج میشود وخواهرزاه هایش هم از امدن سردار بفنوج با خبر میشوند وبقصد گرفتن کمکی خود را بفنوج میرسانند سردار از وضع حال انها بی اندازه ناراحت میشود .

هر پنج برادر را به خلوت میبرد که در رائس انها برادر بزرگتر اسلام خان قرار دارد ومیگوید ای کاش خواهرم گراناز بجای شما پنج پسرپنج تا دخترمیاورد بهتر بود.

 ومن شما را به این حال روز نمیدیدم  اسلام خان میگوید ما پسریم ولی برای ما امکان در گیری نیست چون محمد خان در بنت وبرادرش در لاشارحکومت میکنند و دست ما از مال دنیا خالی است سردار میگوید جای بهانه نیست همین امروزهرتعداد اسلحه که لازم دارید بشما میدهم ولی دیگر صلاح نمیدانم نوه های سردار حسین خان به این بی ابروئی زندگی بکنند.     

 

 وپسران میرهوتی برانها حکم برانند اسلام خان میگوید دیگر برای ما کافی است وبزودی خبر قتل ما ویا پسران میرهوتی بشما میرسد سردار بلا فاصله دستور میدهد تعداد سی قبضه تفنگ پنج تیر المانی با مهمات کافی  به اسلام خان تحویل بشود.

 ومبلغ زیادی پول نقد هم در اختیار انها میگذارد ضمنا دراین زمان گورخانه سردار پر از اسلحه مهمات است وحتی در این زمان قافله های از افغانستان جهت خرید اسلحه بسردار مراجعه میکنند ودر سطح بلوچستان خرید فروش اسلحه رایج بوده  وباز بوسیله همین تجار افغانی بود که برای اولین بار تریاک وارد بلوچستان میشود وسردارسعید خان هم اولین سرداری بود که به ان معتاد میشود وپس ازان بزرگانی دیگر بتقلید از وی بسوی تریاک روی میاورند - وبقول شاعر.

                   ( خلق را تقلید شان بر باد داد = ای دوصد لعنت بر این تقلید باد )

 

ودرهمین ایام که رفت امد افغانها بطورمرتب به بلوچستان ادامه دارد فردی باسواد                بنام حاجی میرزا که تسلط کاملی بزبان فارسی داشته ونویسنده ای زبر دست بوده خود را بگه میرساند مهمان سردار میشود وزمانیکه سرداراز کار وحرفه او اگاه میشود از وی میخواهد که نزد او  بماند وبکار منشی گیری بپردازد نامبرده هم گویا بهمین هدف خود را بگه رسانده بود که  نزد سردار بماند  .

حاجی میرزا با سواد خیلی زود مورد توجه سردار قرار میگیرد تا جائیکه اوبه یکی از مشاوران نزدیک وطرف اعتماد سردار قرارمیگیرد ونقش وزیرمشاور را ایفا میکند. و تا زمان حیات سرداردر کنار وی باقی میماند وپس از فوت سردار ناگهان غیبش میزند وشایع میشود نامبرده یکی از مامورین دولت انگلیس بوده که در بتشکلات سردار سعید خان نفوذ میکند بقول معروف والله العالم.

 

درگیری خواهر زادگان سرداربا پسران میرهوتی خان در بنت:

 

به اصل مطلب بر میگردیم گفتیم سردار خواهر زادگانش را چنان تحت تاثیر قرارمیدهد  وانها را اماده درگیری با پسران میرهوتی خان که در بنت حکومت میکنند مینماید  مدتی بعد سردار از فنوج  بطرف گه میرود واسلام خان برادرانش بطرف سفید کوه ضمنا منطقه ای که  اکنون بنام سفید کوه فنوج نامیده میشود بخاطر این است که شهر  فنوج در کنار این رشته کوهستان واقع شده در گذشته از نظر تقسیمات محلی حوزه سفید کوه مربوط بحکومت بنت بوده نه فنوج ولی از زمان دادشاه ببعد که اهل سفید کوه بودند معروف میشود بسفید کوه فنوج چون  فنوج به سفید کوه چسبیده وبا بنت حدود سی کیلومتر فاصله دارد.    

 بهر جهت اسلام خان اسلحهای اهدائی را بین خود وتعدادی از بلوچهای سفید کوهی تقسیم میکند انها را مسلح نموده وبا خود همراه وهم پیمان میکنند. طولی نمیکشد اسلام خان همراه برادرانش وحدود ده دوازده بلوچ سفید کوهی بقصد درگیری بطرف بنت رهسپار میشوند وخود             را به  آبند بنت میرسانند جایکه اب رودخانه بصورت پشته قنات بطرف ابادی بنت میرود خود را بدانجا رسانده ودر خاکریزقنات سنگر میگیرند .

اسلام خان به دونفر از نوکران خود دستورمیدهند بداخل نخلستان بروند واز زمینهای محمد خان که ذرت کاشته بودند انها درو کرده واگرزارع محمد خان هم اعتراضی کرد او را کتک بزنید وسریع برگردید وبگوئید ما ذرت ها را برای اسب اسلام خان میبریم که درابند منتظر هستند. نوکران اسلام خا ن طبق دستور عمل میکنند مقداری ذرت را دروکرده  وزارع را هم کتک میزنند وسریع بطرف ابند بر میگردند وزارع هم بلا فاصله با دا د فریاد وارد قلعه میشود .

 

ومیگوید نوکران اسلام خان امدند ذرتها را درو کردند ومرا هم کتک زدند محمد خان که در حال استراحت بوده بلند میشود جریان را می پرسد کارگر انچه اتفاق افتاده برایش تعریف میکند ومیگوید نوکران اسلام خان گفته اند ما در آبند منتظر هستیم . محمد خان مغرور که چنین حرکتی را قابل تحمل نمیدانست بلا فاصله بدون اینکه افرا د مسلح وبراران خود را اطلاع بکند تک تنها اسلحه خود را بر میدارد وبطرف ابند که تقریبا تا قلعه دوسه کیلومتری فاصله دارد با عجله میرود .

وتنها برادر کوچکش که در قلعه بوده از رفتن برادر با خبر میشود وفوری خود را به محمد خان میرساند برادرکوچکتر نوجوانی است بنام احمد خان که تا هنوز ازدواج هم نکرده دوبرادر باسرعت بطرف ابند میروند و زن بچهای محمد خان فوری دنبال محمود خان برادر دیگر که در بازاربنت منزل داشته او را اطلاع میدهند که محمد خان به اتفاق احمدخان بقصد در گیری با اسلام خان بطرف ابند رفته اند .

شما هم فوری  بطرف ابند  بروید ومانع درگیری بشوید  محمود خان هم بلا فاصله همراه تعدادی از افراد مسلح خود بدنبال   محمد خان بطرف ابند حرکت میکند ولی پیش از رسیدن محمود خان درگیری رخ میدهد وجریان بدین قرار اتفاق می افتد زمانیکه اسلام خان وافرادش متوجه میشوند

 

 که محمد خان تنها باتفاق برادرش بطرف انها میاید بکلیه همراهانش میگوید تیراندازی نکنید تا در پنجاه قدمی  ودر زمین صافی که روبروی ماست برسند وان وقت بطرف انها تیر اندازی بکنیم .

اجل دوبرادر را بطرف قتل گاه میبرد وزمانیکه در همان محل مورد نظر میرسند     اسلام خان صدا میزند پسران میر امروز جای رفتن نیست که محمد خان میگوید ما هم برای  رفتن نیامده ایم تفنگها از طرف افراد اسلام خان که در خاکریز قناتها موضعه گرفته بودند بصدا در میاید بلا فاصله هر دو برادر مورد اثابت گلوله قرار میگیرند که احمد خان جوان در دم جان میدهد .

ومحمدخان بسختی مجروح بزمین می افتد و بتراندازی بدون هدف می پردازد ودر همین لحظه محمود خان خود را بنزدیکی ابند میرساند ومتوجه میشود که برادرانش بروی زمین افتاده اند

خود را به تپهای میرساند که بر خاکریز قناتها مسلط بوده وافراد اسلام خان شناسائی میشوند .

تفنگ محمود خان بصدا درمیاید وصاحب خان مورد اثابت گلوله قرار میگیرد نقش زمین میشود.

 

وبلافاصله جهانگیر خان برادر دیگر اسلام خان هم هدف قرار میگیرد وبشدت زخمی میشود .

ودر همین موقع یکی از نوکران اسلام خان بنام لئله بلند میشود وهلهله میکشد که ما پیروزشد یم گلوله تفنگ محمود خان پیشانی او را میشکافد کشته میشود ضمنا بنا بگفته شاهدان عینی محمود خان چنان تک تر انداز ماهری بوده که در ان زمان نظیر ومانندی نداشته. بهرحال دران درگیری دو نفراز همراهان اسلام خان که یکی ازاهالی سفید کوه ودیگری نوکراو بوده بقتل میرسند وهم دو برادرش بسختی مجروح میشوند.

 

 اسلام وقتی متوجه تلفات خود  میشود فوری به همراهان خود میگوید باید سریع خود را بداخل رود خانه رسانده وبطرف سفید کوه عقب نشینی بکنیم اسلام خان با بر جا گذاشتن دو کشته ودو مجروح که دو برادرش بودند بلا فاصله  صحنه را ترک میکنند وبا سرعت بطرف سفید کوه

عقب نشینی میکنند  و لی محمود خان در ان لحظه  فکر میکند که اسلام خان بطرف قلعه رفته ومیخواهد انرا تصرف بکند فوری صحنه را ترک میکند وهمراه افراد مسلحش با سرعت  وبطرف قلعه میرود وخود را بدانجا میرساند ومتوجه میشود که اسلام خان بطرف قلعه نیامده .

بلکه بطرف سفید کوه رفته اند محمود خان تعقیب را بی نتیجه میداند چون غروب نزدیک بوده   واسلام خان همراهانش ازد ست رس او خارج میشوند. 

بهر جهت محمود خان در قلعه منتظراوردن اجساد برادرانش میماند تا ترتیب کفن دفن انها را

بدهد وازطرف دیگر با صدای تفنگ میر حاجی را خبر میکنند که بین پسران وحواهر زادگانت در ابند در گیری رخ داده فوری همراه تعدادی زیادی ازاهالی بنت بطرف ابند حرکت میکنند. خود را بمحل درگیری میرسانند متوجه میشوند محمد خان بشدت مجروح ودر حال جان کند است واحمد خان فوت نموده ومی بیند دوپسرش بنام صاحب خان وجهانگیر خان هم بشدت مجروح شده اند و هم دو نفرازهمراهان    اسلام خان کشته شده اند.

 میر حاجی فوری دستور میدهد ازابادی چهار تا تخت بیاورند تا کشته ها ومجروحین را با ابادی ببرند فوری چهار تا تخت میاورند محمد خان واحمد خان را بطرف قلعه میبرند که محمد خان نرسیده بقلعه فوت میکند ومیرحاجی دوپسرش را که بشدت مجروح شده بودند بمنزل خود میبرد ودرهمان شب محمد خان واحمد خان را بخاک میسپارند   ومحمودخان  فوری قاصدی بطرف لاشار میفرستد ومهیم خان را در جریان میگذارد نامبرده هم بلادرنگ بطرف بنت

 

حرکت میکند ودوروز بعد از واقعه خود را ببنت میرساند. متوجه میشود که از طرف مقابل دوپسر میرحاجی بشدت زخمی هستند واحتمال مرگ انها را ختمی میدانند وهم دو نفراز افراد اسلام خان در ان درگیری کشته شده اند .                                                                  وبمحض ورود مهیم خان ببنت  میر حاجی بدیدن وی میرود وبا مهیم خان محمود خان اظهارهمدردی میکند ومیگوید درد من شاید از درد شما هم بیشتر باشد چون از یکطرف دوخواهر زاده من کشته شده اند واز طرف دیگر دوپسر من در حال مرگ هستند مهیمخان  میگوید ما هم میدانیم شما هیچ گناهی ندارید و با ما همدردی ولی باید بدانید که  این کشت و کشتارراسردار سعید خان بوجود اورد وفرزندان شما را فریب داد .  میرحاجی با احترام از قلعه برمیگردد وروز بعد مهیم خان تعدادی ازافراد خود را در اختیار محمودخان میگذارد تا بطرف سفید کوه رفته وبا اسلام خان درگیر بشود .

 محمود خان بطرف سفید کوه میرود ومهیم خان در بنت میماند منتظر برگشتن محمود خان است ونتیجه تعقیب بهرجهت پس ازرفتن محمود خان بطرف سفید کوه میر حاجی متوجه میشود که اگرمحمود خان از تعقیب برگردد ومتوجه زنده بودن پسران من باشد  به احتمال زیاد بجان انها سوقصد خواهد شد. صلاح میداند حالا که محمود خان نیست بهتر است شبانه دوپسر مجروح خود را بگه ونزد سردار برسانم تا در انجا دوا ودرمان بشوند واز خطر مرگ نجات پیدا بکنند  میرحاجی تصمیم خود را عملی میکند .

محرمانه پسران مجروح خود را بگه میرساند وچند روز بعد که محمود خان دست خالی

از سفید کوه بر میگردد چون  اسلام خان پس از درگیری ورسیدن به محل زندگیش بلا درنگ همراه زن بچه خود وبرادرانش بطرف مناطق کوهستانی بشکرد رهسپارمیشوند ودر

نقطه ای بین بشکرد وبیابان بنام میحا ن که کوهستانی صعب العبوراست خود رابدانجا  میرسانند و منزل میکنند وازمیربرکت نوشیروانی معروف به بهادرالسطان که حاکم جاسک بیابان است تقاضای کمک میکنند ونامبرده هم تمام امکانات زندگی را برای اسلام خان همراهانش فراهم میکند وانها را میار( پناهنده ) خود میداند درود به سنت وغیرت بلوچی که ازپناهنده خود          با جان دل حمایت میکند - بند شعری در این مورد میگوید.

 

( دها تیر بیک تیردانی = چار تا بز بیک گور پانی  = بازن په بلوچی نامی )

یعنی اگر بلوچی تمام امکانات جنگیش ده تا تیر بود وکل هستیش چار تا بز ودر چنین شرایطی اگر فردی بوی پناه اورد نباید دست رد بسینه پناهنده بزند وبا همان امکانات ناچیزموظب بنگهداری  از پناهنده اش میباشد این است همت وغیرت وفرهنگ استثنائی بلوچ که با ده تا تیروچارتا بز پناهنده می پذیرد.

مهیم خان پس از یکماه توقف در بنت ونا امید شدن از شناسائی وپیدا کردن جا ومکان اسلام خان بطرف لاشار بر میگردد ومحمود خان قلعه بنت را دراختیار میگیرد و مهیم خان پیش از رفتن بطرف لاشاربا میر حاجی ملاقات میکند ومیگوید ما میدانیم که  شما راضی به این درگیری نبوده اید ونه دخالتی داشته اید ونه ما از شما دلخوری داریم فقط مواظب باشید پسرانت تا زنده هستند روی شان را بطرف بنت نر نگردانند.  وهمانجائیکه هستند زندگی بکنند مهیم خان بطرف لاشار بر میگردد وخود را بپیپ میرساند ومتوجه نقشه سردار میشود که مسیر اختلاف را بطرف پسران میر حاجی بر گردانده ورشته قوم خویشی انها را پاره کرده وروابط تنگاتنگ میرحاجی ومیرهوتی خان بزرگ را برهم زده.

 

 در ضمن میر حاجی قوم خویش نزدیک میران لاشار است وخود را از یک نژاد ونوه      رئیس سلیمان میدانند ورئیس سلیمان پدر میرکمبراست  سردار حماسی تاریح بلوچستان     ضمنا  رئیس سلیمان سه  پسر داشته پسر بزرگ بنام میرکمبر ویکی بنام میرحمزه ودیگری بنام نقدی  از میر کمبر اولاد پسری بر جا نمیماند فقط صاحب یک دختر میشود که به ازدواج یکی از میران چانف در میاید واقایان مبارکی از طرف مادر نوه های میرکمبرهستند .

 

ومیرخمزه که ازمادرمیرکمبر است جد اقایان میرلاشاری است ونقدی  ازمادری دیگراست جد میرحاجی واولاد ایشان است وبهمین جهت فامیلی اولاد میر حاجی وبستگانش در اصل سلیمانی است چون خود را نوه رئیس سلیمان میدانند ولی اکنون نوه های میر حاجی فامیلیشان شیرانی است چون مادر بزرگ انها دختر سردار حسین خان شیرانزهی میباشد.

ضمنا نام مادرشجاع میرکمبر(بی بی درخاتون ) است که تاریخ بلوچستان کمتر چنین شیرزنانی را بخود دیده بی انصافی نباشد مادرعبدالغفورریگی هم  قدم جای پای درخاتون گذاشت درود وصد مرحبا بچنین مادرانی باد .

 

 بهرحال سردارسعیدخان اولاد میرحاجی ومیرهوتی را درمقابل هم  قرارمیدهد ورشته قوم خویشی انها را پاره میشود وجنگ در گیری براه می افتد . و مسیر اختلاف لاشاری ها از ورثه مهرابخان شیرانزهی بطرف ورثه میرحاجی بر میگردد . چند سالی از جریان میگذرد دشمنی مهیم خان با سردار به اوج میرسد وسردار هم تا اینجا بهدف اصلی خود که تصرف قلعه بنت بوده نرسیده وتنها نتیجه اش اوارگی  خواهرزادگانش بوده وهم نتوانست طایفه چاهانی را بخود وابسته بکند سردارنگران حال اسلام خان وبرادرانش میشود که نزد میربرکت نوشیروانی پناهنده هستند وبیشترازاین جهت ناراحت است که تا هنوز قلعه بنت وحکومت منطقه بدست برادرمهیم خان است.

سردارراه نجات خواهر زادگانش را در ان می بیند که از دولت قاجار بخواهد حکومتی بنت را هم بوی واگذار بکنند ودر این زمان روابط سردار با حکومت قاجاربسیار گرم ومحکم است واو را نماینده تام الاختیارخود دربلوچستان نموده اند بنا بدرخواست وی فرمان حکومتی بنت را بنام سردار سعید خان صادر میکند وسردار میخواهد بدین طریق قلعه بنت را از مهیم خان وبرادرش بگیرد چون میداند که مهیم خان سرهنگ دولت است و فرمان را میپذیرد وقلعه را به ایشان تحویل میدهد زمانیکه حکم حکومتی بنت بدست سردار میرسد تصمیم بسیارعاقلانه ای میگیرد ومیر حاجی را بگه ( نیکشهر ) دعوت میکند.

 

آشتی بین سردار و مهمیم خان در نسپران:

 

وبه او میگوید من در نظر دارم بین اولاد شما ومهیمخان و برادرش محمود خان صلح سازش بر قرار بکنم میخواهم همراه شما بعنوان پتر( عذر حواهی ) نزد مهیمخان  برویم وبه اختلاف پایان بدهیم میرحاجی میگوید یگانه ارزوی من همین است که بین اولاد من ومیرهوتی صلح سازش بوجود بیاید.                                                                                                 مهیم خان در این زمان در نسپران سکونت دارد وسردار بی خبرهمراه میرحاجی وتعدادزیادی از بزرگان گه وارد نسپران میشود. ومهمان مهیم خان مذاکره اغاز میشود سردار میگوید انچه نباید اتفاق بیفتد افتاده ودرهمان روزاول درگیری تلفات مساوی بوده یعنی دوبرادر از شما کشته میشود ودو برادر اسلام خان بسختی مجروح میشوند ولی اجل انها نیامده بود که  زنده ماندند. بهر جهت سردار میگوید من ومیرحاجی برسم پترنزد شما امده ایم که به این اختلاف پایان داه بشود ومن حاضر بپرداحت خون بها هم میباشم .

 مهیمخان  میگوید درست است که من برادر بزرگتر هستم ولی طرف اصلی محمود خان است که در جلسه حضور ندارد میگوید من با امدن شما حرفی ندارم.

 

وگرفتن خونبها رسم هیچ بلوچی نیست میگوید من دنبال محمودخان میفرستم واو را به اینجا میاورم وجریان را با ایشان مطرح میکنم چند روز بعد محمود خان از بنت وارد نسپران میشود ومهیم خان او را در جریان میگذارد .        

میتواند محمود خان را هم قانع بکند ودر جلسه روز بعد مهیمخان میگوید من ومحمود خان از امروز دیگر با پسران میر حاجی اختلافی نداریم وبخاطر شما گذشت نمودیم .                سردار تا این لحظه نامه دولتی را بمهیم خان نشان نداده که باید قلعه بنت را تحویل  بدهند وبازدر همان جلسه سردار رو به مهیم خان ومحمود خان میکند که من یک خواسته دیگر هم دارم واگر ان را بر اورد نکنید از منزل شما بیرون نخواهم رفت مهیمخان میگوید حالا که ما بخاطر شما از خون برادران خود گذ شتیم هرخواسته ای که در توان ما باشد قبول میکنیم سردار میگوید میدانم رسم بر این است طرف بدهکار باید زن بدهد تا صلخ بطور کامل به انجام برسد ولی شما خبر دارید که میر حاجی و پسرانش صاحب اولاد دختری نیستند که انها را بعقد پسران شما در بیاوریم .

ولی نظر من این است که اسلام خان را شما داماد بکنید ومیرزاخان را محمود خان             مهیم خان میگوید ما فردا بشما جواب میدهیم روزبعد مهیم خان ومحمود خان میگویند به این خواسته شما هم موافقت نمودیم وپسران میر حاجی داماد ما هستند سردار ومیر حاجی ار این بابت بسیارخوشخال میشوند وعهد قسم بجا میاورند که دیگربرای همیشه دست از اختلاف بردارند وتا اینجا کارها بدلخواه سردار پیش میرود وصلح سازش برقرار میشود.

 

 وحالا مانده فرمان حکومتی بنت که باید به مهیم خان نشان بدهد . سردار درروزاخر با مهیم خان حلوت میکند ومیگوید دولت حکومتی بنت را بمن واگذار نموده ولی من نیازی بحکومتی بنت ندارم ودر نظر دارم قلعه بنت را بدو قسمت کرده ودیواری وسط ان کشیده بشود در یک طرف محمودخان سکونت بکند ودر طرف دیگران  اسلام خان که داماد شما است ونامه را

 

بعد از این تقسیم بندی به مهیم خان نشان میدهند ایشان میگویند من بدون نگرانی خاضر بتحویل قلعه بنت هستم همانطوریکه بارها قلعه گه بین پدرم میرهوتی خان و پدرشما سردارحسین خان بدون جنگ درگیری دست بدست گشته ولی سردار میگوید من در مقابل گذشت شما خود را بدهکارمیدانم وبدین طریق پس از دوسال صلح سازش بر قرار میشود. وبه دو سال اوارگی اسلام خان وبرادرانش پایان داده میشود وطبق دستور سردار قلعه بنت بدوقسمت تقسیم میشود  وسردار سیاستمدار که نتوانست با جنگ خواهر زادگانش را صاحب قلعه بنت بکند اخر میتواند با صلح سازش به اوارگی انها خاتمه بدهد وانها را صاحب قلعه بنت هم بکند .

 

بهر جهت اسلام خان برادرانش پس از دو سال اوارگی وارد بنت میشوند وخیلی زود برنامه عروسی راه می افتد اول میرزاخان با دختر محمود خان اودواج میکند که در بنت سکونت  داشته اند ومدتی بعد اسلام خان جهت عروسی وارد پیپ میشود وبا دخترمهیم خان که از مادرعباسخان است ازدواج میکند ضمنا مهیم خان سه تا همسر داشته که گفتیم یکی دخترعموی سردار است ودیگری خواهر زاده اش.

وزن سوم ایشان هم دختر یکی از بزرگان بنت میباشد که مادرعباس خان واحمد خان ویک خواهر میباشد که خواهر بعقد اسلام خان در میاید .  اسلام خان پس از عروسی  همراه عیال خود به بنت بر میگردد  واز این ببعد زمان بکام  اسلام خان میگردد وروز بروزبر عزت اقتدار وی افزوده میشود.

 

 وبقول (روزگاراست این گهی عزت دهد گه خاردارد = چرخ بازیگرازاین بازیچها بسیاردارد)

 

بهرحال سردار سعید خان اسلام خان را مورد توجه خود قرار میدهد وحوزه دشت کاروان وبنادرحوزه انراهم به اسلام خان واگذارمیکند که مالیات انجا را دریافت نموده و نصف  ونصف بین هم تقسیم نمایند .

 خیلی زود پایه های حکومتی اسلام خان محکم میشود واز قلعه بنت خارج میشود وپائین بنت در جائی بنام شیحان قلعه ای میسازد وقناتی اباد میکند وبقلعه شیخان نقل مکان میکند.

 

  وبرادرش صاحب خان را بجای خود در قلعه بنت میگذارد و در این زمان قلعه بنت بدستور سردار سعید خان نصف شده بود که یک طرف ان مربوط بپسران میر حاجی وطرف دیگر متعلق بپسران میرهوتی و قسمت شمالی قلعه  در اختیارمحمود خان است وقسمت جنوبی ان در اختیار صاحب خان قرارمیگیرد وخود اسلام خان درقلعه شیخان ساکن میشود.

    

و زمان بنفع اسلام خان وبرادرانش می باشد چند سالی میگذرد اهالی بنت از دور بر محمودخان پراکنده میشوند وبه اسلام خان روی میاورند وطایفه بنت هم سلام علیک خود را با اسلام خان بر قرار میکنند ومحمود خان عملا در انزوا قرار میگیرد.  وناچار میشود قلعه را ترک نموده  وبروستای میراباد میرود در انجا ساکن میشود این ابادی را پدرش میر هوتی خان بزرگ اباد میکند ودرپنج شش کیلومتری غرب بنت واقع شده بهرحال حکومتی بنت بطورکلی بدست پسران میرحاجی که در رائس ان اسلام خان قراردارد می افتد.

( میگویند هرکسی پنج روز نوبت او است)

 

اسلام خان از تقسیم مالیات با سردار خوداری می کند:

 

زمانی بود که پسران میر حاجی از بنت خارج میشوند ودر یک روستای دور افتاده بسختی

زندگی میکنند وحالا نوبت پسرمیرهوتیخان است که از بنت خارج بشود وبسختی زندگی بکند.

بهرصورت دامنه اقتداراسلام خان بحدی میرسد که کوس برابری با سردار سعید خان را میزند

وازداد ن سهمیه ما لیات دشت کاروان خود داری میکند ومیگوید این مناطق در گذشته متعلق به ابا واجدادمن بوده اند که در بنت حکومت کرده اند. طوری میرساند که شما شیرانزهی ها مهاجر هستید هیچ ادعای از نظر تاریخی ندارید واز دادن سهمیه خوداری میکند .

 

وچنین شرایطی  پیش میاید  که سرداراز خواهر زاده ناسپاس خود سخت نگران میشود ودر صدد گوشمال دادن او بر میاید وباز در نظر دارد رقیبی برا یش درست بکند تا متوجه حق ناشناسی خود باشد واین بار در نظر دارد میرهوتی خان دوم پسر جوان مهیم خان که  نوه عمویش میباشد در مقابل اسلام خان خواهر زاده اش قرار بدهد وبه این خاطرمیرهوتی خان دوم را به گه دعوت میکند واو را بسیار مورد توجه واحترام قرار میدهد میرهوتی خان دراین زمان جوانیست هفده هیجده ساله که تا هنوز ازدواج هم نکرده ولی سردار خبر دارد مردم لاشاربی نهایت او را دوست دارند واورا سر پرست اینده خود میدانند .

      

بهرحال سردار حدود یکماه میرهوتی خان را نزد خود نگه میدارد وپیش ازبرگشتن او را به خلوت میبرد ومیگوید وجود شما باعث شده که اختلاف چندین ساله شیرانزهی ولاشاری بدوستی مبدل گردد چون شما نوه عموی من میباشید وباید گذشتها فراموش بشود ومن در صدد جبران هستم ودر نظر دارم انچه از دستم ساخته باشد بشما کمک بکنم ومن شما را نزدیکترین وارث خود میدانم وسرانجام ازبی اعتباری اسلام خان سخن میگوید که من او را از بدبختی نجات دادم وبحکومتی رساندم وحال ادعای حکومتی حوزه مرا دارد ومرا بیگانه ومهاجر تصورمیکند ودر پایان میگوید من خبر دارم که شما ونورالدین خان پسر محمد خان ان صلح زمان مهیم خان ومحمود خان را قبول ندارید .

 

سردار صدد گرفتن انتقام از اسلام خان است:

 

 ودر صدد گرفتن انتقام هستید واگر چنین برنامه ای دارید من امکانات کافی را در اختیار شما میگذارم تا ازاین حق نشناس انتقام بگیرید وبدانید او دشمن شما است گرچه با

خواهرشما ازدواج کرده ومیگوید بنظرم او تنها بحکومتی بنت قانع نیست ودر نظر دارد برمنطقه گه ولاشار هم حکومت بکند حلاصه سردار میرهوتی خان را تخت تاثیر قرارمیدهد ودر جواب سردارمیگوید بله من وپسرعمویم نورالدین خان پیش ازاینکه از پشتیبانی شما بر خوردار باشیم به ان صلح زمان پدرم ومحمود خان قانع نیستیم ودر صدد انتقام میباشیم وحالا که پشتیبانی مثل شما داریم بزودی تکلیف خود را با اسلام خان روشن میکنیم سردار از امادگی میرهوتی خان خوشحال میشود دستور میدهد تعداد زیادی تفنگ  وهم مبلغ قابل توجهی پول نقد دراختیار میرهوتی خان بگذارند .

 وبقول معروف میرهوتی خان جوان با دست پر به لاشار برمیگردد واز نقشه سردار با پدرش چیزی بیان نمیکند وتنها نورالدین خان را در جریان قرار میدهد که او هم جوانیست که دوسه سال ازمیرهوتی خان هم کوچکتراست ولی قلب او مالامال ازگرفتن انتقام خون پدرش از ورثه میرحاجی بخصوص اسلام خان میباشد.

که بجای پدرش در بنت حکومت میکند ونورالدین خان حکومتی بنت را از ان خود میداند.

بهر جهت میرهوتی خان در برگشتن از گه با نورالدین خان مشورت میکند که باید بدون خبر واجازه پدرم و عمویم محمود خان جهت کشتن اسلام خان اقدام بکنیم نورالدین خان میگوید من حاضرم وخود را ببنت میرسانم واسلام خان را بقتل میرسانم میرهوتی خان هم بدون           خبر مهیم خان تعدادی از بهترین تفگچیان خود را در اختیار نورالدینخان میگذارد وانها محرمانه بطرف بنت حرکت میکنند وخبر دارند اسلام خان جهت ادای نماز صبح هر روز از قلعه شیحان خارج میشود وخود را بمسجدی میرساند که در بیرون  قلعه ساخته شده اسلام خان فردیست بسیارمتدین نمازگذارکه هرپنج وقت نمازش را با جماعت و در مسجد برگذارمیکند.

 

نورالدین خان درنظر دارد خود را شبانه به اطراف مسجد برسانند ومنتظر بیرون امدن اسلام خان باشند ونورالدین خان افرادش شبانه خود را بنزدیکی مسجد میرسانند سنگر میگیرند که از قضا نگهبانان اسلام خان متوجه میشوند.

وتیراندازی شروع میشود نورالدین خان که میداند دیگر به هدفش نمیرسد فوری عقب نشینی میکنند بطرف لاشار برمیگردد ودر مسیر راه  تعدادی گاو گوسفند که متعلق به اهالی          حوزه بنت هستند با خود به لاشار میبرد .

 

ومهیم خان از حرکت پسر وبرادرزاده اش عصبانی میشود که چرا صلح انها را نادیده گرفته اند. مهیمخان  انها را خطاب قرار میدهد میگوید ما خونی طلبکار نیستم چون همان روز محمود خان توانستند انتقام بگیرند ودوبرادر اسلام خان بسختی مجروح میشوند ولی عمرانها باقی بود که زنده ماندند  وهم دونفر از همراهان انها کشته میشوند . واکنون چند سال است که  ما با میرجاجی واولاد او صلح کردیم دخترمن درخانه اسلامخان است ودختر محمود خان در خانه میرزاخان ولی میرهوتی جوان میگوید ما به ان صلح قانع نیستیم وقلعه بنت وحکومتی ان منطقه متعلق بما است.

 

بهرحال پس از این واقعه اسلام خان قاصدی همراه نامه برای مهیم خان میفرستد واز وی میخواهد مال واخشام اهالی بنت را از پسر وبرادرزاده گرفته وبر گردانید وگرنه من دست بتلافی میزنم ولی به احترام شما صبر میکنم تا از نتیجه اگاه بشوم .

میرهوتی خان حاضر به بر گرداندن گوسفندان اهالی بنت نمیشود وبه حرف پدرش گوش نمیکند وقتی اسلام خان از بر گرداندن گاو وگوسفندان نا امید میشود دستور میدهد

 

عده ای بطرف چاه عالی و ملوران رفته رمه اهالی انجا را با خود بیاورند دستور اسلام خان عملی میشود ودر این میان مردم بیگناه اموالشان تاراج میشود واین وضع چندین با تکرارمیشود وهر بار خسارت فراوانی بمال واخشام اهالی بنت لاشار وارد میشود ومیانجیگری مهیم خان ومحمود خان که نمیخواند صلح زمان انها بهم بخورد بجائی نمیرسد.

 

حمله اسلام خان به قلعه پیپ:

 

 چون  میرهوتی خان  ونورالدین خان  به ان عهد پیمان توجهی ندارند ودر صدد قتل اسلامخان هستند وتصرف قلعه بنت بهر جهت این نزاع مدتها طول میکشد وصدمات فراوانی بمردم وارد میشود . سرانجام اسلام خان تصمیم میگیرد که باید تکلیف خود را با میرهوتی یکسره بکند. ودرصدد جنگی بزرگ  برمیاید وشروع به لشکر کشی میکند وتمام طوایف وابسته ببنت را بسیج میکند وهم ازمنطقه  بشکرد بیابان لشکری جمع میکند ودر نظر دارد قلعه پیپ را تصرف بکند .

اسلامخان میتواند بیش از دوهزار تفنگچی جمع بکند واز بنت بطرف لاشار براه میافتد و ازراه تنگ فنوج وارد میشود ودر پنج کیلومتری فنوج بطرف لاشار وارد دربندی میشود .

 

بنام ( بند بنگی)  که  نخلستانهای این دربند متعلق بطایفه مگونی است که جز طایفه لاشارمیباشد در اینجا اردو میزند ودر نظر دارد از دو سمت بطرف پیپ حمله بکند فرماندهی عده ای از

 

تفنگچیان خود را بعهد فردی میگذارد بنام الهیار که از میران اسفند میباشد جنگجوی شجاع وبی مانند است وفرماندهی  گروه دوم را به برادرش میرزاخان ویکی دیگر از اقوامش بنام      اعظم خان میسپارد ودر نظر دارند نفرات  این دوگروه بموازات هم بطرف لاشار پیش روی بکنند  وهم قرار میشود هر روز نفرات تازه نفسی بکمک این دو گروه اعزام بشوند اسلام خان با این نقشه وبا این هدف در نظر دارد برای همیشه تکلیف خود را با میرهوتی  که به صلح زمان مهیم خان ومحمود خان اعتنائی ندارد یکسره بکند.

 

 واینک پیش ازاغاز جنگ حالا که ازالهیار نامی برده شد وی را بهترمعرفی میکنم وی از میران ابادی اسفند میباشد وجد برجدش درآن حدود حکومت میکنند . ودر زمان مهراب خان بزرگ بود که حوزه کتیچ مختراباد ومدمچ اسفند هم بتصرف وی در میاید پسروی بنام لطفعلی خان درانجا حکومت میکند وحکومتی اسفند بدست اولاد لطفعلی خان می افتد ودرزمان حکومتی نوه های لطفعلی خان بنامهای شهوردیخان واحمد خان بین انها  و پسر باهیان بنام الهیاربرسرحکومتی اسفند نزاع درمیگیرد.

 که در نتیجه ازطرفین بیست دو نفر کشته میشود در ضمن ازاقایان شهوردیخان  وبرادرش احمد خان میر هوتی خان حمایت میکند   چون مادربزرگ وی بنام ملوکان خواهر اعظم خان پدرشهوردیخان واحمد خان است وهمچنین در قسمتهای گذشته توضیخ دادم که محمد علی خان ولطفعلی خان پسران مهراب خان بزرگ هستند  بهرجهت الهیارپس ازسالها کشمکش و کشت کشتار ناچارمیشود اسفند را ترک بکند  وخود را به بنت میرساند .

ومیار اسلام خان میشود وی هم از وجود چنین میاری شجاع متهور استقبال نموده وبا عزت احترام از وی نگهداری میکند واو را بعنوان فرمانده لشکر خود برمیگزیند .

 

واینک خاطره ای ازالهیارکه تا هنوز هم در منطقه بجا ماند جریان از این قرار است وی با یکی از اقوام خود بر سر ملکی اختلاف پیدامیکند وقرار میشود از اسفند جهت شرعیت به امام مسجد ابادی کتیچ که حدود سی کیلومتربا اسفند فاصله د ارد مراجعه بکنند ودر موعد مقررهر دونفر بکتیچ میروند وجلسه شرعیت برگذار میشود وملا اول از طرف الهیار سئوالاتی میکند وبعد نوبت به الهیار میرسد وی پیش ازمطرح شدن سئوالات میگوید ملا به این حرف من توجه کن اگر زمین را شما بدهید خدا بدهد قران بدهد من نمیدهم واگر من هم بدهم کودک نمیدهد کودک نام تفنگ الهیار است پنج تیری المانی است لول ان از پنج تیرهای معمولی کوتاه تر ولی صدای ان بلند تراست.

 

بهرحال ملا میگوید الهیار وقتی شما میگوید من تحت هیچ شرایطی زمین را نمیدهم پس چرا این همه راه امدید الهیار میگوید یک مسلمان نباید بگوید من شرعیت نمیکنم ومن بخاطر شرعیت این همه راه امدم ملا میگوید وقتی قاضی شما کودک است دیگر نیازی بداوری وحکم شریعت  نیست الهیار میگوید من خاضرم شرعیت بکنم ولی حرف من همان است که شنید ید          جلسه شریعت بدون صدور حکمی از جانب قاضی بپایان میرسد . 

و به این خاطرشرعیت الهیار در منطقه ضرب المثل است واگر چنین مواردی پیش بیاد میگویند مثل شرعیت الهیارنباشد این هم الهیار بود واحترام گذاشتن بشرعیت .

 

 وباز پیش از حرکت افراد اسلام خان بطرف لاشارحادثه ای دیگر رخ میدهد جریان بدین قرار  است فردی بنام قادرفرزند شهبداک از طایفه جاوشیری برسرمسا یلی با مهیم خان که حاکم لاشار است قهر میکند وهمراه ده الادوازده نفر از بستگانش خود را ببنت میرساند                  ومیار اسلام خان میشود .

 

واسلام خان هم از قادر بگرمی استقبال میکند که بموقع خود را میار او نموده یعنی همزمان با لشکر کشی وی بطرف لاشاروفکر میکند از وجود او در راهنمائی ورسیدن بهدف که همانا تصرف پیپ است استفایده خواهد کرد او را مورد توجه قرار میدهد وتعدادی اسلحه در اختیارش میگذارد وی هم همراه لشکراسلام خان بطرف لاشار حرکت میکنند وگفتیم اسلام خان در یک در بند بنام بند بنگی اردو میزند وقرارمیشود از دوسمت بطرف لاشار حمله بکنند ویک عده

 

بسرگردگی الهیار وعده ای دیگر بسرکردگی میرزا خان برادراسلام خان وقادرهم جز افراد میرزا خان است  در شبی که قرار است صبح زود بطرف لاشار حرکت بکنند قادر متوجه میشود افراد بشکردی که جزلشکر اسلام خان هستند در ان شب مشغول

 

درست کردن مهار وپا بند شتر هستند قادر از انها سئوال میکند این همه بند ریسمان را برای چه درست میکنید یکی از بشکردی ها میگوید مگر شما خبر ندارید که در لاشار شتر فراوان است

ما در نظر داریم هر یکی به اندازه توان خود شتربرای خود جمع بکنیم قادر مقداری بفکر فرومیرود که من با مهیم خان قهرم واین شتر های که بشکردی ها میخواهند انها را مهار بکنند وبا خود ببرند مربوط به اقوام من میباشد بلافاصله افراد خود را صدا میکند وجریان را به انها میگوید که دیگرهمراهی با اسلامخان  حرام است همان شب تعداد سلاحی که از اسلام خان نزد انها بوده تخویل میرزاخان میدهد ومیگوید این شما واین همه سلاخهای شما من جلو میروم برای افراد بشکردی تعدادی شتر اماده میکنم که بیایند انها را مهار بکنند.

 میرزاخان میگوید شما ناراحت نباشید ما انها را همراه خود نمیبریم ولی قادردیگر گوشش بدهکار این حرفها نیست بردن شتر از لاشار را توهینی بخود و بد نامی برای طایفه میداند وبا میرزاخان خدا خافظی میکند ودر سر راه خود بهمان بشکردی ها میرسد که تاهنوز مشغول درست کردن مهار بودند. شعری برایشان میخواند میگوید                                                                                                           ( چو تین ورنا کرکنگ گوشین = باز گونا عا لیا زباد موشین)

 

قادر بطرف لاشار حرکت میکند تا خود رابهمان نقطه ای برساند که اقوامش   راه  را بر اسلامخان بسته بودند وبه این خاطرلازم شد از قادرمتعصب قوم پرست هم که از او سخنی بجا مانده عزیزان را مطلع گردانم چون هر چیزی بجای خود نیکواست قادر اسلام خان را رها میکند خود را به اقوامش میرساند ودرکنار انها  اماده در گیری میشود واز طرفی قادر   خود را نوه دادکریم جاوشیری میداند مردی که دراسپکه سرازتن مهراب خان شیرانزهی جدا کرد که جریان را در قسمتهای گذشته نقل کردیم.

 ای کاش عزیزان  ما که فریب جنایت کاران را خورده اند وبا دشمن همکاری میکنند  بموقع از صف انها جدا شده وبه صف برادران خود بپیوندند متوجه دشمن اصلی باشند قادر نمونه ای از قوم پرستی بود امید است این قوم وقبیله پرستی بوطن پرستی تبدیل بشود انشالله.

 

وحالا به اصل مطلب بر میگردیم وازطرف مقابل بشنوید مهیم خان که از حرکت پسر   

وبرادرزاده اش نگران بود وقتی خبرلشکرکشی اسلام خان را میشنود ایشان هم تمام سران طوایف لاشاررا در پیپ جمع میکند وبانها هشدارمیدهد که اسلام خان لشکری بزرگ تدارک دیده بقصد تصرف قلعه پیپ وغارت اموال مردم لاشار.

 

 سران طایفه میگویند ما هم با دل جان از میرهوتی جوان حمایت میکنیم وجلو اسلام خان را خواهیم گرفت و مردم لاشارهم بطور بی سابقه ای بسیج میشوند وخود مهیم خان که در این زمان بسن پیری رسیده بود  در قلعه پیپ خود را برای درگیری اماده میکند ولشکر میرهوتی هم در نقط ای بین لاشار وفنوج بنام ( شه تمپ )

 

اردومیزنند وسنگر اسخکامات مسازند شهتمپ تپه ای است که در دامنه شمالی کوه ازباغ واقع شده واین تپه حدود سیصد الا چهار متر طول دارد وبنظرم  ارتفاع ان هم از

یکصد متربیشتر است واین تپه پوشیده از سگنهای بزرگ سفید رنگی میباشد و درمیان دو رودخانه واقع شده ونخلستان فراوانی هم دوربر ان وجود دارد افراد میرهوتی در بالای همین تپه سنگر واستخکامات فراوانی مسیازند وان سنگر ها تا هنوز پا بر جا هستند وشهتمپ محلی دیدنی وتماشائی میباشد .                                                                                           خود میرهوتی خان در همین نقطه مستقر میشود وبیشترین افراد مسلح طوایف لاشار تقریبا در بیست کیلومتری پایگاه بطرف فنوج راه را بر لشکر اسلام خان می بندند در جای بنام (پیروک) که دشت مانند است وبین دورشته کوهستان قرار دارد وراه مالرو لاشار وفنوج از همین وسط میگذرد رشته کوهستان طرف جنوب بنام گربن معروف است که به سلسله کوهستان سرحه متصل میباشد ورشته کوهستان طرف شمال بنام جغدر معروف است ودربین  این دورشته کوهستان از کوه جغدر تا کوه گربن که تقریبا بیست کیلومتر فاصله میباشد بین طوایف لاشار تقسیم میشود که هرکدام برای خود سنگر واستخکامات برپا بکنند ودر زمین هموار چاله میزنند.

 

 ودر ارتفاعات سنگر میسازند وخود را برای در گیری مهیا میکنند در ضمن قبلا توضیح داده بودم که طایفه بزرگ لاشاری از هیجده طایفه تشکیل شده که در گذشته شغل شان مالداری وکوچ رو بوده اند بهر جهت طوایفی که در خط مقدم قرار میگیرند عبارتند از ازباغی سردار زهی اوگینکی وسرحه ای وکوری ولاسکی  وافراد بعقیه طوایف در شهتمپ مستقر هستند که در صورت نیاز بکمک انها بشتابند ودر انجا شخصا میرهوتی خان فرماندهی را بعهد دارد

 

ولشکرمیرهوتی خان هم  نزدیک بدو هزار نفر است وموسی خان مبارکی که همسر             خواهرمیرهوتی خان است  همراه سیصد چهار صد نفر اهورانی بکمک امده اند ودرشهتمپ شبانه روزصدای دهل رقص پای کوبی بلندن است وتعدادی نوازنده مدام مشغول نواختن وخواندن اشعارحماسی میباشند وجوانان را بشورهیجان میاورند .

 

مردم لاشاراین جنگ را دفاع شرعی میدانند وعلمای لاشار هم فتوا داده اند هر فرد لاشاری کشته بشود شهید است چون مورد حمله قرار گرفته اند .                                                نقل قول از کدخدا درا امیری ساکن پیپ که تاکنون در قید حیات است وپیرمردی است هشتاد سال ببالا وی از جنگ اسلام ومیر هوتی خان چنین میگویند که مردم لاشار بطوربی سابقه ای اماده هر گونه فداکاری میشوند وبا دل جان از میرهوتی خان حمایت میکنند میگوید در مدت جنگ تنها هر روز از شهر پیپ تعداد دویست قابلمه برنج پخته و غذای گرم بوسیله گاو الاغ شتر به شهتمپ برده میشود ودر این میان فردی بنام ملا واجبک که از طایفه رئیسی های ساکن

 

پیپ بوده وفردی بسیار متمول وثروتمند بیشترین مخارج وموادغذائی را ایشان فراهم میکند .

نامبرده پدر زن قاضی محمد نعیم است امام جمعه مسجد پیپ که نامبرده هم درقید حیات است .

عزیزان باور بفرمائید مطالبی را که مینویسم نقل قول از بزرگانی است که یا خود در ان جنگ شرکت داشته اند ویا پدرانشان داستان سرائی نیست واقعیتهای تلخی است که سران قوم ما بجای اتحاد ومقابله با دشمن اصلی  بجنگ برادر کشیهای بی نتیجه ای دست میزنند که امروز ما تاوان ان ندانم کاری ها را می پردازیم که مشتی زابلی بی ریشه وبی بنیاد بر ما حکومت میکنند.  انشاالله ان روز زیاد دور نیست که ما هم چون گذشتهای نه چندان دورحاکم بر سرنوشت خود باشیم .

میگویند ( بجای که بگذشت اب روان = دگر بگذرد گر بماند جهان )تاریخ تکرارمیشود.

 

به اصل مطلب بر میگردیم  جنگ درمنطقه پیروک اغاز میشود فاصله محل درگیری تا جائیکه اسلام خان اردو زده حدود سی کیلومتر میباشد منطقه پیروک تقریبا بین پیپ وفنوج واقع شده وگفتیم فرماندهان لشکر اسلام خان که بطرف لاشار حرکت میکنند یکی الهیار است ودیگری میرزا خان جنگ باشدت در منطقه پیروک اغاز میشود ودر همان اولین بر خورد

 

اعظم خان که یکی از اقوام نزدیک اسلام خان بوده از ناحیه چشم مورد اثابت گلوله قرار میگیرد وچندین نفر هم از همراهان میرزاخان کشته زخمی میشوند ودر روز اول جنگ تلفاتی بر افراد اسلام خان وارد میشود وکشته مجورحین را بپشت جبهه ودر همانجایکه اسلام خان مستقر بودند میرسانند  ضمنا اعظم خان جان سالم بدر میبرد ولی برای همیشه از یک چشم نا بینا میشود.

 ولی در روز دوم افراد میرزاخان میتوانند در نزدیکی کوه جغدر تعداد شش نفر از افراد طایفه کوری را بقتل برسانند وسنگر انها تصرف میشود ومدت دو روز بود که الهیار وافرادش با شهمراد فرزند عباس ازباغی روبرو میشوند وخود را معرفی میکنند وخط نشان میکشند همدیگررا صدا میزنند جنگی وحشتناک بین دو فرمانده دلیراغاز میشود والهیارچندین بار دست بحمله بی با کانه میزند تا سنگر شهمراد را تصرف بکند ولی هر باربا مقاومت بی نظر شهمراد وهمراهانش روبرو میشود و ناچار بعقب نشینی وادار میگردد سر انجام درسومین روزجنگ هنگام طلوع افتاب شهمراد از ناحیه ران مورد اثابت گلوله قرارمیگیرد .

 وتعدادی ازهمراهانش جهت نجات شهمراد او را بزور بغل میکنند واز سنگر خارج میسازند تا او را به شهتمپ رسانده ودوا درمان بکنند وتعدادی هم در سنگر باقی میمانند وتا اخرین فشنگ خود مقاومت میکنند ولی هنگام غروب مهمات انها بپایان میرسد واز تاریکی شب استفاده نموده سنگر خود را رها میکنند وسحر گاه روز بعد سنگر خالی شهمراد به تصرف الهیاردرمیاید.

 

 وحالا از شهمراد مجروح بشنوید که او را همراهانش بدوش گرفته وبا خود بطرف شهتمپ میبرند هنگام عصر به نزدیکی پایگاه میرسند شهمراد میگوید بدست من چوبی بدهید تا بعنوان عصا از ان استفاده بکنم شهمراد لنگ لنگان بطرف پایگاه میرود ضمنا گلوله بران شهمراد اثابت نموده واستخوان ان را نشکسته ومیتوان با زحمت راه برود عباس پدر شهمراد وقتی او را با ان حالت می بیند که لنگ لنگان وبا کمک عصا بطرف انها میرود  میگوید نامرد چه شده سنگر را رها کردی من راضی بودم نعش ترا را نزد من میاوردند شهمراد میگوید پدر من از شدت خون ریزی بی هوش بودم وهمرانانم مرا دران وضع از سنگر خارج کرده اند. ومن بین راه بهوش امدم  عباس میگوید بیا جلو جای تیر را بمن نشان بده شهمراد پاچه شلوارش را بالا میزند ومحل اثابت گلوله را نشان میدهد که گلوله به ران او خورده ودرطرف دیگر زیر پوست گلوله باقی مانده وخارج نشده عباس میگوید اتشی روشن بکنند وکاردی را داخل اتش میگذارد تا گداخته بشود وبلا فاصله استره خود را بیرون میاورد ( به چاقوهای که در ان زمان مخصوص تراشیدن سر صورت بوده استره میگفتد )     

عباس با استره خود گلوله ای که زیر پوست ران شهمراد مانده بود انجا را میشکافند وگلوله را بیرون میاورد وبلا فاصله محل اثابت گلوله را بوسیله کارد گداخته داغ میکند این بود نحوه معالجه شهمراد بدست پدر قهرمانش.

وحالااصل مطلب را پی میگیریم در چهارمین روز جنگ که با دفاع بی نظیرافراد سردازهی واوگینکی سرحه ای همراه است جلو پیشروی افراد میرزاخان والهیار گرفته میشود تا جائیکه انها ناچار بعقب نشینی میشوند .

 

وچشمه ابی که در اختیار افراد انها بوده تصرف میکنند ودر پایان روز چهارم جنگ تا حدودی فروکش میکند واسلام خان متوجه میشود جلو پیشروی لشکر او گرفته شده ودر همین چهارمین روز جنگ بود که خلیفه خیرمحمد باتفاق سردارملک محمد خان به اسلام خان مراجعه میکنند وخواستارمتوقف شدن جنگ میشوند واسلام خان میگوید در من این توان هست که این دفعه خود را بپیپ برسانم وتکلیف خود را با میرهوتی روشن بکنم ملک محمد خان را معرفی میکنم وی پسر سردار چاکر خان است برادر زاده سردار حسین خان بزرگ قبلا ایشان را معرفی کردیم .

 

 که بدنبال خانی حکومتی نمیرود وبکار کشاورزی علاقه پیدا میکند ومیتواند در اطراف فنوج هفت رشته قنات اباد بکند وکارش ایجاد صلح سازش بوده وازطرفی دائی میرهوتی خان است.

واسلام خان هم نوه عمویش میباشد خلیفه را هم قبلا معرفی کردیم که دارای عزت واحترامی میباشد بهر جهت خلیفه وملک محمد خان میتوانند اسلام خان را قانع بکنند ملک محمد خان به اسلام خان یاد اور میشود مگر شما از طایفه متحد ومتعصب لاشار خبر ندارید عمل قادر برای شما قابل توجه نبود ایا نمیدانید لشکر میرهوتی تمام خرج مخارج خود را از مواد غذائی گرفت تا تفنگ فشنگ بعهده خود شان است. وشاید خرج میرهوتی را هم انها فراهم میکنند ولی شما باید تفنگ فشنگ وخورد خوراک لشکرت را خود فراهم بکنید مگر فراموش شد همین طایفه نبود که بتلافی میر مراد بک مهراب خان را بقتل رساندند وقدرت شما به اندازه یک چهارم مهراب خان هم نیست  .

 

جلسه اشتی صلاح بین اسلام خان  و میرهوتی خان در فنوج:

 

با تشویق وهشدارملک محمد خان بود که اسلام خان  میگوید من فقط بخاطر شما وخلیفه دستورتوقف جنگ  را میدهم  ولی بشرطی که باید میرهوتی به بنت بیاید از من عذر خواهی بکند  روزبعد ملک محمد خان وخلیفه خود را به میرهوتی خان میرسانند واز امادگی اسلام خان برای صلح خبر میدهند  میرهوتی هم میگوید اسلامخان اغازگر جنگ بوده  وباید او به پیپ بیاید واز پدرم عذر خواهی بکند وپس از مذاکرات فراوان قرار برین میشود که در شرایط کنونی نه شما به بنت میروید ونه اسلام خان به پیپ میاید .

 

پیشنهاد میکنند جلسه اشتی صلاح است در فنوج برگذار بشود که متعلق به هیچ کدام شما نیست وسردارجعفرخان پسر بزرگ سردار چاکر خان در فنوج حکومت میکند که هم دائی شما است وهم اسلام خان  نوه عمویش میباشد ضمنا سردار جعفر خان وملک محمد خان برادرند.            سر انجام  میرهوتی خان با رفتن بفنوج موافقت میکند خیلفه خیر محمد ملک محمد خان باخوشخالی بطرف اسلام خان بر میگردند وقرارملاقات وجلسه اشتی در فنوج گذاشته میشود  واسلام خان دستورعقب نشینی افرادش میدهد وجنگ متوقف میشود ونتیجه این درگیری کشته شدن تعدادی از طرفین ومجروح شدن تعدادی زیادی میشود .

 لازم شد پیش از برگذاری جلسه اشتی بیشترشهمراد  را معرفی بکنم شهمراد فرزند عباس وعباس فرزند حسین است .

حسین همان کسی بود که در قتل مهرابخان  شیرانزهی جز یکی از سه سرکرده نامی بود

وفرزند ش عباس هم سر دسته گروهی بود که میر هوتی خان اول را از زندان قاجار ها نجات دادند وشهمراد فرزند عباس است که میتواند جلو پیشروی لشکر اسلام خان را بگیرد وخود بشدت مجروخ میشود . ونصل چهارم این راد مردان هم فردیست بنام جلال پسر شهمراد وحالا که از جلال نامی بردیم به حرکت مردانه او توجه بکنیم.

 زمانیکه اقای محمد خان میرلاشاری سازمان جنبش مجاهدین بلوچستان را تشکیل میدهند. وبرای اولین بار به اتفاق اقایان بهرام خان شیرانی سعید خان مبارکی وعلی خان مبارکی وبلوچ خان مبارکی همراه تعدادی افراد مسلخح از بلوچستان شرقی وارد منطقه لاشار میشوند ودر جائی بنام گروانی که دره ای است  در دامنه کوهستان سرکوه که در نزدیکی ابادی کوپچ واقع  شده مستقر میشوند ومنتظرند اسلحه مهماتی که از طریق سرحد بوسیله اتومبیل حمل میشود بدست انها برسد که بین هم تقسیم بکنند.

 اسلحه میرسد بهرام خان سهمیه خود را برمیدارد بوسیله شتر بطرف فنوج میرود ومنتظرند نفرات اقایان مبارکی هم برسد ولی تا هنوز نفرات اقایان نرسده بود که فرماندهان سپاه استان وشهرستانها از امدن محمد خان بمنطقه اگاه میشوند وهم از محل استقرار انها.  فرمان حمله صادر میشود کلیه پرسنل سپاه ونیروهای انتظامی استان بقصد درگیری وارد منطقه لاشار میشوند ودها اتومبیل پراز پاسدار وافراد مزدور محلی .

هنگام عصر در کنار روستای کوپچ متوقف میشوند ومیدانند که باید از کوپچ بطرف گروانی باید پیاده بروند مامورین دولتی باسرعت از اتومبیلها پیاده میشوند ودر نظردارند تا پیش از غروب افتاب محل توقف محمد خان وهمراهانش که دران لحظه حدود پنجاه شصت نفرند  محاصره نموده وکار انها را یکسره بکنند وفاصله ازکوپچ تا گروانی  چهار الا پنج کیلومتر است حلاصه در همین لحظه که مردم کوچ متوجه میشوند که افراد دولتی بطرف گروانی در حرکتند وهم خبردارند  که چند روزی است محمد خان درانجا مستقرشده . در همین لحظه جلال فرزند شهمراد که مدتی بود در کوچ سکونت داشته متوجه میشود که مامورین دولتی باسرعت بطرف گروانی در حرکتند واحتمال میدهد که محمد خان وافرادش غافلگیر بشوند.

 گویا بیاد ابا واجدادش میافتد جلال در این زمان یکی از پولداران معروف منطقه میباشد ودر نزدیگی ابادی گردهان مشغول اباد کردن قناتی بنام کرکی میباشد وازهرنظر تامین است ودارای عزت احترام در منطقه ولی دیگر پول ثروت وزن بچه را فراموش میکند بقول معروف  پاچه ها را بالا میزند واز مسیری دیگر بطرف گروانی حرکت میکند ومیتواند خود را نیم ساعت زودتر از مامورین به گروانی برسا ند ومیگوید بلند شید سپاه رسید وخود هم بلا فاصله مسلح میشود همراه تعدادی خود را بدهانه دره میرسانند وسنگر میگیرند از قضا در ان روزکه اوایل دیماه سال 1364 است گویا هوا مه الود  و هم بسیار سرد بوده چون منطقه لاشاربغیر از منطقه سرحد سردترین منطقه بلوچستان است. وهوا درزمستان در این حدود بچند درجه زیر صفر میرسد ویخبندان میشود ودر ان روز بعلت سرمای شدید نگهبانان هم از ارتفاعات پائین میایند ودر داخل دره جهت گرم کردن خود اتش روشن میکنند .

 

حدود نیمساعت بعد از رسیدن جلال مامورین بنزدیکی دره میرسند وتیر اندازی ازهر

دوطرف اغاز میشود فرماندهان سپاه متوجه میشوند که موفق به غافلگیری نشدند جنگ تا نزدیک غروب باشدت ادامه پیدا میکند وافراد محمد خان خان پس از رسیدن جلال بلا فاصله بداخل سنگر های خود بر میگردند و برارتفات مسلط میشوند و جلو پیش روی مامورین گرفته میشود وپس از ساعاتی تیر اندازی شدید وپرواز دوهلیکوپتر بر فراز منطقه که با اتش مسلسل ضد هوائی مواجه میشوند وهلیکوپترها بدون شلیک راکت ناچار منطقه را ترک میکنند.            چون افراد محمد خان قبلا دو دستگاه مسلسل سنگین ضد هوائی را در دهانه تنگ گروانی نصب کرده بودند با شلیک این اتشبارها که بنام داشیکا معروفند بمقابله هلیکوپتر ها میپردازند وهم اتش انها را بروی افراد پیاده    میگشا یند فرماندهان نظامی فکر نمیکردند که طرف با چنین اسلحه ای مسلح باشد.

 وانها  بقصد غافلگیری دست به این حمله میزنند که خود در ان روزغافلگیر میشوند وتوان پیش روی را از دست میدهند  با تاریک شدن هوا مامورین بطرف ابادی کوچ وبمحل توقف اتومبیلهای خود عقب نشینی میکنند ودر ان روز کسی از افراد محمد خان کشته زخمی نمیشود ولی طبق اظهارات اهالی کوپچ از مامورین تعداد زیادی کشته ومجروح میشود که روز بعد  بوسیله هلیکوپتراجساد ومجروحین را بطرف پهره و زاهدان منتقل میکنند. 

                          

بهر جهت باید بدانیم نجات محمد محمد خان وهمراهانش در ان روز مدیون فداکار ومردانگی جلال فرزند شهمراد بود که خود را بموقع میرسانند واز ان روز ببعد جلال دست ازکارواز زن فرزند و زندگی مرفه میگذرد ودر کنار محمد خان قرار میگیرد وزمانیکه سران واعضای اصلی جنبش که من نام انها را به احترام طایفه دلیر شان نمیبرم به محمد خان وسازمان پشت میکنند واعلام عفوعمومی دولت فریبکار را باورنموده وبدون خدا حافظی با محمد خان چمدانهای خود را می بندند وبه اغوش گرم حکومت اسلامی برمیگردند وتسیلیم میشوند واز عاقبت انها مردم منطقه خبر دارند. که چه بروز انها اورده شد وان مردان نامی بدون نام نشانی ازدنیا رفتند ویا با تحقیر در حال گذر زندگی هستند .

                                               

پس ازمتوقف شدن عملیات نظامی جنبش وسئوقصد بجان محمد خان در کراچی رفتن ایشان به انگلیس جلال هم وارد منطقه میشود وبا مزدوران محلی که مامور قتل وی بودند درگیر میشود. وتعداد ده الا دوازده نفراز انها را بتقل میرساند وهم فرزند جوان خود را همراه تنی چند از بستگانش از دست میدهد سرانجام مامورین فریب کار موفق میشوند بوی تامین صحرائی بدهند ودرچنین شرایطی بود که نامبرده بقسم قران مامورین زد قران اعتماد میکند و بنظرم حدود پنج سال پیش بود که دریک بامداد محل سکونت وی رامحاصره میکنند وزمانیکه او دست خالی جهت گرفتن وضوع برای ادای نماز صبح از خانه اش که در روستای بنام گتی اپ بوده بیرون میاید هدف دها گلوله جانیان قرار میگیرد وبشهادت میرسد این بود جلال فرزند شهمراد ونوه عباس وحسین و ازنسل همان شجاعانی بود که از خود نام نیکی بر جا گذاشته اند وجلال هم میراث اجداد خود را ابیاری نمود روحش شاد .

 

البته در اینجا هدف از فداکاری جلال بودکه توانست جان عده ای را نجات بدهد که در رائس ان اقایان محمد خان میرلاشاری وسعید خان علی خان وبلوچ خان مبارکی قرار داشتند                ونه ورق زدن کار نامه سازمانی نوپا بنام جنبش مجاهدین بلوچستان . بهرحال گفتنی را باید در جایش گفت شاید بیان یک نقط ویک موارد اموزنده باشد.

 

وحالا از حاشیه بر میگردیم وبه  اصل مطلب می پردازیم بدانجا رسیده بودیم که قرار میشود ملاقاتی بین میرهوتی خان واسلام خان با میا نجیگری خلیفه خیر محمد وملک محمد خان در فنوج صورت بگیرد لشکر اسلام وارد فنوج میشود ومنتظر امدن میرهوتی خان میباشند ایشان هم همراه افرادش خود را بهمان جائیکه اسلام خان اردو زده بود میرساند وتوقف میکنند جون با فنوج جهار پنج کیلومتر بیشتر فاصله ندارد وقرار هم بر این است که هنگام ملاقات فقط هر کدام

 

سی نفر بیشتر همراه نیاورند ومحل ملاقات را هم بیرون از ابادی فنوج در داخل نخلستانی بنام کراپچی که دردوسه کیلومتری بازار فنوج واقع شده صورت بگیرد ودر ان روز سی نفر همراهان میرهوتی خان افراد طایفه شگیمی هستند که فرزندان جوان کمال خان بنام سیدی ونواب در رائس انها قرار دارند میرهوتی خان را همراهی میکنند .                                      

واز ان طرف هم اسلام خان همراه سی نفر از بهترین افرادش خود را بمحل ملاقات میرسانند وجلسه تشکیل میشود وخلیفه سخنانی ایراد میکند ودست اسلام خان ومیر هوتی خان را در دست همدیگرمیگذارد وصلحی بسیار سطحی وسرد بنظر خاضرین میرسد که بین داماد وبرادرخانم انجام میشود گفتیم  همسر اسلام خان خواهر میرهوتی خان است.

 

وجلسه بسرعت خاتمه پیدا میکند چون در ان روز هوا بشدت بارانی بوده واسلام خان بطرف اردوی خود میرود ومیر هوتی خان هم بطرف اردوی خود . گویا بعد ازخاتمه جلسه بارانی شدید همراه با رعد برق شروع میشود واز قضا در همان محل جلسه بوسیله ساعقه چندین نخل خرما اتش میگیرد واین هم حوادثی که در ان روز اتفاق میافتد وبزرگان فنوج از ان جلسه واز این حادثه یاد میکنند بهر صورت طرفین بمحل زندگی خود بر میگردند وتا حدودی اختلاف فروکش میکند ولی اسلام خان این صلح را جدی نمیگیرد ومیداند لاشاری ها در

 

صدد فرصت هستند واحتیاط را از دست نمیدهد وهم ازجانب سردار سعید خان دائی خود بسیار نگران میشود که تحریکات وکمکای او باعث شده که میرهوتی خان به صلح زمان پدرش         مهیم خان وعمویش محمود خان  بی اعتنا باشد.

 

 واین هم چند بند شعری که درمورد جنگهای اسلام خان ومیرهوتی خان  بیاد من مانده      شاعر دادمراد نامی است از طایفه جاوشیری که شعری بسیار طویل ونغز میسراید –

 

             (  ای یلین میرو راجانی گوهر = پت شریکن گون هردونا کمبر )

             ( سه برا اسلام خان  کوتگ لشکر = باجی چه لاشارا نبرت هچ بر )

             ( هوتی اقبا لولگد بازی = پیروکی نیلی دیمترا کنزی ) پیروک محل درگیری

             ( هوتی سپهدارت گون نهصد پنج تیرا = لول سپیتن چو دوشتگین شیرا )

             ( ورنا په دلسوزن جنت تیرا = دشمنین مردان کننت دیرا )      

سردارسعید خان از قدرت ونفوذ روز افزون اسلام خان احساس خطر میکند با اختلافی که بین انها بوجودامده بود فکر میکند  که اگر نتواند اسلام خان را در زمان حیات خود گوشمالی بدهد در اینده عرصه را برپسر وجانش او که بنام حسین خان دوم میباشد تنگ خواهد کردوحکومتی گه را از دست اولاد اوخواهد گرفت بهمین خاطرسردار درصد لشکر کشی برای سرکوب وتنیه اسلام خان برمیاید که بشرخ مفصل ان در  قسمت ششم می پردازیم .

                                                  پایان قسمت پنجم 

یاد اورمیشوم با توجه به کمی وکاستی های که ازنظراملائی درنوشتارم ملاحظه میکنید با این وجود وظیفه خود دانستم  اطلاعاتی که  بدست اورده ام سعی میکنم بدون کم زیاد بشرح حوادثی که درزمان حکومت طایفه شیرانزهی وبارانزهی که اخرین حکمرانان بنپور وپهره ومکران بوده اند بپردازم  تا ازدست رس حافظه فرهنگی وتاریخی بلوچستان عزیزودوستداران      تاریخ دورنما ند.                                                                                                    یقین بدانید من داستان سرا ورومان نویسی نیستم انچه را مطالعه میکنید نقل قول ازان کسانی است که در متن حوادث زمان حکومت دو طایفه قرار داشته اند.                                      براین باورم  شرح حوادث و نقل رحدادهای بزرگ وکوچکی که در گذشته وحال اتفاق افتاده ومی افتد نباید بفراموشی سپرده شود چون دانستن هرحادثه مثبت منفی که درجامعه ما رخداده ومیدهد میتواند برای نسلهای کنونی واینده ما  مفید واموزنده باشد واینک وقت ان رسیده که  نسل جوان وتحصیل کرده بلوچستان تاریخ شفاهی زادگاه خود را بصورت کتاب تدوین نموده وبه این وظیفه ملی وتاریخی خود جامعه عمل بپوشا نند  انشا الله -  

                   ( بلوچستان همه جا یش قشنگه  =  بدست شیر مردانش تفنگه )

                                                      *****

                   درپایان منتظرنظریات وپیشنهادات وانتقادات عزیزان میباشم    

                                          موفق باشید عبدالکریم بلوچ

 

نظرات 6 + ارسال نظر
حسن فروتن یکشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:09 ب.ظ http://www.hforoutan1353.blogfa.com

سلام بر شما ؛ کار بسیار پر بهایی دارید انجام میدهید. اگر در هر لااقل در هر قرن فقط 10 نفر مثل شما در بلوچستان می داستیم الآن مفتخرانه و مغرورانه سرمان را بلند میکردیم و از تاریخ نانوشته و غیرمکتوب رنج نمی بردیم و بدانها استناد نمیکردیم . عزیزجان از هیچی نهراسید. غلط املای نوشتار شما در بین دهها حسن نوشته هایتان کاملاً ناپیدا هستند. مهم ارزش تاریخ نویسی شماست با متون بسیار رسا و شیوا .
موفق باشید و تا ابد ( البته ابد عمرتان ) ادامه بدهید . من به شما افتخار میکنم. از همه ی بزرگان و پیران اقوام ریز و درشت بلوچستان استفاده ببرید. بخدا کارتان قابل شکرگزاری است. مگر تاریخ نویسان گذشته ایران و عرب و یونانی مشکل نداشته اند مگر اینها که در تاریخ مشهورند و در کتب تاریخ ادبیات اسمشان موجود است چه جوری و چه تیپی بوده اند آنان آدمهایی مثل من و تو بوده اند و بس تمام !!

دست بوس شما ؛ حسن فروتن از قصرقند ، دبیر ادبیات
14/5/1432 هـ. ////// 28 /1/90

Idris سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:25 ق.ظ

Hi ,
Do you have any pictures for bahram khan , ali khan
Any old pictures

Thanks

yas i have

خدابخش هوتی چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 03:57 ب.ظ

از شما نویسنده وبلاگ خیلی خیلی متشکرم
این همه میدانند تاریخ درسی است برای آیندگان
الان در این دوران بیشترین جنگها و کشتارها بین نزدیک ترین اقوام می افتد
چرا بلوچستان عقب مانده بخاطر همین طائفه گری وگرنه ما بهترین معادن و صنایع و آب داریم پس چرا بلوچستان عقب مانده؟

کدخدایی پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 07:21 ق.ظ

درود دوست من
تاریخ نگاری شما بسیار ارزشمند هست
منتها باید به عرض برسانم که مسکوتان هیچگاه حاکمی نداشته و مالیاتی نداده اما شاید منظور شما این بوده که بعضی از طوایف شاید وابسته به حکومت بنپور بوده و قضیه ی جنگ دوست محمد خان با مسکوتان هم اینگونه شروع میشه

Jbr houti دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1400 ساعت 09:56 ب.ظ

با سلام و خدا قوت، تاریخ نویسی خیلی خوبه ولی بشرطی که منابع قوی داشته باشین، داستان کشته شدن یارمحمد و تیگو و مالیات دادن مردم چاهان و حاکمیت بر چاهان خیلی جاهاش خلاف واقع نوشته شده است. لطفا بیشتر تحقیق کنید

محمد محمدزی شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 02:40 ق.ظ

آقای شیرانی مطالب درمورد تیگو یارمحمد اشنباه است لطفا پاک کنید اینا دروغ هست
که اقای عبدالکریم نوشته بیاید از مردم چاهان بپرسیپد وتاریخ صحیح بنویسید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد