نخست، تاریخ سرزمین خودت را بدان، سپس تاریخ دیگران را بخوان.((فرانسیس فانون))

اجتماعی .فرهنگی .هنری.علمی .طنز (( عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار هم اند ))مردان بزرگ تاریخ، سرنوشت ملتها را تعیین می کنند.((اشپنگلر))

نخست، تاریخ سرزمین خودت را بدان، سپس تاریخ دیگران را بخوان.((فرانسیس فانون))

اجتماعی .فرهنگی .هنری.علمی .طنز (( عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار هم اند ))مردان بزرگ تاریخ، سرنوشت ملتها را تعیین می کنند.((اشپنگلر))

بلوچستان درگذرزمان قسمت سیزدهم

 در قسمت گذشته گفتیم میر هوتی خان حاکم لاشار بتلافی اتش زدن خانهای اهالی پیپ در نظر داشته با یک خمله غافلگیر کننده خود را به بنت برساند وتکلیف خود را با ایوب خان پسر وجانشین اسلام خان میرحاجی یکسره بکند ضمنا اولاد میرحاجی پس ازرسیدن بحکومت از فامیلی مادری خود استفایده میکنند واز سلیمانی که فامیل پدری انها بوده شیرانی را انتخاب میکنند وتا هنوز هم ورثه میرحاجی فامیلی شان شیرانی است. 


 بهر جهت لشکرمیر هوتی خان در جای بنام  دشت کهنان منتظراقایان میرسیدی ونواب که از سران طایفه شگیمی بودند تا همراه افراد مسلخ خود به انها بپیوندند ولی تا هنوز نامبردگان نرسیده بودند که جریان لشکرکشی میرهوتی خان افشا میشود و ایوب خان ازغافلگیری کامل نجات پیدا میکند جریان بدین قرار اتفاق می افتد  در دومین شب توقف اردوی میر هوتی خان در دشت کهنان. 

فردی بنام حاجی دین محمد که پدرش از طایفه کدخدائی بنت است ومادرش از کدخدائی های نسفران یعنی پدر جز طایفه بنت است مادر از لاشار نامبرده که از لشکر کشی میر هوتی خان بی اطلاع بوده از نسقران عازم بنت میشود که خانه وزندگی وی در انجا بوده وی در نسفزان هم دارای ملک املاکی فراوان است وهراز چند گاهی جهت سرکشی املاک خود بنسفران امد رفت داشته وی هنگام برگشتن بطرف بنت اول غروب بجای میرسد که در انجا لشکر .     

 میرهوتی خان توقف نموده بودند نگهبانان بلافاصله جلو وی را میگیرند چون فرد سر شناسی بوده واو را میشناختند وی را نزد میر هوتی خان میبرند پس از سلام علیکی میر هوتی خان میگوید چه خوب بموقع رسیدی این بار باید ثابت بکنید که لاشاری هستید ومیدانید بیشترین ملک و املاک شما در نسفران میباشد وبار ها بمن گفته اید که من خود را لاشاری میدانم وامروز باید ثابت بکنید وهمراه من باشید چون این دفعه من تصمیم گرفته ام تکلیف خود را با ایوب یکسره بکنم حاجی دین محمد میگوید من شما را بر ایوب ترجیح میدهم.  

ولی من پیرمردی هستم واهل جنگ دعوا نیستم واز طرفی خانه من در بنت است دشمنی با ایوب بنفع من نیست بمن اجازه بدهید ببنت بروم تا مردم مرا فردی بی طرف بدانند وپس از اسرار زیاد میر هوتی حان میگوید من بشرطی ترا اجازه رفتن میدهم که راز لشکر کشی مرا افشا نکنید حاجی  میگوید شما بهر قسم پیری که میخواهید من به ان قسم میخورم که .

رازشما را به هیچ انسانی باز گو نمیکنم ودر حضور میرهوتی خان قسم میخورد وبوی اجازه رفتن میدهند حاجی پس از مرحصی باسرعت هر چه تمامتر بوسیله الاغ بسیار تیزوری که در اختیار داشته ودر ان زمان به این نوع الاغها که از مسقط عمان ببلوچستان وارد میکردند بنام لهسائی معروف بودند ورنگ شان عمدتا سفید بوده والاغهای رهواری بوده اند که وسیله افراد متمول ان دورزمانه بوده  بهرجهت حاجی دین محمد هنگام نماز صبخ خود را به بنت میرساند ودر نماز جماعت شرکت میکند وپس از پایان نماز بالا فاصله بلند میشود وبدون اینکه با کسی حرفی بزند از مسجد حارج میشود وگویا در کنار مسجد در خت خرمائی                    وجود داشته با صدای بلند .

میگوید درخت خرما بتو میگویم که میر هوتی خان همراه لشکری بزرگ در دشت کهنان اردو زده امروز فردا بنت را محاصره میکند وحاجی دین محمد پس از خطاب قرار دادن درخت خرما بدون صحبتی با مردم وبطرف خانه اش میرود افرادیکه سخنان وی را میشنوند بالا فاصله خود را به ایوب خان میرسانند واظهارات حاجی دین محمد را بیان میکنند وایوب خان هم با دستپاچگی بتلاش میافتد وبتهیه وتدارک جنگ ومطلع ساختن افراد مسلخ خود میفردازد وخیلی زود در دوطرف تنگ دهان که ابند بنت در انجا واقع شده .

سنگر های مخکمی در ارتفاعات  دوطرف رودخانه ایجاد میکنند که تنها راه عبور بطرف بنت باید از داخل این تنگ گذشت فاصله دهان تا بنت هم حدود چهار الا پنج کیلومتر است ایوبخان در  فرصت اندک ودر فاصله یکی دو روز میتواند افراد زیادی را جمع اوری بکند. 

حلاصه میرهوتی خان هم بی خبرازمذاکره حاجی دین محمد با درخت خرما وافشا نمود راز وی با رسیدن افراد شگیمی بطرف بنت خرکت میکند ونیمهای شب وارد ابادی دهان میشوند وزمانیکه پیش قراولان لشکر وی قصد ورود بداخل تنگ را داشته اند ناگهان با تیراندازی شدیدی مواجه میشوند وپیش روی بطرف بنت متوقف میشود  ولشکر میر هوتی خان شهر دهان را تصرف وبر ان مسلط میشوند وبا طلوع افتاب وشناسائی موقعیت طرف مقابل جنگ اغاز میشود ولی نمیتوانند راه عبوری بگشایند وپس از .

 تاریک شدن هوا جنگ متوقف میشود وسنگر های شناخته شده را افراد میر هوتی خان بین خود تقسیم میکنند وقرار میشود از دو سنگری که در دو طرف رودخانه ایجاد شده یکی را نواب کمال خان شگیمی بعهده میگیرد ومامور تصرف ان میشود وسنگر دیگری را     نورالدین خان پسرعمو وداماد میر هوتی خان بهمراهی ملک یوسف خان برادرنا تنی . 

 میرهوتی خان بعهده میگیرند وسنگر دیگر که در همین سلسله کوه ودر طرف غرب رودخانه واقع شده مامور تصرف ان وگشودن راه بعهده دهقان پیشک سپهسالار میر هوتی خان گذاشته میشود وقرار میشود پیش از بامداد نواب کمال خان همراه افرادش ونورالدین خان همراه ملک یوسف خان وافراد ش وهم دهقان همراه افراد خود زمانی که بقول معروف هوا گرگ میش.

میشود دست بخمله بزنند وسنگرهای که مدافعین ان بسختی وبا رشادت بی نظیری از ان دفاع میکردند بتصرف دربیاورند تا را ه بطرف بنت گشوده بشود ودو بامداد این سه گروه بسرکردگی نامبردگان دست بشدید ترین خملها میزنند ولی نمیتوانند مدافعان سرسخت را از   جا یشان تکان بدهند ودراین مدت لشکر میرهوتیخان دهات بالای دهان را بنام ریگورندان ودپتولگ را غارت میکنند درخت خرماهای جوان را از بین میبرند واز پنیره ان استفایده میکنند و پنیره درخت خرما بزبان بلوچی به ان( کوش ) میگویند که بسیار خوشمزه میباشد  وهم باغها ونخلستانها را به اتش میکشند .

 ودامهای زیادی را کشتار میکنند بهر صورت در سومین روز جنگ تنها دهقان پیشک میتواند با کشتن شش نفر از مدافعین سنگری که وی مامور تصرف ان بوده بر ان بلندی ها مسلط میشود وراه عبوری بطرف بنت میگشاید ولی درهمین روز سوم که جنگ با شدت هر چه تمامتر ادامه داشته  ملا براهیم دهانی امام مسجد انجا که در سفر بوده از راه میرسد وبلا فاصله همراه قران مجید نزد میرهوتی خان میاید ومیگوید مگر شما مسلمان.

 نیستید واز قبر قیامت بی خبرید که دست به این همه بی رخمی وغارت اموال مردم بی گناه زده اید وبرای اهالی دهان وتوابع ان نه دامی باقی مانده ونه باغ نخلستانی میگوید ایا خبر دارید افرادت تاکنون دو ابادی را کاملا ویران کرده اند ودیگر نه گاو گوسفندی برای مردم باقی نماند ونه باغ نخلستانی  ایا خبر ندارید همین امروز شش نفر از افراد ایوب خان کشته شده اند میگوید نوکران .

ایوب خان تعدادی کپر را در پیپ  اتش زده اند ومیشود عوض انها را خیلی زود ساخت ولی از بین بردن درخت خرما وکاشتن درختی بجای ان زمان لازم دارد تا نخلی بثمر برسد میگوید من امده ام مخض رضای خدا واین کلام اللهی دست از این جنگ بیهوده برارید وبیشتر بمردم بی گناه صدمه نزنید میرهوتی خان در جواب میگوید اغاز گر این درگیری                  ایوب بوده نه من گناه اهالی پیپ واینجا بگردن ایوب میباشد چون او.

بود که خانهای مردم پیپ را به اتش کشید ومیداند در این اوخر مدتی بود که بین من اسلام خان جنگ درگیری رخ نداده بود وقرار بوده ختی ما در یک جبهه ودر کنار هم بنفع سردار حسینخان پسر مرحوم سردار سعید خان که همه ما مدیون محبتهای  وی هستیم  وارد جنگ با بهرامخان بارانزهی بشویم ولی نقشه ما با قتل اسلام خان بهم خورد واین هم از اقبال بارانزهی بود من هیچ گونه سر مخالفتی با ایوب نداشتم ولی باز هم بخاطر شما بشرطی جنگ را متوقف میکنم که ایوب به هریدوک جهت عذر حواهی نزد من بیاید والا من در.

شرایطی هستم که این دفعه کار ایوب را یکسره بکنم بهر جهت ملا میگوید شما امروز دستور توقف جنگ را بدهید تا من بتوانم با ایوب وارد مذاکره بشوم ملا وارد عمل میشود میتواند ایوبخان را تا حدودی قانع وراضی بنماید ملا ابراهیم به ایوب خان هشدار میدهد.

درشرایطی که طایفه مهمدانی وعموهایت با شما دشمن هستند دشمنی میرهوتی خان بصلاح شما نیست بهتر است با وی کنار بیائید وبا ایشان برای خفظ موقعیت خود جبهه ای درست بکنید ایوب هم متوجه خطر میشود وپیشنهاد ملا را قبول میکند که در فرصت مناسب من همراه شما بلاشار میروم حلاصه میانجیگری بنتیجه میرسد ودر چهارمین روز جنگ متوقف میشود ودر پنجمین روز که میر هوتی خان عازم برگشتن بطرف لاشار بوده                    ملا براهیم هم جهت .

بدرقه خدا خافظی خود را بمیر هوتی خان میرساند وقول میدهد بهر زبانی مانده من ایوب را به هریدوک میاورم تا برای همیشه بین شما وورثه اسلام خان صلح بر قرار بشود       درهمین موقع حدا خافظی نواب کمال خان شگیمی رو به ملا براهیم میکند ومیگوید ملا بمن بگوئید داخل ان دوتا سنگری که دردهانه رودخانه وجود داشته چه کسانی                    داخل ان دو سنگر بوده اند .

ملا میگوید من باید بدانم شما که هستید نواب خود را معرفی میکند ملا میگوید پس نواب پسر کمال خان معروف شگیمی شما هستید که ما اینهمه تعریف از شما شنیده بودیم              چطور شما نتوانستید دوتا بلوچ لگوری را از داخل ان دو سنگر بیرون برانید نواب با شنیدن این حرف طعنه مانند از سئوال .

خود پشمان میشود ولی ملا میگوید نواب زیاد ناراخت نباش داخل ان سنگر ها یکی ایوب پسر اسلام خان بوده وداخل دیگری محمد علی خان پسر جهانگیر خان نواب با شنیدن اسامی انها میگوید ملا حدا را شکر که طرف مقابل ما اقایان بودند ومن هم قبلا همین حدث را میزدم که این همه پایداری ولجاجت فقط کار خوانین است چون در مقابل ما بلطف حداوند           واقبال لاشارتا کنون هیچ بلوچی توان  مقاومت را نداشته .

حلاصه این هم سئوال جوابی بود که از ملا براهیم ونواب کمال خان بجامیماند ونقل قول مجالس ومخافل ان زمان  میشود لشکر میرهوتی خان پس از سه روز جنگ وبقتل رساند شش نفر از افراد ایوب خان ووارد کردن خسارت کلی بمردم بی گناه ابادیهای دهان دپتولگ ریگورندان .

درپنجمین روزلشکر میرهوتی خان ازابادی دهان حارج میشوند چون میتوانند انتقام اتش زدن خانهای مردم پیپ را بگیرند وبا خوشخالی بطرف لاشار بر میگردند . 

بهر جهت حاجی دین محمد وظیفه خود را انجام میدهد واز غافلگیر شدن ایوبخان جلوگیری میکند ومیتواند با حطاب قرار دادن درخت خرما از صدمات وخسارت اختمالی باهالی بنت جلو گیری بنماید حاجی دین محمد پدر بزرگ اقای تاجبخش امیری است وی هم اکنون ساکن پهره و کارمند بهداری میباشد وهمچنین از حاجی دین محمد دها نوه نتیجه بر جا مانده ودر بنت نسفران وخیراباد فنوج ساکنند .

حلاصه پس از مدتی ایوب خان متوجه اشتباه خود میشود که بی جهت بیست نفر بیگناه از طایفه شجاع مهمدانی را بقتل رساند ه وهم عموهایش با وی مخالف هستند وبا کشتن مهمدانیها طوایف بنت از دوربراو متفرق میشوند وبطرف عموها یش بحصوص بطرف پسرعمویش .

  علی خان پسرنقدی خان متمایل میشوند وایوبخان خود را در انزوا می بیند ومیداند امروز فردا علی خان که هوای حکومتی بنت را دارد وطایفه هم بدور او در حال جمع شدن هستند با او درگیر خواهد شد ایوبخان به این فکر می افتد که بهتر است همراه ملا براهیم بلاشار برود وبا میر هوتی خان صلح سازش بنماید تا برای روز مبادا از کمک وپشتیبانی وی بر خوردار بشود حدود ششماه پس ازپایان  جنگ دهان ایوب خان همراه ملا براهیم وارد            هریدوک میشوند.

ومورد استقبال قرار میگیرند .ضمنا هنگامی که ایوب خان وارد هریدوک میشوند مدتی پیش ازوی اقای شهوردیخان شیرانزهی  حاکم رامک هم  که برادر خانم میرهوتی خان است جهت دیدار بینی به هریدوک امده بودند حلاصه پس از چند روزی ملا براهیم با                       میرهوتی خان خلوت میکند.

ومیگوید بنظر من صلاخ است شما ایوب را داماد شهوردیخان بکنید تا برای همیشه با این ازدواج پیوند شما با ایوب خان مخکم باشد ضمنا دختر شهوردیخان خواهر نا تنی اقای نورالدین خان  است چون پس از قتل محمد خان پدر نورالدین خان که بدست اسلام خان پدرایوبخان اتفاق می افتد شهوردیخان با مادرنورالدین خان بنام روزان ملک ازدواج میکند.

 حلاصه ملا فکر میکند با این ازدواج  نورالدین خان دیگر بدنبال تلافی از ورثه اسلام خان نمی افتد میر هوتی خان در جواب ملا  میگوید من قیوم دختر شهوردیخان نیستم ولی با پیشنهاد شما موافقم ملا میگوید وقتی شما موافق باشید کار تمام است وجریان را با شهوردیخان در میان میگذارند وی هم میگوید اختیار من ودختر بدست میر هوتی خان است وبا دامادی ایوبخان موافقت میشود وقرار میشود ایوب پس از برگشتن به بنت بتدارک عروسی بفردازد       ایوبخان با خوشخالی از لاشار بر میگردد وخیلی زود جهت عروسی وارد رامک میشود وازدواج با دختر.

 شهوردیخان بنام ایرانملک که خواهر ناتنی نورالدین خان است  صورت میگیرد وایوب خان پس از مدتی همراه عیال بطرف بنت بر میگردد حدود یکسالی از عروسی نگذشته بوده که نورالدین خان با خواهرش ایران ملک محرمانه تماس میگیرد که در قتل ایوبخان             بمن کمک وهمکاری بکنید .

 تا انتقام خون پدرم را بگیرم ایران ملک هم بالا فاصله با قتل همسرش موافقت میکند چون گویا وی اصلا ایوب را دوست نداشته چون نامبرده بقدری زشت وبد قیافه بوده که ایران ملک راضی بقتل وی میشود منتها ایوب خان از نظر دلاوری بهادری نظیر ومانندی نداشته.

بهر جهت برادر خواهر برای قتل ایوبخان هم داستان میشوند وقرار میشود ایران ملک راهی برای داخل شدن نورالدینخان به قلعه بنت پیدا بکند چون نمیشود وی از جلو نگهبانان وارد دروازه بشوند.

 ضمنا موارد ذکر شده نقل قول از اقایان نورالدین خان است که خود در متن جریان قرارداشته وهم نقل قول از حاجی شکری است کدحدای بنت وتاریخدان معروف منطقه وهم نقل قول ازبسیاری از شاهدان عینی ودست اندرکان ان زمان است                                        درضمن قتل اسلام خان وباقی حوادث ذکر شده همزمان است با اوایل حکومت بهرام خان بارانزهی در بنپورپهره.

حلاصه ایرانملک همسرایوب خان موفق میشود بکمک نوکران خانزاد خود راهی برای ورود نورالدین خان بداخل قلعه بگشایند تا ایوب خان را بقتل برسانند.                                    دنباله ماجرا درقسمت چهاردهم پی گیری میشود.                                                                                                     *****

در حاتمه لازم دانستم مطالب ومواردی که درزمان سلط قاجاردر بلوچستان رخ داده که درکتاب بلوچستان درعصر قاجار بقلم استاد عبدالودود سپاهی که با ذکرمنبع بیان شده هربار یکی دوتا از متن ان رخدادهارا که بنظرم قابل توجه هستند بیان نموده وان مواردی را که با نظرات مطلعین منطقه مطابقت دارد تائید نموده وان نوشتهای که.                                من دراوردی بنظر میرسد وبا.

اظهارات ونقل قول بزرگان ما همحوانی ندارند انها را با دلیل مدرک پوچ بی اساس ودروغ مخض معرفی میکنم بدین جهت بران شدم که در پایان مقالات بلوچستان در گذر زمان بتدریج رویدادهای زمان قاجارکه همزمان با حکومت شیرانزهی دربنپور پهره میباشد.                  ودرکتاب بلوچستان درعصرقاجار نوشته شده است  بعرض خوانندگان گرامی برسانم تا بیشترمتوجه واقعیتهای دوران قاجار باشند.

 وخالا اولین مطلب وعین مندرجات کتاب مذکور صفحه 114و115عبدالله خان میر پنج   فرزند خانباباهمراه لشکری به غارت قصرقند ومکران حرکت کردونتیجه چپاول نیروهای قاجار در شرایطی بودکه مردم این نواحی از دولت مرکزی اطاعت میکردند ومالیات        می پرداختند چیزی نبود جز فرار واوارگی مردم.

 وایجاد وخشت وجو بد بینی در بلوچستان اما دین محمدخان که بیش از دیگر حاکمان بلوچستان به حاکم کرمان نزدیک بود بعد از این عملیات یکی از فرزندانش                     به( همراه همسرش به رسم گروگان ) به کرمان منتقل میشوند منبع روزنامه وقایع اتفاقیه شماره 116رجب 1269 قمری.                                                                  نظریه انچه درست بنظر میرسد چپاول وغارت قصرقند وخوزه ان است.   

که توسط عبدالله خان صورت میگیرد ولی انچه بنظرم نادرست ودروغ محض میباشد  گروگان بردن همسر وفرزند دین محمد خان است چون در این مورد ازهیچ منابع محلی ذکرچنین وقایعی شنیده نشده وبا اطمینان میشود گفت بیان این موارد با هدف وانگیزه حاصی توسط روزنامه نگار دولتی نوشته شده چون قابل قبول نیست دین محمد خان حاکم .

قصرقند تا این اندازه بی همت وبی تعصب باشد که زنش را بگروگان ببرند واو زنده وناظر ان باشد وباز هم مردم قصرقند بازماندگان همین سردار بزدل ترسورا بحکومتی خود انتحاب بکنند چون بعد از وی فرزندش میرمولاداد بلیده ای حاکم ان منطقه میشود وبعد                 از میر مولاداد بازهم پسرش. 

 بنام شیخ جان محمد حاکم انجا بوده وبعد از وی هم پسرش بنام شیردلخان که اخرین حکمران قصرقند بوده  ودرزمان وی با تسلط دولت پهلوی بربلوچستان بساط خان خانی برچیده میشود وشیردل خان بنظرم در دهه دوم خکومت ملایان وفات میکند. 

 وازطرفی در تاریخ بلوچستان چنین حادثه ای اتفاق نیفتاده که بلوچی زنده باشد زن فرزندش را بگروگان ببرند بلکه زمانیکه بلوچ کشته میشود دران صورت امکان اسارت زن فرزندبلوچ وجود دارد واگر چنین اتفاقی می افتاد مردم سراسر بلوچستان وبحصوص اهالی قصرقند از چون چند این اتفاق اگاه میشدند پس این روایت روزنامه وقایع اتفاقیه دروغ محض میباشد.  

ضمنا درزمان چپاول عبدالله خان  وشاید صدها سال پیش از ان حکومتی قصرقند وتوابع ان بدست سران وسرداران طایفه بلیده ای بوده وچنین نامردی را مردم بلوچستان. 

 

 ازطایفه بلیده ای سراغ ندارند هدف نوسیندگان مزدوراز چنین توهین وتخقیرهای جنبه  سیاسی دارد یعنی میحواهند بگویند جنگ ومخالفت با دولت ایران                             چنین عواقبی داشته ودر اینده هم دارد.                                                                                                      موفق باشید عبدالکریم بلوچ. 





 بلوچستان در گذر زمان 
قسمت هفدهم

 حلاصه به انجارسیده بودیم که میرنواب جهت میانجیگری وارد لاشار میشود وبا میرهوتی خان باب مذاکره را میگشاید سخنان منطقی میر نواب کار سازمیشودمیرهوتی خان هم سران و بزرگان قوم را جمع میکند وپیغامهای دوست محمد خان وقاصدی میر نواب را مطرخ میکند که همه بزرگان قوم پیشنهاد نواب را منطقی وبموقع میدانند منجمله مشاوران نزدیک وطرف اعتماد. وی که بدون مشوره انها کاری انجام نمیدهد مثل اقایان سید میرزا خان ولی خان باشنده کدخدای پیپ وخانمحمد رئیسی کدخدای کوپچ وهمچنین سایرسران طایفه که حضور داشته اند پیشنهاد نواب را مورد تائید قرار میدهند میگوینداین هم از اقبال شما ومردم لاشار است. 
که دوست محمدخان بجای تلافی و جنگ با شما از در صلح درامده واز طرفی میانجیگر هم میرنواب وسیدی میباشند میرهوتی خان در جواب میگوید صلاح من صلاح شما مردم لاشار است موافقت خود را اعلام میکند به میر نواب میگوید ولی مدتی طول میکشد تا من افراد لازم را جمع بکنم نواب میگوید شما که برای جنگ نمیروید واختیاجی بلشکر کشی ندارید شما فقط همراه چند نفر از معتمدین وافراد مسلخ حاضری که در هریدوک هستند. همراه من بطرف گه میرویم. نواب میگوید مگر ما شگیمها طایفه شما نیستم مگر ما وابا اجداد ما هر زمان که لازم بوده در کنار شما ونبوده ایم وتخت هیچ شرایطی خود را از لاشار جدا ندانسته ایم اختیاجی بتوضیح نیست اینرا دوست دشمن خوب میدانند که ما وگذشتگان ما چه فداکاریهای نسبت بطایفه وسرداران خود انجام داده ایم. واکنون افراد مسلخ ما درگه حضور دارند واینرا بدانید بمخض ورود شما کلیه افراد ما پشت سر شما قرار خواهند گرفت و بنگهبانی از شما خواهند پرداخت. 
( جلسه اشتی در گه برگذار میشود ) حاضرین گفتهای میرنواب راتائید میکنند که با بودن اقایان میر سیدی و نواب در گه شما نیازی بهمراه داشتن لشکر ندارید لازم است به اخترام نواب همراه وی به گه برویم. حلاصه چند روز بعد میرهوتی خان همران افراد مسلخ اماده خود واقایان میرنواب وسید میرزاخان ولی خان وخانمحمد وتعدادی از سران طایفه عازم گه میشوند. ملاقات دوست محمد خان ومیر هوتی خان انجام میشود ودوست محمد خان از این ملاقات بسیار خوشخال میشود که قدرتمند ترین طایفه در منطقه که با وی همسایه وهم مرزمیباشد با وی همعهد پیمان شده. 
ودوست محمدخان بمیر هوتی خان میگوید من از لاشار نه دهیکی میخواهم ونه مالیاتی بلکه من محارج گندم شما راهم تامین میکنم چون دوستی وهمراهی طایفه شما همیشه مد نظر من بوده وامروز از این بابت خوشخالم که شما را در کنار خود دارم وبدین نخوه توافقی بین طرفین بوجود میاید وقرار میشود که میرهوتی خان در فرصت مناسب بین دوست محمد خان و اقایان میررستم خان وسرفراز خان مبارکی دست بمیانجیگری بزند. و صلح سازشی بوجود بیاورند. 
حلاصه دوست محمد خان از این همه موفقیت بدست امده که بدون جنگ خون ریزی میسر میشود خوشخال است وخود را بهدفش که همانا اعلام پادشاهی بلوچستان است نزدیک می بیند وتا اینجا تنها طایفه اهوران باقی مانده که با دوست محمد خان اختلاف دارند وبا قولی که میرهوتی خان داده که در برگشتن از این مسافرت ورسیدن به پهره. ترتیب صلح را خواهند داد. 
بهرجهت پیش از برگشتن میرهوتی خان بطرف لاشاردرجلسه دوست محمد خان اتفاقی می افتد که نزدیک بوده صلح بهم بخورد جریان بدین قرار است. روزی در جلسه دوست محمد خان که سردار حسین خان دوم ومیرهوتی خان هم حضوردا شته اند میر خداداد رند که وزیر ومشاور نزدیک دوست محمد خان است. در نظر داشته درهمین جلسه سید میرزا خان را. بتلافی جسارتی که در زمان حیات بهرام خان و درحضور ودوست محمد خان از وی سرزده بود امروز جواب ان گستاخی را در این مجلس داده باشد. وان جریان درقسمتهای گذشته بیان گردیده لزومی بتکرار نیست.
حلاصه میر خداداد روبه سیدمیرزاخان میکند میگوید سید بمن بگو از کدام سید ها هستید همه حاضرین متوجه سئوال میر خدا داد میشوند که منظورش این است که بداند سید میرزا خان ازسید های واقعی است ویا از سید های جمعه ای همه منتظرشنیدن پاسخ سید میرزا خان هستند که وی میگوید میرخدا داد خوب گوش کن. من پسر سید عبدالقادرهستم وسید عبدالقادر پسر فلان فلان سید تا خود را به امام حسین (ع) میرساند میگوید حالا تو بمن بگو از کدام رند ها هستی. خودت میگوئید یا من بگویم بدون منتظر ماندن بپاسخ میرخداداد میگوید انطوریکه من شنیدام و مردم منطقه هم براین باورند میگویند. ( رند هماینت په دادل سیبی رفتگنت = ای لاغرو لیغارنت مه پیشنو مندا منتگنت ) وبا گفتن این بند شعر میر خدا داد میگوید غلط نکن که سید میگوید صد غلط شما کردی هر دونفر بلند میشوند تفنگهای خود را مسلخ میکنند که بلا فاصله حاضرین انها را بغل کرده وتفنگها رااز انها میگیرند. دوست محمد خان از سخن بی موقع میر خدادادعصبانی میشود واو را مورد سرزنش قرار میدهد که جای چنین صحبت بیجای اینجا ودر حضور من نبود. بهر جهت میر خداداد که درنظرداشت سید حاضر جواب را تخقیر بکند خود مورد ملامت وسرزنش قرار میگیرد بنظر میر خداداد سید تخت تاثیر جاه وجلال دوست محمد خان قرار گرفته وحاضر جوابیش را فراموش کرده ولی این سید هم بقول معروف از ان سید ها. نبوده که جا بخورد. ضمنا هرزمان از شخص ویا اشحاصی نام برده میشود سعی میکنم بازماندگان انها را هم معرفی بکنم تا دوستان دست رسی بتخقیق داشته باشند وحالا توجه بفرمائید. اقای محمد خان میرلاشاری فرزند مرحوم میرهوتی خان است که در لندن سکونت دارد وتا هنوز طوایف لاشار وی را سردار خود میدانند واقایان ناصر ومنصور امیری نوههای ولی خان باشنده وساکن کشور سوئد میباشند واقای سعید امیری ساکن سوئد وخانم لابخش امیری ساکن نروژاز طرف مادر نوههای سید میرزا خان میباشند وهمچنین. واز طرف پدر نوههای میر سیدی و نواب شگیمی هستند واقای غفوردانشور ساکن نروژهم از فامیل نزدیک خان محمد رئیسی میباشد وهم نوههای امیر دوست محمد خان را قبلا معرفی کرده بودم اقایان تیمور وواحد بارکزهی ساکن کشورنروژمیباشند هدف ازنام بردن اقایان این بود که مقالات من مربوط بچند قرن گذشته نیستند که شاهد. گواهی وجود نداشته باشد بلکه نسل اول ودوم انها در قید حیاتند.

واینک باصل مطلب برمیگردیم نزدیک بود در جلسه دوست محمد خان یک درگیری نا خواسته بوجود بیاید که بخیر گذشت وچند روزی بعد ازاین جریان میرهوتی خان بطرف لاشار بر میگردد دوست محمد خان هم پس از مدتی استراخت درگه عازم قصرقند میشود. 
( قصرقند هم بدون مقاومت تسلیم میشود )
ودر قصرقندهم شیخ جان محمد بلیده ای از وی استقبال میکند وشرط شروط دوست محمد خان را می پذیرد ودرقصرقند بود که میردین محمد حاکم دشتیاری هم باستقبال وی میاید. البته میردین محمد از سالها پیش با دوست محمد خان هم عهد پیمان شده بود بحاطر اینکه نامبرده با خواهردوست محمد خان ازدواج کرده بود وثمر این ازدواج اقایان میرعبدی خان ویوسف خان ومیرمولاداد خان سردارزهی میباشند . و روابط انها از این طریق مخکم وپا بر جا بوده وهم میرعلی محمد پدر دوست محمد خان سالها پیش با خواهر حاجی نواب بلیده ای حاکم راسک بنام بی بی زرگل ازدواج میکند وثمر این ازدواج هم یک پسر است دودختر پسربنام یعقوب خان که پدر اقای امان الله بارکزهی معروف به امان الله باران است دختران بزرگتر بعقد میر دین محمد حاکم دشتیاری درمیاید وکوچکتر بعقد حاجی کریم بخش سعیدی پسر حاجی نواب در میاید. 
در ضمن همسر اول میرعلی محمد که مادر دوست محمد خان ونوشیروان است از بلیده ای های سرباز میباشد و هم رشته فامیلی با طایفه رند داشته وبهمین حاطر است که میر خدادادرند با دوست محمد خان نسبت فامیلی هم دارند. وازطرفی بی بی زرگل همسر دوم میرعلی محمد که خواهر حاجی نواب بوده از جمله زنان مقتدر بوده اند که امر نهی میکرده وهمیشه خرفش را در مقابل میرعلی محمد. وسایرین بکرسی مینشانده. بهر جهت گفتیم با این وصلتها بود که دوست محمد خان اختیاجی بلشکر کشی بمنطقه دشتیاری وراسک پیدا نمیکند. 
دوست محمد خان پس از مدتی توقف در قصرقند عازم راسک میشود واز انجا بطرف قلعه سرباز میرود که این قلعه هم از زمان میر بهرام خان دراختیار انها بوده وپس از مدتی استراخت در قلعه سرباز با شکوه جلال از این مسافرت طولانی وموفقیت امیز که حدود سه ماه طول میکشدجهت دیدن پدرش ازسربازعازم سراوان میشود ومدتی هم در سراوان میماند وسپس عازم پهره میشود.
( سران طایفه مبارکی اماده درگیری میشوند ) 
وحالا بعکس العمل رستم خان و سرفراز خان توجه بکنید زمانیکه نامبردگان متوجه شد ند که اسپکه از دست انها حارج شد وانها نتوانستند بموقع خود را بدانجا براسانند این مسئله برای میررستم خان که حاکم اهوران است گران تمام میشود ودر صدد نشان دادن قدرت طایفه اهوران بر میایند تا مردم منطقه بدانند ما در جنگ اسپکه غافلگیرشدیم ومیخواستند تلافی ان شکست را بکنند بدین حاطر زمانیکه دوست محمد خان از اسپکه عازم فنوج میشود.
میررستم خان خود را در قلعه چانف برای درگیری اماده میکند وبتهیه وتدارگ جنگ می فردازد وبرادرش میر سرفراز خان هم که حاکم سرمیچ است ومیداند اگر جنگی اتفاق بیفتد اولین درگیری در سرمیچ خواهد بود چون سرمیچ بین راه پهره وچانف واقع شده بدین. جهت وی هم بلا فاصله دست بکار میشود برج باروهای قلعه سرمیچ را تعمیر وداخل قلعه چاهی خفر میکنند که اب اشامیدنی داخل قلعه تامین بشودوهم بتهیه وتدارک یک جنگ دراز مدت می فردازد از مواد غذائی گرفته وتا اسلخه مهمات زیادی را در قلعه سرمیچ انبار میکند وزمانیکه امکانات یک جنگ تقریبا طولانی فراهم میشود. 
وهمزمان با ورود دوست محمد خان به پهره و برگشتن از مسافرت طولانی و پیروز مندانه اش که چند ماهی بدرازا میکشد سرفرازخان بمحض خبر ورود دوست محمد خان به پهره دستور میدهد یک رمه از اطراف بنپور را زده با خود بیاورند. 
( قلعه سرمیچ مخاصره وجنگ اغاز میشود)
حلاصه این کار وی بمنزله اعلام جنگ تلقی میشود خبر بدوست محمد خان میرسد ونامبرده هم بقول معروف تا هنوزعرق مسافرتش خشک نشده بود شخصا همراه لشکرش که پراکنده نشده بودند با تمام امکاناتش بطرف سرمیچ خمله میکند وقلعه انجا را محاصره وجنگ اغازمیشود ودرهمان نخستین روز جنگ فردی بنام میر دادالرحمن بیرق قرمزی را برمیدارد با خود به پشت بام مسجد ی که داخل قلعه بوده میبرد تا در انجا نصب بکند تصادفنا هنگام نصب بیرق مورد اثابت گلوله قرار میگیرد بقتل میرسد. 
جنگ بشدت ادامه پیدا میکند ولی قلعه سرمیچ بر بالای تپه ای بنا شده واز هر طرف ب اطراف مسئلط میباشد وراه خمله وپیش روی بدون دادن تلفات امکان پذیر نیست دنباله این درگیری در قسمت هیجدهم پی گیری میشود.

درپایان به مطالبی در مورد مهراب خان شیرانزهی که در کتاب بلوچستان در عصر قاجارذکر شده توجه بفرمائید واینک عین نوشتاردر صفحه70در سال 1224 قمری بنا بگزارش کاپیتان گرانت انگلیسی در قصرقند شحصی بنام ( شیخ سمندر به طورمستقل حکومت میکرد) واداره دزک در( دست نعمت الله بود ) پر قدرت ترین حاکم بلوچستان غربی ( شاه مهراب بود ) او قدرت جمع اوری ( ده هزار نیرو رادر ان زمان داشت مهراب از ایل ناروئی بود) که توانسته بود بوسیله ازدواج با دختر یکی از سرداران بنپورجای پای در منطقه باز کند وسپس با نیروی نظامی بر تر خود قدرت را بدست گیرد. او در این سالهای 1810م1225ق نه تنها در خوزه حکومتی خود (مستقل بود ) بلکه چندی قبل از دیدار با پاتینجر به اتفاق برادرش قائیم خان به ( لار) حمله کرده وحدود سه ماه انجا را در تصرف خود داشته. ضمنا انطوریکه از تاریخ ورود کاپیتان گرانت ببلوچستان پیدا است هم اکنون 207 سال از ان زمان میگذرد . وبنظرم تنها موارد اختلاف با گزارش کاپیتان گرانت و نظریه بازماندگان مهراب خان و مطلعین محلی این چند مورد است. 1- وی با دختر یکی از سرداران بنپورازدواج نکرده بلکه ان پدر وی بنام سعید خان اول پایه گذار حکومت شیرانزهی در بنپور بوده که همراه ایل تبارش از سیستان بعنوان پناهنده ببنپور میاید وملک شاه جهان اخرین دودمان ملکها از وی نگهداری میکند وپس از مدتی با خواهر ملک ازدواج میکند ومهراب خان متولد میشود وی خواهرزاده ملک شاه جهان است . 
ضمنا نخوه تصرف قلعه بنپوروپایان دادن بحکومت هفتصد ساله ملکها بطور مفصل در قسمتهای گذشته بیان گردیده. 2- نام برادر مهراب خان قائیم خان نبوده بلکه محمد حسنخان است قابل توجه است وقتی که یک حارجی مهرابخان را بنام ( شاه مهراب میداند ) واز قدرت وی میگوید انوقت ما از وجود چنین مهرابی بی اطلاع باشیم که در حد یک شاه قدرت داشته. واگر بمقالات گذشته من در مورد مهراب خان توجه بشودنوشتار من که از منابع محلی بدست امده باگزارش کاپیتان گرانت مطابقت زیادی وجود دارد. 
گرچه من بنا بگفته مطلعین وبازماندگان مهرابخان شرخ مفصل تری ازوقایع زمان مهرابخان شیرانزهی (یا ناروئی ) پرداخته ام وختی از نخوه تیرخوردن وی ولنگ شدن پایش در جوانی و ازاولین لشکر کشی وی بطرف فنوج وکشتن بیت الله حاکم انجا که داماد وبرادرزاده الهوردیخان خان بشکرد بوده. وازدواج با بیوه بیت الله وثمر ان ازدواج پسری است بنام لطفعلی خان که هم اکنون بازماندگان لطفعلی خان همین شیرانزهی های ساکن ابادیهای اسفند و رامک وخیراباد فنوج میباشند که جمعیت شان به دها خانوارمیرسد .
ودومین لشکرکشی وی بکمک سعیدخان حاکم کهنوج ورودبار بوده وتصرف قلعه کهنوج وبیرون راندن ومجازات مخالفین سعید خان وبحکومت رساند مجدد وی را بتفصل بیان کردم. وهم ازازدواج با دختر سعید خان مالکی ( یا رودباری ) بنام جمال خاتون که ثمر این ازدواج هم محمد علی خان است بازماندگا ن محمد علی خان هم شیرانزهی های ساکن رودبار و فنوج وگه ومختاراباد میباشند که جمعیت اینها هم به دها خانوارمیرسد. وهم ازجنگ دشتیاری وشکست طایفه جدگال وبحکومت رساندن مجدد میر دوستین بلیده ای وهم علت قتل وی را بدست سران طوایف لاشار که در اسپکه اتفاق میافتد وانهم بتلافی خون میر مرادبک که وی در این زمان حاکم لاشار وگه وبنت بوده در مقالات گذشته بطورمفصل بیان گردیده است. 
در ضمن من پس از مطالعه کتاب بلوچستان در عصر قاجار بیشتر بگفتار ونقل قول بزرگان قوم ومطلعین منطقه ایمان واعتماد پیدا کرده ام ومستندات انها را مخکمترین ومستند ترین سند در مورد تاریخ بلوچستان میدانم چون گفتار انها با بسیاری از رخدادهای که در کتاب بلوچستان درعصرقاجار ذکر شده است مطابقت دارند. وتنها ایرادی که وجود دارد بزرگان قوم ومنابع من از تاریخ دقیق رخدادهااطلاعی نداشتند چون انها تاریخ نویس نبوده اند وسواد خواندن نوشتن نداشته اند ولی شرخ رویدادها درسینه وخافطه انها بطور کامل خفظ شده بود 
فقط میگفتند مثلا این اتفاق زمان فلان شاه قاجار ویا فلان سردار در فلان منطقه رخ داده وهیچگاه منابع من حاضر بگفتن تاریخی من دراوردی نبوده اند و من هم چنین کاری راانجام نداده ام وشرخ رخدادها را انطوریکه اتفاق افتاده از زبان وبیان مطلعینی که خود در متن رخداد ها بوده اند ویا از پدران خود شنیده اند ومن هم عین گفتار ان بزرگان را بسمع دوستداران تاریخ بلوچستان عزیزرسانده و میرسانم و بجرئت میتوانم بگویم اظهارات منابع من درست ترین سند در مورد تاریخ بلوچستان میباشد یاد اور میشوم هدف از گفتن بلوچستان شامل کل بلوچستان نمیشود اطلاعات من فقط شامل مناطق پهره بنپور ومکران وسرباز سراوان میباشد ونقل رخدادهای زمان حکومت شیرانزهی وبارانزهی . در این مناطق میباشد . 
وایراد بجای دوستان هم همین است که چرا تاریخ خوادث بیان نشده وجواب من هم همین بوده که منابع من از تاریخ وقوع خادثه اطلاعی نداشته اند که بگویند درسال فلان قمری یا هجری این اتفاق افتاده ولی در درستی بیان رخدادها وزمان مکان ان تردیدی نیست. 
بهر جهت نوشتار بعضی از نویسندگان مغرض ومزدور دولتی که فقط بقصد تخریب و توهین وتخقیرملت سرافراز بلوچ مطالبی را سرهم کرده اند که مثلا مینویسند درفلان تاریخ ودر زمان فلان شاه بلوچستان جزئی از قلمرو ایران بوده و زن فرزند فلان سرداربلوچ بگروگان برده میشود ویا فلان ابوالفتح کثیف در سرحد 90 زن بلوچ در حرمسرا داشته وامثال این گونه اراجیف ودروغهای ساختگی وبی بنیاد است که ما نباید. به انها توجه بکنیم و این گونه نوشته ها را مستند وواقعی بدانیم وانهم فقط بحاطرنوشتن تاریخی جعلی در کتاب خود. مثلا این اتفاق در سال فلان قمری یا میلادی اتفاق افتاده.ذکریک تاریخ را دلیلی بر درستی نوشتار انها ندانیم 
باور بکنیم درصد کمی از نوشتار نویسندگان غیر بومی با واقعیتهای تاریخی ما مطابقت دارند وبیشترین کتابها و نوشته های بجا مانده از زمان قاجار پهلوی ونویسندگان کنونی جنبه سیاسی و توهین وتخقیر دارند ودر نهایت هدفشان سند سازی ووابسته کردن وضمیمه نمودن بلوچستان اشغالی به ایران کنونی است. برای نمونه عرض میکنم در کتاب بنام عملیات قشون در بلوچستان بقلم امیر لشکر امان الله جهانبانی در صفحه 35 قسمت ثانی مینوسند بهرام خان را به کدخدای سرباز واسلام خان را به کدخدای بنت سعید خان منصوب میکند ایا واقعا سمت و شغل نامبردگان کدخدای بوده این تخقیر وتوهین نیست که وجهه سرداران ما را تا این درجه پائین میاورند. 
وبازامیر لشکر فراموش میکند و در صفحه 36 میگوید سردار نصرت جهت استردادقلاع فهرج بمپوراز کرمان حرکت نمود ولی در مقابل بهرام خان شکست میخورد ومیگوید اگر مساعدت سعید خان نبود بر گشتن او بکرمان مقدور نبود عین نوشتهای وی که در کتاب نامبرده ذکر شده است. پس بدانیم همیشه در طول تاریخ قلم در دست دشمن بوده وهر چه دلشان خواسته ومصلخت دانسته اند از خود نوشتاری بر جا گذاشته اند. متائسفانه گویا برما ملت بیچاره بلوچ واجب است باید بدون چون چرا ان نوشتها را قبول بکنیم چون خود ما در گذشته نویسنده وتاریخ نگاری نداشته ایم وبدبختانه حس خسادت وکینه توزی هم بحدی است که جلوترازانگشت پای خود را نمی بینیم بدین جهت است روایات مستند ومستدل بزرگان قوم خود راافسانه وداستان میدانیم. وتاریخ خود را در لابلای کتابهای مامورین سرکوب ویا نوسیندگان گوش بفرمان انها ویا رد پای یک مامور حارجی را میگیریم که ازمسیری با سرعت گذشته یاداشتهای جزئی انها را کافی وعین واقعیت میدانیم گرچه بنظر من هم تا حدودی نوشتار حارجی ها به واقعیت نزدیکترند ولی نا رسا وکامل نیستند چون فرصت تخقیق را نداشته اند 
ولی من براین باورم انچه از گذشتگان ما بجا مانده و درسینه من بودیه گذاشته شده خوب وبد انرا صحیخ سالم بدون خب بغض وبدون اغراق ومبالغه این امانت رابرای تاریخ وایندگان خود بجا میگذارم ( هر کسی از ظن خود شد یارمن = از درون من نجست اسرار من ) گرچه میدانم نوشتار من از نظر انشائی واملائی فاقد ان وزنه لازم میباشد. ولی سعی میکنم مطالب رابا بیان وقلم نا توان خود انطوریکه اتفاق افتاده. وقابل درک است بسمع عزیزان برسانم. 
چون گذشته تاریک ما در طول تاریخ همیشه همراه با کشت کشتار وجنگهای قبیله ای وخانوادگی وغرورخود خواهی توام بوده واکنون ثمره همان ندانم کاریها ا ست که سرزمین پهناور وزرخیز ما بدست استعمارگران تکه پاره شده و سرمایه خدا دادی ما را بتاراج میبرند وامروز ملت سرافراز بلوچ ضعیف ناتوان درداخل وحارج ازوطنش با تبعیض وتخقیر مواجه است که متائسفانه تا هنوزهم از تاریخ نیاموخته ایم. ودر حال حاضر هم هردسته گروهی ساز خود را مینوازد ولی بدانیم تنها راه رسیدن بهدف در وخدت ویکپارچگی وهمدلی همراهی نهفته است. در خاتمه همین امروز که قسمت هفدهم مقاله بلوچستان در گذر زمان اماده نشر بود مقاله اقای پیام را( بنام بلوچستان درگذرزمان تخیل واقعیتهای چه کسی است ؟) را در سایت پهره ملاحظه نمودم واگر دوستان صلاح بدانند بزودی جوابی. تخت عنوان( انتقادازمقاله بلوچستان درگذرزمان از مخیله چه کسی تراوش میشود؟ ) یاد مان باشد - هرملتی دیروزش را فراموش بکند فردای نخواهد داشت. میگویند ( هر که نیاموخت از گذشت روزگار = هیچ نیاموزد زهیچ اموزگار ) 
موفق باشید عبدالکریم بلوچ 

                   

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:38 ب.ظ

دمت گرم عزیز امیدوارم همیشه موفق باشی

شیخ دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 07:58 ق.ظ

سلام علیکم یعقوب خان یک برادر داشته به نام ایوب خان و واجه امان الله باران پسر ایوب خان است نه یعقوب خان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد