نخست، تاریخ سرزمین خودت را بدان، سپس تاریخ دیگران را بخوان.((فرانسیس فانون))

اجتماعی .فرهنگی .هنری.علمی .طنز (( عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار هم اند ))مردان بزرگ تاریخ، سرنوشت ملتها را تعیین می کنند.((اشپنگلر))

نخست، تاریخ سرزمین خودت را بدان، سپس تاریخ دیگران را بخوان.((فرانسیس فانون))

اجتماعی .فرهنگی .هنری.علمی .طنز (( عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار هم اند ))مردان بزرگ تاریخ، سرنوشت ملتها را تعیین می کنند.((اشپنگلر))

زن جوان برای ازدواج به زندان رفت


روزنامه ایران: زن جوان در اقدامی عجیب و برای دریافت مجوز ازدواج با یک زندانی از بازپرس جنایی تهران کمک خواست.
 صبح دیروز زن جوانی با حضور در شعبه پنجم بازپرسی دادسرای جنایی تهران در حالی که نامه‌ای به دست داشت، به قاضی «رسولی» گفت: حدود یک سال قبل با مرد جوانی آشنا و مدتی بعد نامزد شدیم، از آنجا که از ازدواج اولم دو بچه داشتم، تصمیم گرفتم مدتی برای ازدواج صبر کنم و اجازه بدهم بچه‌ها با مرد مورد علاقه‌ام بیشتر آشنا شوند. نامزدم که گفته بود در کار خرید و فروش خودرو است، وضع مالی خوبی داشت، اما حدود 7 ماه قبل که شام در خانه‌ام میهمان بود، مأموران پلیس ناگهان با حکم قضایی وارد شده و دستگیرش کردند. در حالی که شوکه بودم و نمی‌دانستم چرا این‌گونه دستگیر شده است، به بررسی موضوع پرداختم تا اینکه متوجه شدم اتهامش سرقت تحت عنوان مأمور قلابی است. حالا بعد از گذشت 7 ماه با این‌که تاکنون نتوانسته‌ام او را ببینم، احساس می‌کنم علاقه‌ام به او بیشتر شده و همچنان به ازدواج با مرد مورد علاقه‌ام فکر می‌کنم. هم‌اکنون نیز تمام مراحل قانونی را انجام داده و فقط نیازمند دستور قضایی برای ورود به زندان و برگزاری مراسم عقد هستم!بازپرس نیز پس از بررسی درخواست زن جوان مجوز ورود به زندان و اجرای مراسم عقد را صادر کرد.
زن جوان در حالی که با خوشحالی از اتاق بازپرس خارج شده بود، در پاسخ به سؤال خبرنگار ما که پرسید: «چرا می‌خواهی با یک مجرم ازدواج کنی؟» گفت: من عاشق این مرد هستم. وقتی همسر اولم فوت کرد، با دو بچه کوچک زندگی سختی را گذراندم. خودم کار کردم و برایشان خانه و زندگی ساده اما راحتی فراهم کردم. بچه‌هایم الآن نوجوان هستند. با آن‌که موقعیت‌های زیادی برای ازدواج داشتم، اما از حقم گذشتم تا اینکه با مردی آشنا شدم که 5 سال هم از خودم کوچکتر است. او در این مدت به من و بچه‌هایم خیلی محبت کرد، به حدی که آنها هم او را بشدت دوست دارند.

é اما او که یک سارق است، چرا به او اعتماد می‌کنی؟

برایم مهم نیست، مهم اخلاق و جوانمردی‌اش است!

é چرا صبر نمی‌کنی تا از زندان آزاد شود و تکلیفش روشن شود؟

نمی‌توانم دوری‌اش را تحمل کنم، چون همسر قانونی‌اش نیستم، به من اجازه ملاقات نمی‌دهند. دلم برایش تنگ شده و می‌خواهم به‌طور رسمی با او ازدواج کنم تا بتوانم راحت به ملاقاتش بروم.

é چقدر حبس دارد؟

3 سال، اما برایم اهمیتی ندارد. منتظرش می‌مانم و برای آزادی‌اش هر کاری بتوانم انجام می‌دهم.

é در حال حاضر مخارج زندگی‌تان از کجا تأمین می‌شود؟

من آرایشگر هستم و خانه هم دارم. هیچ نیازی هم به پول و حمایت‌های مالی نامزدم ندارم، بلکه فقط دوستش دارم! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد