نخست، تاریخ سرزمین خودت را بدان، سپس تاریخ دیگران را بخوان.((فرانسیس فانون))

اجتماعی .فرهنگی .هنری.علمی .طنز (( عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار هم اند ))مردان بزرگ تاریخ، سرنوشت ملتها را تعیین می کنند.((اشپنگلر))

نخست، تاریخ سرزمین خودت را بدان، سپس تاریخ دیگران را بخوان.((فرانسیس فانون))

اجتماعی .فرهنگی .هنری.علمی .طنز (( عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار هم اند ))مردان بزرگ تاریخ، سرنوشت ملتها را تعیین می کنند.((اشپنگلر))

نگاهى کوتاه بر بلوچستان در گذرزمان بخش اول٬ نوشته آقاى عبدالکریم

آقاى عبدالکریم بلوچ مقاله بلوچستان در گذر زمان را تقدیم نسلى از ما بلوچها کردند که شاید بسیار کم از تاریخ خود آگاهى دارد  و کمک بزرگى به شناسایى حوادٽ بلوچستان حداقل در یک صد  تا یکصد و پنجاه سال گذشته کردند٬ براى تداوم کار ایشان لازم است که نوشته ایشان نقد شود٬ تا بقیه بلوچها را ترقیب به شرکت در این بحٽ کرده و به گسترش این گفتمان کمک کنند.


 نه تنها احساس مسئولیت بلکه وظیفه کردم که مقاله و یا بهتر بگویم "بلوچستان در گذر زمان نوشته آقاى عبدالکریم بلوچ " را نقد کنم٬ زیرا بعد از دهها بار خواندن آن٬ به این نتیجه رسیدم که نظر من در باره این مقاله نیز باید به نقد دوستداران و نخبگان بلوچ برسد و از نظر تاریخى نیز این مقاله ارزش نقد و در خور روشنگریهاى بیشترى هست و به این دلیل تصمیم به نقد این مقاله دنباله دار گرفتم که در گسترش این گفتمان کمکى هرچند ناقابل کرده باشم.
در ضمن هدف من از نقد این نوشته٬ مخالفت با نویسنده و یا مخالفت با طبقه خاصى ٬ عشیره ٬ قبیله و شخص خاصى نیست و فقط قصد گسترش این گفتمان براى شناخت بیشتر تاریخ بلوچستان را دارم٬ زیرا شاید کسانى باشند که آگاهى
 زیادى در باره تاریخ بلوچستان داشته باشند و شاید نقد من آنها را حتى به بهانه مخالفت با من که این روزها کم نیستند٬  ترقیب به نوشتن در باره تاریخ بلوچستان کند. 

قبل از پرداختن به بلوچستان در گذر زمان که ۸ قسمت است٬ از فرمانفرما ها شوروع میکنیم٬ چونکه فرمانفرماها شخصیتهاى تأٽیر گذار در بلوچستان بوده اند و در مقاله آقاى عبدالکریم بلوچ خصوصأ مقاله اول ایشان به فرمانفرما اشاره شده است٬ بدین جھت لازم دیدم که مختصرى از بیوگرافى آنهارا
 بنویسیم که به خواننده در شناخت آنھا کمکى کرده باشم و چون مقاله بلوچستان در گذر زمان از فرمانفرما و سلسله قاجار شروع میشود به اجبار ما هم باید از همین دوره شروع کنیم و به عقب برگردیم تا به دوره صفویه و قبل از آن برسیم اما تنها این نقد کافى نیست و مٽل مقاله بلوچستان در گذر زمان نیز باید دنباله دار شود. و اشاره اى به تعریف واژه هایى از آن دوره خواهیم داشت که در زبان فارسى امروز  متداول نیستند و فقط در کتب تاریخى به آنها اشاره میشود. 

سیاست دولتهاى ایران در بلوچستان

 

در این مقاله منظور از بلوچستان٬ بلوچستان غربى و منظور از بلوچ٬ بلوچهاى٬ بلوچستان غربى است٬ که از این به بعد به عنوان بلوچستان و بلوچ نام برده خواهد شد.
  بلوچستان از دیر باز همیشه درد سرهایى براى دولتهاى ایران به وجود آورده است٬ خصوصأ از دوره صفویان این درد سر دولت ایران و جنبش استقلال طلبانه و یا جنبش جدایى طلبانه شدت بیشترى گرفت٬ چونکه در زمان
حکومت سلجوقیان٬ غز و ملک دینار غز٬ فراختائیان٬ آل مظفر٬ گورگانیان به ترتیب٬ شدت گرفتن جنبش هویت طلبى و استقلال بلوچ مشاهده نشده است. 
دلیل آن تبعیضات مذهبى٬ دینى و نژادى٬ تغییر دین مردم بلوچ با سرنیزه به شیعه و جنایتهایى که مختص مذهب تشیع و صفوى برعلیه بلوچ است و بعد از آن در زمان قاجار ادامه یافت٬ است.
اما در اداره بلوچستان به عنوان یکى از استانهاى ایران و یا ممالک محروسه ایران٬ از صفوى٬ افشار و قاجار به بعد تشابهاتى تا دوره  پھلوى و تا به امروز که جمهورى اسلامى بلوچستان را اداره میکند٬ مشاهده میشود. 
بلوچستان همیشه بدست نظامیان ایران اداره میشده است و هنوز هم میشود و رهبرى سیاسى و مدیریت سیاسى دست نشانده دولت ایران در بلوچستان بسیار ضعیف و قدرتى ندارد و مدنیت در جمع مدیران سیاسى گماشته دولت مرکزى 
ایران در بلوچستان تا به امروز٬ یک مدنیت رنگ باخته و بدون اصالت است و در زمان پھلوى و امروز نیز از تشکیل و گسترش نھادھاى مدنى و تشکلھاى طرفدار مدنیت و آزادى براى ایجاد و گسترش مدنیت و مدرنیته و توسعه انسانى جلوگیرى میشود٬ به ھمین دلیل بلوچستان ھمیشه یک ایالت و یا یک استان امنیتى-نظامى بوده است و در شرایط یک جامعه امنیتى-نظامى٬ مدرنیته و مدنیت نه تنھا در بلوچستان بلکه در ھیچ جامعه اى امکان نزج گرفتن را ندارد.

 در زمان صفوى٬ قدرت مطلق بدست فرماندهان نظامى بوده است که جنبش هاى بلوچ را سرکوب کنند و به زور سرنیزه از بلوچها مالیات جمع آورى کنند٬ و همه دولتهاى سابق به خوانین و سرداران منطقه متوسل شده اند که از سرداران به عنوان ضابطان دولت استفاده کرده و اقدام به جمع آورى مالیات مى کرده اند. هرزمانى که جنبشى بر علیه دولت در بلوچستان به وجود مى آمده٬ فورأ فرمانده هان نظامى را راهى بلوچستان براى سرکوب این جنبش نموده  و بعد از سرکوب بلوچها٬ خوانین و سرداران را به مقام ضابطان دولت گماشه اند. 
اگر به لشکرکشیهاى صفویه٬ افشار٬ قاجار توجه کنیم٬ مى بینیم که همه سرداران بلوچ در مقاطعى در خدمت دولت ایران بوده اند. همین شیوه امروز نیز ادامه دارد که باعٽ جلوگیرى از رشد اقتصادى٬ سیاسى٬ فرهنگى و اجتماعى بلوچ میشود. امروز اگر جنبشى در بلوچستان قد علم کند٬ فورأ نیروهاى مرصاد و لشکر امام زمانى را راهى بلوچستان براى سرکوب جنبش میکنند و اقدام به کشتن تعداد بسیار زیادى از مردم بیگناه بلوچ میکنند که درس عبرتى به بازماندگان و نسلھاى حال و آینده  بلوچها داده باشند و کما اینکه امروز مى بینیم که نیروهاى خود سر مرصاد٬ و سربازان گمنام امام زمان خودسرانه اقدام به کشتن و دستگیرى مردم بیگناه بلوچ میکنند و بعد از هر عملیات قتل عام بلوچ٬ رهبران مذهبى بلوچ را ضابطان دولت میکنند و بعضى از متمردین بلوچ را مورد عفو قرار میدهند که از آنها استفاده ابزارى به نفع دولت کنند و بعد از مدت یک یا دو سال دستگیر کرده و قلع و قمع میکنند. 
پس مى بینیم که همان شیوه هاى نظامى صفویه با شدت بیشترى هنوز ادامه دارد و مجال رشد سیاسى٬ اقتصادى٬ هنرى و فرهنگى بلوچ را نمیدهد و رهبران سیاسى دست نشانده دولت در بلوچستان فاقد قدرت اجرایى هستند و فقط نظامیان اعمال قدرت میکنند و فضایى نظامى-امنیتى در بلوچستان را به وجود آورده اند. بدیهى است که در چنین فضایى و در چنین شرایط متشنج سیاسى امکان رشد سیاسى٬ اقتصادى و اجتماعى نیست.  اگرچه مردم بلوچ با طرق مختلف به دولت ایران مالیات میدهند ولى ملت بلوچ مالیات دهنده بدون نماینده در دولت است که از حقوق بلوچ دفاع کند و نمایندگان مجلس که طبق قانون باید از مردم دفاع کنند٬ فاقد قدرت سیاسى هستند و مجلس که خانه مردم است مٽل کشورهاى دموکراتیک نمیتواند اعمال قدرت کند و متخلفان نظامى و سیاسى را به دادگاه مردم بکشانند و یا متخلفان را عزل کنند و حتى قوانین مدنى در قانون اساسى فعلى جمهورى اسلامى ایران تا حدى که در تھران٬ اصفھان٬ شیراز٬ یزد٬ کرمان٬ مشھد اجرا میشود و بعضى از حقوق مدنى مردم را در این شھرھا رعایت میکنند٬ در بلوچستان رعایت نمیشوند و ھر کارمند نظامى و حتى کارمندان اداره پست و تلگراف قدرت اجرایى٬ دستگیرى و زندانى کردن مردم بلوچ را دارند.  ھیچ نھاد دولتى و مدنى در بلوچستان وجود ندارد که جوابگوى تخلفات نظامیان و غیر نظامیان و آخوندھاى شیعه در بلوچستان باشد. با این ھمه دولت و مردم دیگر شھرھاى ایران نوقع توسعه سیاسى٬ اقتصادى٬ مدنى و فرھنگى بلوچستان را دارند که امرى نا معقول بنظر میرسد. 


                                                                                                                                 تعریف واژه ها



ضابط = کسى که مالیات براى دولت جمع آورى میکرده است٬ یا رابط با دولت 
مباشر = کسى که رابطه مستقیم با مردم به نمایندگى ضابط دارد و کارهاى روزانه را پیگیرى میکند.
کوتوال = دژبان٬ دژبان قلعه
تحصیلدار = رییس جمع آورى مالیات در یک ایالت و یا شهر که امروزه حزانه دار گفته میشود و یا رییس دیوان محاسبات
یاور = سرگرد
سرهنگ = سرهنگ تمام امروزى 
سر تیپ = سریتپ امروزى
سرهنگ افتخارى = سردارانى که آموزش نظامى ندیده و از طرف دولت هاى ایران خصوصأ قاجار بدون گذراندن آموزش هاى نظامى و طى درجات نظامى فقط رباى خوش خدمتى به دولت به دریافت این درجه نایل آّمده اند.
نوکر = کارمند٬ مستخدم دولت


فرمانفرماها

 فرمانفرمانها والیان کرمان و بلوچستان در سلسه قاجار بوده اند که شرح حال مختصرى را در اینجا ذکر میکنیم:
فرمانفرماى دوم سلطان عبدالحمید میرزا فرمانفرما معروف به 'کله کن-
kalleh kan" و فرمانفرماى سوم عبدالحسین میرزا فرمانفرما معروف به 'گوش بر' در کرمان و بلوچستان بوده اند.

قبل از ظهور دوره پهلوى٬ در زمان سلسله قاجار و حتى قبل از آن٬ تقسیمات کشورى بر اساس تقسیمات ملى٬ جغرافیایى در ایران بوده است٬ زمانى فارس٬ کرمان و بلوچستان یک ایالت بوده اند وبعدأ شاید به دلیل کوچاندن بلوچها از پارس(فارس) و شاید به همین دلیل کرمان و بلوچستان تبدیل یک ایالت شده اند و بلوچها در کرمان٬ دشت کرمان٬ دشت یزد٬ بیرجند٬ قائنات وطبس٬ سرخس  و غز٬ دشت سمنان و حتى دشت اصفهان و کاشان سکونت داشته اند و در چگونگى کوچاندن بلوچها اندکى سر فرصت و نوشته هاى بعدى خواهیم پرداخت و مدارک آن را که به تصویب مجلس مشروطیت و اندکى قبل از آن رسیده و مقدار زیادى از آن هم در زمان صفویه٬٬ افشار٬ زندیه اتفاق افتاده است ارائه خواهیم داد.
 یادآورى میکنم که کوچاندن قبایل ایران از محل سکونت خودشان مختص بلوچها نبوده است بلکه شامل کردها٬ لرها٬ قشقایى نیز بوده است٬ تنها قبایل ترک و ترکمن از این رفتار دولت به دلیل خودى بودن مصون مانده اند و اگر مهاجرتى از قبایل ترک٬ ترکمن و ازبک اتفاق افتاده٬ به خواست خود آنها و نیاز ارتش آن زمان صفویه٬ افشار٬ زندیه و قاجار بوده است زیرا قبایل ترک٬ ترکمن و ازبک حکمرانان ایران قبل از پهلوى بوده اند و همه ترک٬ ترکمن٬ ازبک٬ افشار٬ زند٬ قاجار ترک تبار هستند و اساسأ ارتش مقتدر صفویه از هفت قبیله ترک متشکل بوده است "هفت قبیله ترک ارکان سپاه صفویه محسوب میشدند و عبارت بودند از شاملو٬ روملو٬ استاجلو٬ تکلو٬ ذوالقدر٬ افشار و قاجار(۱۵)"  و به همین دلیل دولت و سلسله صفویه با وجود تشکل و انسجام مذهبى دوام زیادى نیاورد و قبیله افشار اقدام به براندازى صفویه نمود و بعد از آن زندیه افشاریه را برچید و قاجار زندیه را از بین برد. نمونه هاى بى رحمى ترک تباران صفویه و قاجار باعٽ پراکندگى و کوچ بلوچها از مواطن قدیمى خود گردید که چند نمونه براى روشن شدن بى رحمى آنها را ذکر میکنیم. 
در تاریخ بلوچ در ایران٬ سر بریدن زنان بلوچ از کوچک تا بزرگ بدست مردان غیور بلوچ و کشته شدن همه مردان بلوچ و یا بیشتر آنها چندین بار اتفاق افتاده است که این به نوبه خود تأٽیر منفى کسترده اى بر عدم رشد جمعیت بلوچ کرمان٬ رفسنجان٬ طبس و قائنات و مواطن قدیمى بلوچ داشته است.

 

"

مردن بنام به که زندگى به ننگ
غوغاى عجیب امیر توپخانه است(منظور حیب اﷲ خان شاهسون امیر توپخانه زمان قاجار است- تأکید از نویسنده مقاله). این امیر بیشتر نواحى بلوچستان و بم و نرمانشیر و رودبار را قاعأ صفصفا گردانید٬ ((چندین هزار از آن طوایف اسیر و قتیل کرد))٬ هزاران تن زن و مرد را کشت٬ کیفیت وقایع بسیار عجیب است٬ بقول روضة الصفا سربازان او به ناموس زنان بلوچیه خیال تجاوز و دست اندازى داشته اند٬ مردان متعصب بلوچ٬ اول کارى که کردند این بود که تمام زنان خودرا از کوچک و بزرگ سر بریدند٬ مطلب عجیبى است ولى واقعیت دارد٬ تمام زنان را میکشند که ننگ دامان آنان را نگیرد٬ سپس یک جبهه واحد در برابر توپخانهء امیر توپخانه تشکیل میدهند و طبعأ اغلبى به قتل میرسند٬ آنگاه امیر توپخانه باقیمانده را تمامأ اسیر میکند و به سربازان مى بخشد و سربازان در بازگشت خود٬ آنان را در شهرها به فروش میرسانند و چنان میشود که جز چند تن کور٬ پیر و عجزه در این نواحى باقى نمى ماند. دربار تھران متوجه خطر
 اقدام امیر توپخانه میشود٬ زیرا بیم آن میرود که بلوچستان یکباره از ایران مجزا شود. 
از در بار دستور احضار فضلعلى خان قره باقى حاکم کرمان که به دستور او این کارها انجام شده بود و دستور احضار حیب اﷲ خان امیر توپخانه صادر میشود و هر دو بتهران میروند٬ بعد حاکم جدید عباسقلى خان جوانشیر تعیین میشود و این حاکم موظف میشود که اسرا را از شهرهاى ایران یک یک جمع آورى و خریدارى کند٬ بتکاپو مى افتند٬ پول صرف اینکار میشود و ((اسیر خرى)٠ براه میافتد٬ و قریب سه هزار و هفتصد تومان بهاى اسیر مى پردازند... پس از کوشش فراوان قریب چهار هزار تن جمع آورى شد که به بم و نرمانشیر فرستادند (۱۴)"

" در سنه ست عشر و تسعمایة (۹۱۶ ھ / ۱۵۱٠م.) در این سال شاه اسمعیل (اسماعیل صفوى) بجنگ شیبک به خراسان رفت٬ شیبک در زیر سم ستوران لشکر خود پایمال شد٬ جسدش را نزد شاه اسمعیل بردند٬ بفرمان شاه اسمعیل٬ صوفیان جسدش را خوردند٬ سرش را از تن جدا کرده طلا گرفتند و شاه در آن شراب خورد٬ شاعرى در مجلس به مناسب گفت: کاسه سر شد قدح از گردش دوران ما       دارد این دیر خرابآباد سرگردان مرا (۱۶)" 

یکى دیگر از روایات فجایع جنایات صفویه و قاجار را نقل میکنیم
 " بعد از این وقایع(منظور وقایع حیب اﷲ خان شاهسون و فضعلیخان قره باقى- تأکید از نویسنده مقاله) حدود بم و نرمانشیر و عباسى اغلب دجار این بدبختى ها بوده است (نقل از تاریخ کرمان – ص.۶۶ ٬ باستانى پاریزى)٬ زیرا بیشتر حکام٬ ترفیع مقام و رتبه و دریافت جبه تکمه دار و قباى مرصع آنان موکول به ارسال چند ((نیزه سر)) از حدود کرمان به تهران بوده است٬ و این مطلب را در حواشى این تاریخ شاهد آورده ایم. 
"دویست نیزه سر و شصت نفر اسیر و ...نتیجه قشون کرمان به دارالخلاقه رسید(۲۱)٬ بعد از نظم آن اراضى (بلوچستان) سرهاى کشتگان به صحبت علیرضا خان سلطان روانه کرمان نمود. میر علم خان (امیر قاین و جد امیر اسداﷲ علم)٬ نیز بیست و دو نیزه سر و چند تن اسیر بلوچ گرفته روانه درگاه داشت٬(۲۲) ٬ سى و چهار نیزه سر به محصوب حاجى خان غلام ایروانى به دارالخلاقه فرستاد (۲۳)." 

 

روایت ٽبت شده دیگر تاریخ در روزنامه وقایع اتفاقیه٬ روزنامه رسمى آن عهد٬ از رفتار ظالمانه خوانین بلوچ نسبت به مردم خود چنین مى گوید 
"دیگر نوشته اند که عالیجاه امامعلى خان سرتیپ که مأمور انتظام بلوچستان است٬ در آن صفحات کمال تسلط و اقتدار را دارد٬ چون سرحد داران سابق که مأمورآنجا میشدند بجهت جلب نفع خودشان کارشان چندان پیشرفت نداشت٬ عالیجاه مشارالیه به مقتضاى کمال معقولیت و کاردانى خود و سفارشات امیرالامراء العظام سپهدار٬ پیشرفت خدمت و نیکنامى دولت را بر جلب منفعت تقدیم داده و اشرار و اوباش آن ولایت را که معتاد به هرزگى و فسادند در مقام اطاعت و انقیاد در آورده کسى قدرت تعدى و تقلب ندارد. از جمله اهالى قلعه مگس سیزده نفر زن و طفل عوض بدهى دیوانى خود آورده بودند٬ بعد از تحقیق معلوم شده بود که اینها را از جاى دیگر اسیر کرده و به عوض مالیات آورده اند!! عالیجاه مشارالیه آن سیزده نفر اسیر را داده بود برده به اوطان خود برسانند(۲۴)."

یکى از روشهاى متداول صفویه٬ قاجار٬ افشار و زند این بوده است که حتى بر علیه برادران٬  پدران و پسران خود بر مى خاسته اند و بعد از پیروزى برادران و پدران و پسران خودرا کور و خواجه کرده اند. 

                                      

                        پانصد گوسفند رشوه ی فرمانفرمابه خدا
"
 سلطان عبدالحمید میرزا فرمانفرما(ناصرالدوله) هنگام تصدی ایالت کرمان چندین سفر به بلوچستان می رود و در یکی از این مسافرت ها چند تن از سرداران بلوچ از جمله سردار حسین خان را دستگیر و با غل و زنجیر روانه کرمان می کند. پسر خردسال سردار حسین خان نیز با پدر زندانی و در زیر یک غل بودند..چند روز بعد فرزند سردار حسین خان در زندان به دیفتری مبتلا می شود.سردار بلوچ هر چه التماس و زاری می کند که فرزند بیمار او را از زندان آزاد کنند تا شاید بهبود یابد ولی ترتیب اثر نمی دهند.

سردار حسین خان به افضل الملک،ندیم فرمانفرما نیز متوسل می شود.افضل الملک نزد فرمانفرما می رود و وساطت می کند،اما باز هم نتیجه ای نمی بخشد.سردار حسین خان حاضر می شود پانصد تومان از تجار کرمان قرض کرده و به فرمانفرما بدهد تا کودک بیمار او را آزاد کند و افضل الملک این پیشنهاد را به فرمانفرما منعکس می کند،اما باز هم فرمانفرما نمی پذیرد.

افضل الملک به فرمانفرما می گوید: قربان آخر خدایی هست،پیغمبری هست، ستم است که پسری درکنار پدر در رندان بمیرد. اگر پدر گناهکار است ،پسر که گناهی ندارد. فرمانفرما پاسخ می دهد: در مورد این مرد چیزی نگو که فرمانفرمای کرمان، نظم مملکت خود را به پانصد تومان رشوه سردار حسین خان نمی فروشد.

همان روز پسر خردسال سردار حسین خان در زندان در برابر چشمان اشکبار پدر جان می سپارد. دو سه روز پس از این ماجرا یکی از پسرهای فرمانفرما به دیفتری دچار می شود.هر چه پزشکان برای مداوای او تلاش می کنند اثری نمی بخشد.
به دستور فرمانفرما پانصد گوسفند در آن روزها پی در پی قربانی می کنند و به فقرا می بخشند اما نتیجه ای نمی دهد و فرزند فرمانفرما جان می دهد.

فرمانفرما در ایام عزای پسر خود،در نهایت اندوه بسر می برد. درهمین ایام روزی افضل الملک وارد اتاق فرمانفرما می شود. فرمانفرما به حالی پریشان به گریه افتاده و به صدایی بلند می گوید: افضل الملک! باور کن که نه خدایی هست و نه پیغمبری! والا اگر من قابل ترحم نبودم و دعای من موثر نبوده،لااقل به دعای فقرا و نذر و اطعام پانصد گوسفند می بایست فرزند من نجات می یافت.
افضل الملک در حالی که فرمانفرما را دلداری می دهد می گوید: قربان این فرمایش را نفرمایید، چرا که هم خدایی هست و هم پیغمبری، اما می دانید که فرمانفرمای جهان نیز نظم مملکت خود را به پانصد گوسفند رشوه ی فرمانفرما ناصرالدوله نمی فروشد!"

مشخص نیست که این حسین خان کدام حسین خان است٬ حسین خان رودبارى است یا حسین خان بمپورى-پهره اى است (نویسنده مقاله).

 

فیروز میرزا ( ۱۳٠۳-۱۲۳۳) قمرى (۱۲۶۱-۱۱۹۱ هجرى-شمسى) (۷٠ سال عمر) معروف به نصرة الدوله٬ شانزدهمین پسر عباس میرزا نایب السلطنه و از رجال درجه اول عصر ناصرى بود٬ مقامهاى مهم کشورى و لشکرى داشت و ناصرالدین شاه نسبت به او توجهى مخصوص مبذول میکرد و به والى کرمان منصوب گردید که بر اساس تقسیمات کشورى آن زمان٬ کرمان و بلوچستان یک ولایت بوده اند.

فیروز میرزا فرمانفرما٬ فرمانفرماى اول دستور انتقال مرکزیت حکومت بلوچستان را از بمبور به پهره صادر کرد و دستور بناى قلعه ناصریه پهره را داد که بعد از وفات او بناى این قلعه در زمان سلطان عبدالحمید فرمانفرما (فرمانفرماى دوم) پسر اول فرمانفرماى اول تکمیل شد و به نوشته عبدالحسین میرزا فرمانفرما(۱)٬ معمار این قلعه٬ عباسعلى خان مهندس که هندسه رسمى ندیده از بنایى جز اسمى نشنیده٬ بوده٬ است٬ عبدالحسین میرزا فرمانفرما در تحلیل قلعه ناصریه٬ این نظر خودرا اعلام میکند و تمام قلعه٬ محوطه٬ سطح زیر بنا٬ اسطبلها٬ حوض٬ حمام٬ اتاقها٬ برجها٬ توپها٬ محل توپها٬ تیرکشها٬ خیابانها٬ و هر آنچه که در این قلعه یافت میشده تحلیلى کاملأ علمى در کتاب خود مسفرت نامه کرمان و بلوچستان به خط خود ارائه داده است و ضعفهاى این قلعه را نیز به رشته تحریر در آورده است٬ و از قواى دولتى در همین قلعه سان دیده و با سران طوایف بلوچ در پهره در همین قلعه در سال ۱۳۱۱ قمرى برابر با ۱۲۶۹ هجرى شمسىٴ دیدار کرده است.

سلطان عبدالحمید فرمانفرما (فرمانفرماى دوم) معروف به ناصرالدوله بعد از وفات پدرش تقریبأ در سال ۱۳٠۳ قمرى برابر با ۱۲۶۱ هجرى-شمسى والى کرمان و بلوچستان شد و یکى از ظالمترین و جنایتکار ترین فرمانروایان کرمان و بلوچستان بوده است. بیشتر خاطرات تلخ و ناگوار مردم کرمان و بلوچستان از فرمانفرمانها از سلطان عبدالحمید فرمانفرما٬ فرمانفرماى دوم است. کتاب مسافرت نامه بلوچستان و کرمان نوشته عبدالحسین میرزا فرمانفرما یک اٽر ارزشمند تاریخى٬ سیاسى و جغرافیایى٬ جانور شناسى و گیاه شناسى بلوچستان است و به روایت بسیارى از کتب تاریخى ایران٬ عبد الحسین میرزا فرمانفرما یک مرد با سواد٬ زبان دان و متجدد بوده است(۷)

پس از ناصرالدوله (سلطان عبدالحمید فرمانفرما) که در کرمان در گذشت٬ برادرش عبدالحسین میرزا فرمانفرما٬ فرمانفرماى سوم در سال ۱۳٠۹ هجرى به حکومت کرمان و بلوچستان منصوب شد. عبدالحسین میرزا فرمانفرما پسر دوم فیروز میرزا فرمانفرما٬ فرمانفرماى اول است. (۱)

 

 بلوچستان در گذر زمان:

همانطور که در بالا اشاره کردیم٬ کرمان و بلوچستان قبل از سلسله پهلوى یک ایالت بوده اند٬ تاریخ بلوچستان حتى منطقه مکران تاریخ بلوچستان شرقى٬  تا قبل از تلسط بریتانیا بر شبه قاره هند٬ همیشه با تاریخ کرمان ادغام بوده است و اگر در پى تاریخ مدون بلوچستان باشیم باید تاریخ مدون کرمان و فارس و خراسان را ورق بزنیم. 
تاریخ مدون کرمان روشن میکند که حکومت ملکهاى اول به دست گنجعلى خان و در اوج اقتدار صفوى شکست خورد و ملک شمس الدین آخرین حاکم بلوچستان در بمپور بعد از هفته ها جنگیدن با قواى گنجعلى خان در" کوچ کردون" به فاصله ۶ فرسخى از قلعه بمپور٬ به قلعه بمپور عقب نشینى کرد و به مدت دو ماه در قلعه بمپور که محاصره شده بود با قواى گنجعلى خان جنگید و سرانجام تسلیم شده و پیش شاه عباس در اصفهان فرستاده شد و در پیشگاه شاه عباس 
صفوى اعتراف به تبدیل مذهب خود از سنى به شیعه کرد و بخشیده شد و در راه بازگشت به کرمان و بلوچستان در کرمان در گذشت٬ و حکومت بلوچستان به ملک میرزاى صفارى٬ از نوادگان یعقوب لیٽ صفارى واگذار گردید٬(۳)٬ یاد آورى میشود که خاندان صفارى که بر بلوچستان و سیستان حکمرانى میکردند٬ خودرا صاحبان اصلى این سرزمین میدانستند و خودرا ملک خطاب کرده اند٬ پس در بمپور دو خاندان شناخته شده ملک حکومت کرده اند٬ همه حاکمان سیستان خودرا ملک خطاب کرده اند٬ و بنا بر روایتهاى بسیارى ملک هاى بمپور و حکمرانان آن از نوادگان یعقوب لیٽ صفارى بوده اند٬ همه حاکمان بلوچستان تا قبل از شکست از نادرشاه افشار خودرا ملک خطاب کرده اند نمونه آن ملک شیرخان (در بالا اشاره شد) که از اعقاب ملک میرزاى صفارى است که به دست سراداران قشون نادرشاه از حکومت بمپور برانداخته شد.

شاه عباس اواسط سال ۱٠۱۷ ھ.ق برابر با ۱۶٠۸ میلادى فرمان تصرف بلوچستان را صادر کرد ٬ پس از تصرف آن جا به مستقر ساختن جمعى از تحصیلداران مالیات نزد قبایل مختلف اکتفا کرد -  (۳)

گنجعلى خان  در سال ۱٠۲۲ ھ.ق برابر با ۹۹۲ ش براى تصرف بلوچستان از طریق جیرفت به آنجا حرکت کرد٬  و ملک شمس الدین٬ یکى از اعقاب ملک دینار را شکست داد ٬ در سال ۱٠۳۱ ھ.ق گنجعلى خان از حکومتى کرمان و بلوچستان معزول و به حکومت قندهار منصوب گردید٬  و در همین حال بلوچستان از کرمان جدا و حکومت آن جا به ملک میرزاى صفارى واگذار شد. (۳)
بعد از انقراض دوره صفوى٬ نادرشاه افشار و ایل ترک تبار افشار در ایران قدرت گرفت و بلوچستان و بمپور باردیگر تحت حاکمیت دولت مرکزى ایران در آمد  درواقع همان ترتیبات مدیریت حکومت صفوى ادامه یافت٬ و حتى تا اواخر سلسه قاجار که بعد از انقراض زندیه صورت گرفت٬ کرمان و بلوچستان٬ با همین شیوه مدیریتى و ترتیبات حکومت اداره میشده است. کى و چگونه حکومت ملکها در بمپور ھفتصد سال ادامه مستمر داشته است؟ با وجودى که تاریخ به ما مى گوید که از اوایل صفویه و حتى قبلا ازآن٬ در سلسله قبل از آن مٽل گورکانى این روال حکومت در بلوچستان ادامه داشته است.

پس چگونه به قول مقاله بلوچستان در گذر زمان " حکومت ملکها بدست سعید خان شیرانزهی که بعنوان پناهنده همراه ایل تبارش از سیستان وارد بن پور شده بود وملک جهان شاه آخرین دودمان ملکها وحکمران وقت بنپورازانها نگهداری میکند وسر انجام حکومت هفتصد ساله ملکها توسط همین پناهندگان  منقرض میشود" منقرض شد. شواهد تاریخى که در بالا ذکر آن آمد به خلاف آن اشاره دارند. اگرچه مقاله بلوچستان در گذر زمان خدمت بزرگى به مردم بلوچ  جھت نوشتن و انشار کرده است٬ اما اشاره به هیچ منبع تاریخى نکرده اند و فقط شنیدها به رشته تحر یر در آمده است٬ در حالى که در کتابهایى که حد اقل از چهار صد سال به بعد نوشته شده٬ نامى از طایفه اى بنام شیرانزهى برده نشده است و این مقاله بیشتر به رشادت و جنگجویى سرادران شیرانزھى و داستانھاى حماسى تکیه دارد که این مقاله را از جوھر تاریخى و سیاسى تھى میکند. 
مقاله بلوچستان در گذر زمان به بهانه نقد و پاسخ به مقاله ((نیمروز و قلعه سکواه)) آقاى الس پهره اى نوشته شده است که آقاى الس پهره اى  در مقاله نیمروز وقلعه سکواه  ( ارگ سه کوهه )  نوشته اند که   ' در جنگ نندات 41 نفر از طایفه سابکی کشته و رئیس طایفه علیشاه سابکی دستگیر وتا اواخر حکومت ننگین مظفرالدین شاه در کُـنده و زنجیر در کرمان زندانی بود."
اما خود عبدالحسین میرزا فرمانفرما در سفرنامه خود بنام مسافرت نامه کرمان و بلوچستان که به دست خود او نوشته شده و نسخه خطى آن در کتابخانه ملى اتریش موجود است در صفحه ۱۴۷ مى نویسد " طوایفى که از آنها نوکر براى دولت برقرار و جزو فوج بهادر گرمسیرى است عبارتند از:
طایفه سابقى به ریاست علیشاه خان یاور که نوکر کارآمد و پیرمرد مجرب و عاقل ممتحنى است و سال گذشته همه جا با ما بود و شخص پردل و کارآمد به نظر آمد٬ جماز سوار جزو فوج سى نفر٬ طایفه او سیصد خانوار" نقل از  مسافرت نامه کرمان و بلوچستان٬ یادگار نوشته عبدالحسین میرزا فرمانفرما. 
یادآورى میشود که کلمه یاور به معنى سرگرد امروزى است که علیشاه خان سابقى یکى از سرگردان فوج بهادر گرمسیرى بوده است و جدالى با دولت قاجار و فرمانفرما نداشته است و از فرمانفرما حقوق٬ مزایا و هدایا دریافت میکرده است. (۴)٬ و فرماندهى سى نفر از مردان سابقى را در فوج بهادر گرمسیرى به عهد داشته است.

 منشیان همراه عبالحسین میرزا فرمانفرما در این سفر عبارتند از منشى باشى میرزا عبداﷲ٬ آقا شیخ احمد ادیب کرمانى ٬ میرزا عبدالرحیم خان مستوفى.
عبدالحسین میرزا فرمانفرما یک اٽر گرانبها و نسبتأ تکمیل در مورد بلوچستان غربى به یادگار گذاشته است٬ زیرا مسافرت او به بلوچستان به مدت سه ماه٬ آنهم با اسب٬ شتر و قاطر در ۱۱۹ سال پیش کار آسانى نبوده است٬ فرصتى براى او پیش آورده بود که در مورد تاریخ٬ جغرافیا٬ گیاهان و جانوران بلوچستان به تفصیل بنویسد که حتى میشود نام حیوانات و حیات وحش منقرض شده بلوچستان را از این کتاب دریافت.

        ظاهرأ هدف عبدالحسین میرزا فرمانفرما جمع آورى اطلاعات در باره بلوچستان غربى را٬ براى مدیریت بهتر بلوچستان٬ تخمین بودجه ولایتى٬ امنیت راهها و امنیت تجارت با شبه قاره هند٬ جمع آورى مالیات ٬ نفوذ در خوانین و سرداران و بهبود حکومت در بلوچستان بوده و در این سفر یک اٽر مهم از خود به جاى گذاشته است.
 این اٽر مهم تنها شرح مسیر سفر٬ و گزارش جاهاى دیده شده نیست٬ بلکه شامل بخشهاى جغرافیاى مبسوط٬ و شرح راهها٬ منازل٬ اسامى آبادیها٬ گذرگاهها٬ طایفه ها٬ سران طایفه ها٬ تعداد نفرات در خدمت دولت٬ محصولات کشاورزى٬ سرشمار نفوس خانوارها٬ نام کدخدایان و کلانتران٬ ریش سفیدان٬ وضابطان و مباشران است که به دقت تمام دنبال٬ هر بخش از سفر آورده است تا اطلاعات مربوط به بلوچستان کم و کسر نداشته باشد٬ حتى نوع درختان٬ بوته ها٬ حیات وحش٬ پرنده ها و نوع محصولات کشاورزى را به رشته تحریر در آورده است.

در مقاله بلوچستان در گذر زمان در انتقاد از الس پهره اى آمده است که "  خلاصه چون فرمانفرما با سردار حسین خان همزمان است وی نسل سوم سیعیدخان پایه گذار حکومت شیزانزهی دربن پورمیبا شد  وتا انجائیکه من اطلاع دارم قلعه بنپور توسط فرمانفرما تصرف نشده وشاید زمان تصرف قلعه بنپور وی بدنیا هم نیامده ." و ادامه میدهد که " ولی انچه را بنده وعموم مردم منطقه میدانند شیرانزهی در تصرف قلعه بنپور با فرمانفرما همکاری ننموده بلکه طرف مقابل دولت قاجاردر ان زمان شیرانزهی ها بوده اند که در بنپور حکومت میکردند ودرست عکس قضیه بیان شده".

            درست است که سردار محمد على خان نارویى با همکارى با آقا محمد خان محلاتى با قواى قاجار و حبیب اﷲ خان شاهسون امیر توپخانه قاجار جنگیده است ولى پسر و پسران او با فرمافرما ها کنار آمده و از موقعیت قبیله اى خود استفاده سیاسى کرده اند که موقعیت خودرا تحکیم کنند و پس از شکست آقاخان محلاتى سردار محمد على خان نارویى تسلیم دولت ایران و حکومت کرمان شده و اظھار عجز و ستایش شاه کرده است و بعد از آن 
ھمکارى بیشتر و جدى ترى با دولت قاجار داشته است.
 در اینجا یادآورى میکنم که در زمان سردار محمد على خان نارویى کلمه شیرانزهى هنوز اختراع نشده بوده و سردار محمد على خان نارویى به عنوان محمد على خان شیرانزهى شناخته نمیشده است. اما واژه 
 شیرانزهى در زمان سعید خان دوم به وجود آمد.  در تاریخ آمده است که سردار محمد على خان نارویى پسر مهراب خان حاکم نیکشهر (گه سابق) را کشت و به بنت و نیکشهر مسلط شد و براى دلجویى از بزرگان بنت٬ سردار حسین خان نارویى فرزند محمد على خان نارویى خواهر خود بانو گراناز را به عقد میر حاجى٬ یکى از بزرگان بنت در آورد که این نوع ازدواجها براى قرابت قومى و طایفه اى و دستیابى به نیرو و قواى بیشتر متداول بوده است٬ و براى خون دهى

و جلوگیرى از خونریزى بیشتر و انتقام و خون گیرى٬  نیز یکى از زنان خود را به فامیل نزدیک کشته شدگان میداده اند٬ و این نیز میتواند یکى از این نمونه ها باشد٬ و از وصلت بانو گراناز٬ دختر سردار محمد على خان نارویى با میرحاجى
پسرانى به دنیا مى آید که شیرانزھى معروف میشوند و در همین ایام سردار حسین خان از ضابطى گه(نیکشهر)  عزل میشود و ضابطى نیکشهر و بنت به سردار مهیم خان لاشارى داده میشود.

           درست در همین زمان است که در یک نزاع برادران مهیم خان لاشارى کشته میشوند و پسران بانو گراناز که بزرگ شده بود٬ بنامهاى اسلام خان٬ جهانگیر خان٬ شهباز خان٬ نقدى خان٬ میرزاخان و صاحب خان حکومت بنت را بدست گرفتند و دولت ایران که درگیر مشکلات با مشروطه خواهان بود٬ در موقعیت خوبى نبود٬ براى حفاظت خطوط تلگرافى و جمع آورى مالیات حکومت محلى نبت را بدست پسران بانو گراناز واگذار میکند ٬ همکارى اسلام خان با دولت

قاجار از نمونه هاى بارز همکارى شیرانى ها با دولت قاجار است٬  و از همین زمان به بعد٬ چون  پسران بانو گراناز به دلیل خانواده مادرى خود در بنت احترامى داشتند٬ خودرا شیرانى (شیرانزهى) خواندند و واژه شیرانزهى متعلق به پسران بانو گراناز شد٬ به همین دلیل بقیه نارویى ها شیرانزهى شمرده نمیشوند زیرا شیرانزھى ھا طبق تاریخ از پدرى غیر نارویى ھستند. اما در مورد سعید خان شیرانى در کتب تاریخى و بلوچستان در گذر زمان ابهاماتى هست که شاید امکان بر طرف کردن آن از طرف کسانى که با حکومت سردار سعید خان بلیده اى آشنایى دارند٬ هست. آقاى عبدالکریم بلوچ سعید خان را که حکومت سرباز را به بهرام کان واگذار کرده است٬ شیرانزهى مى نامد٬ اما در کتب تاریخی از او بنام سیعد خان بلیده اى نام برده شده است که در اواخر دوره قاجار سعید خان بلیده اى(شیرانزهى) قدرت گرفت٬ زیرا ایشان قبل از قدرت گرفتن٬ با دولت قاجار همکارى نزدیکى داشته اند و مالیات مکرانات(فنوج٬ گه٬ قصرقند و چابهار را جمع آورى میکرده و به دولت ایران مى داده است٬ ولى از ضعف دولت قاجار در زمان انقلاب مشروطیت به نفع خود استفاده کرده٬ و اسلحه هایى را که دولت به او داده بود٬ مصادره کرد و ملوک الطوایفى خودرا اعلام کرد. و در عین حال تقسیمات کشورى بلوچستان به شیوه قاجار را دنبال کرد و حکومتى سرباز را به مهراب خان بارکزهى٬ بنت و گه را به پسران بانو گراناز واگذار کرد. و این نوع ھمکارى سعید خان با دیگر سرداران بلوچ از هوشمندى سیاسى او حکایت میکند٬ زیرا مهراب خان بارکزهى حکومتى و ضابطى سرباز را قبل از به قدرت رسیدن سعید خان دوم از طرف دولت قاجار بدست داشته بود٬ به همین دلیل سردار سعید خان براى تحکیم پایه هاى حکومت خود دست به این معامله سیاسى زده بود که حکومتى سرباز را در دست مھراب خان بارکزھى به حال خود رھا کند زیرا نمیخواسته است که خودرا درگیر جنگى بى پایان کند. 

 

 

 
اما فرمانفرما در مورد ورود به گزک (منطقه اى نزدیک به بمپور و منظور از منزل٬ محل توقف اردو است) مى نویسد:

"ورود به گزک
مجملأ همین که نزدیک به منزل شدیم٬ زین العابدین خان سرتیپ٬ و نواب خان سرهنگ(نواب خان بامرى – تأکید از نویسنده مقاله) جماز سوار فوج بهادر و علیشاه خان یاور و حسین خان یاور و چند نفر از ریش سفیدان طوایفى که در جزو جماز سوار فوج بهادر نوکر دارند با سى چهل نفر جماز سوار استقبال کرده و به هریک از آنها فراخور حال اظهار تلطف و مهربانى نموده و با سرتیپ سردار بلوچستان از وضع این حدود و حالات خلق و شرح حال سایکس صاحب و غیره استفسار کرده و مشغول صحبت شده مقارن غروبى وارد گزک شدیم.

و چون راه از گزک به کوچه گردان مفصل و پیمودن این راه براى اهالى اردو خاصه شتر و قاطر خیلى صعب و دشوار است فردا را باید در اینجا اطراق نموده و سه شنبه بیست و نهم این بعد مسافر را پیمود.
گزک ملکى حسین خان یاور و عباس خان یاور و آبش قریب نیم سنگ و غله اش معادل بیست خروار و نخلیاتش در دو نقطه و قریب صد و پنجاه اصله است. زعیم و عمله آن پنج شش نفر و بنگاهش منحصر به یک کتوک معمولى گرمسیرات و آبش گوارا و هواى کوچه کردان و بمپور دو سه درجه از اینجا گرمتر است" (
۶)
در اینجا فرمانفرما به صراحت از نقش سردار حسین خان٬ سرهنگ نواب خان بامرى٬ و عباس خان ٬ علیشاه خان سابقى یاور(سابکى) وهدایایى که به آنها داده شده صحبت میکند و مى بینیم که نقش سردار حسین خان (پسر محمد على خان)٬ نقش یک سرگرد آنهم سرگرد افتخارى است٬ که در فوج بهادر گرمسیرى دولت قاجار انجام وظیفه میکند و طرف مقابل قاجار نبوده است بلکه در تسخیرو تقدیم بلوچستان به قاجار و اداره بلوچستان به دست زین العابدین خان و ابراهیم خان اسعدالدوله نقش مستقیم داشته اند. و حکومت بلوچستان در آن زمان بدست زین العابدین بمى و ابراهمیم خان سالار بهزادى بوده است٬ چاکر خان و برادرش٬ از طریق جعفر خان
  پسر و پسربرادر خود مالیات منطقه فنوج را جمع آورى کرده به دولت قاجار میداده اند. "گروه مستقلبین
پنج به غروب مانده٬ راه کج کرده به طرف جاده آمدیم و در لب رودخانه ربع فرسخ از چاه گذشته با زین العابدین سرتیپ بلوچستان و سایر همراهان ناهار را صرف کرده چهار به غروب مانده از ناهارگاه متفقأ از وسط جاده  روانه کوچه گردان شدیم و ھمینکه به دو فرسخى کوچه گردان رسیدیم سلیمان میرزاى سرتیپ را که با اردوى نظامى از ریگان جلو فرستاده بودیم و دو سه روز قبل وارد کوچه گردان شده بود با توپچیهاى فوج ششم لک و زرندى و بردسیرىو اقطاعى و سرباز افشار ده بکرى که از بم ضمیمه اردوى نظامى شده بودند با دو عراده توپ ته پر کوهستانى با نوکرهاى مأمور بلوچستان که عبارت است از سى نفر سوار و جماز سوار خبیصى(۱۳) که به ریاست محمد حسین خان سلطان از سه ماه قبل مأمور به این صفحات اند و یکصد نفر نوکر قدیم نرمانشیرى جمعى مرتضى قلى خان سرهنگ و سى و پنج نفر از نوکر جدید نرمانشیرى جمعى محمد قاسم خان و دویست نفر جماز سوار فوج بهادر و بیست نفر جمعى پهولان دادعلى و جهل نفر نوکر جالقى مأمور کوهک و شست نفر  از نوکر قدیمى بمى و نرمانشیرى جمعى اسداﷲ خان با صاحبمنصبان آنها از ابراهیم خان سرتیپ ناظم بلوچستان و اسداﷲ خان سرتیپ ناظم سرحد خاش و مرتضى قلى خان سرهنگ و شهدوست خان سرهنگ جماز سوار فوج بهادر و حسین خان سرهنگ توپچى بمى پسر ابرهیم خان سرتیپ و سایر خوانین و ریش سفیدان مٽل میر محمودخان سبى ضابط جالق و دزک و سب و رستم خان سبى سرهنگ افتخاى و میرزاخان سرجویى سرهنگ ایضأ و میر خان محمد ابترى و میر مددخان پسر دلاورخان و سید یحیى خان برادر مرحوم سید عبالرحیم شاه و مرادخان سرحدى و سردار محمد على خان باهه و ملا مهدى قاضى فهرج و ملک محمد خان و سردار چاکرخان و رئیس سلیمان خان پسر اولیاء خان و قریب هزار نفر جمعیت متفرقه بلوچى از سواره و پیاده
به رسم استقبال به این نقطه آمده بودند. و به قرارى که دراین صفحات معمول است و در ورود حکومت توپ مى اندازند همین که من نزدیک به آنها رسیدم چند تیر توپ شلیک کردند و رسوم نظامى را در ورود من معمول داشتند و مخصوصأ در همان نقطه گفتم عکس آن جمعیت را برداشتند (۸)" 

"فنوج ...

فنوج مزرعه اى است دایر و آباد و داراى دو رشته قنات که یکى قنات شهر و دیگرى را قنات کوش مى نامند....

.....

 باد نم
هوایش گرم و مشابه بمپور است. ولى رطوبت زمینى آن زیاد است و تابستان بادى از طرف دریا مى وزد که آن را <<بادنم>> مى گویند و طورى قطرات آب با آن مخلوط است که گویى رشحات باران ریزان است و همه وقت ساکنین و متوقفین آنجا
به واسطه این باد استخوان درد دارند و هواى آنجا هم خالى از عفونت نیست.ضابط فنوج جعفر خان پسر سردار چاکرخان و قاضى آن ملا حیى نام٬ و ریش سفید آن مدد خان است (۹)."

 

" کتیج
 و هواى این نقطه دو سه درجه از فنوج گرمتر است. و ضابط این سه مزرعه که معروف به پشته اند ملک محمد خان و عبداﷲ خان پسرهاى سردار چاکرخان (اند) و مالیات خودرا توسط جعفر خان برادر خود که ضابط فنوج است به حکومت بلوچستان مى پردازند(۱٠)"

نقل قولهاى فوق نمونه اى از همکارى سرداران شیرانزهى با دولت قاجار است که جناب آقاى عبدالکریم بلوچ آنها را در مقابل قاجار قرار داده است و هیچ نوع شواهدى در باره شیرانزهى در بمپور در مقابل قاجار قرار گرفتن بجز از جنگ سردار محمد على خان و حمایت او از آقاخان محلاتى مشاهده نمیشود به جز از همکارى با آقاخان محلاتى و در مقابل قاجار قرار گرفتن که خود بنوعى همکارى با حکمرانان ایران است٬ و شواهدى به منقرض شدن حکومت ملکها به دست شیرانزهى ها در دست نیست. 

"قلعة گه 
در خود گه قلعه اى است از قدیم که بانى اولیه آن غیر معلوم است و در عرف عوام گویند از بناهاى کیخسرو بوده است. اگچه مرتبن ذاتیه ان قلعه فعلأ خراب است ولى فى الحقیقه همچو قلعه در این نقاط دیده نشده است. قلعه مزبوره بالاى تپه سختى واقع است و طرف مغرب آن را رودخانه زردین پیر به جاى خندق گرفته و سه طرف دیگر را خندق مصنوعى حفر کرده اند و نارنج قلعه آن در کمال ارتفاع و استحکام و امتیاز است. و فراخور حوصله سه چهار اوطاق محقر و یک معبر نیز دارد. و در برج و باره آن تیرکشهاى تفنگ ساخته اند و همه وقت امیر مهیم خان را که ضابط این چند محل است با پنجاه نفر نوکر از طرف حکومت بلوچستان در قلعه مزبوره ساخلو قرار داده اند و اگر آن را خارج کنند نوکر دیگر خواهند گذاشت. و چون این قلعه را نزدیک به دشت و دشت متصل به خاشک(ظاهرأ منظور جاسک است) خاک بندرات فارس است٬ بودن یک همچو قلعه در این نقطعه از غنایم دولت تواند بود٬ والا که ایلات عرب و بهارلو بنا به عادت دیرینه و خوى طبیعى... هم در صدد تلافى و تدافع بر مى آیند٬ بذاته این کار اسباب یک نوع شرارت و فتنه بزرگ بود." (مسافرت نامه کرمان و بلوچستان ص.۱۷۱ ٬ عبدالحسین میرزا فرمانفرما). 

محمد على خان نارویى پسر مهراب خان حاکم گه (نیکشهر فعلى) را کشت و بر آن جا و بنت تسلط یافت که این اتفاق همزمان با قدرت گرفتن سردار حسین خان نارویى وبعد از پشتیبانى و حمایت آقاخان محلاتى است٬ و براى جلوگیرى از خونریزى بیشتر و انتقام گیرى بیشتر سردار حسین خان خواهر خود را به ازدواج میر حاجى٬ یکى از بزرگان بنت در مى آورد و بعد از آن سعید خان دوم ادعاى مالکیت گه و بنت را از طرف خانواده مادرى خود کرده است.

و همین وصلت بعدأ بهانه ادعاى مالکیت گه و بنت را به سعید خان دوم داد که خود داستان مفصل دیگرى است ولى ھنوز براى من روشن نشده است که سردار سعید خان دوم٬ ھمین سردار سعید خان بلیده است یا سعید خان دیگرى.

 

از این تعریف قلعه گه(نیکشهر فعلى) مشخص میشود که حداقل تا سالهاى ۱۲۶۹ هجرى-قمرى و همزمانى چاکرخان منطقه نیکشهر و لاشار متعلق به ضابطى امیر مهیم خان (اول) لاشارى بوده است و نه منعلق به شیرانزهى ها و شیرانزهى ها هیجگونه تعلق  حکومتى به این منطقه در این زمان نداشته اند.  


ایشان میفرمایند که "
 تا انجائیکه من میدانم شاهزاده فرمان فرما که از طرف دولت مرکزی ودر زمان ناصرالدین شاه بعنوان حکمران کرمان وبلوچستان منصوب میشود دوبار ببلوچستان میایند  که دفعه اول وارد بن پور میشود که تا ان زمان مرکز حکمرانی بلوچستان غربی بوده ودرهمین مسافرت بود که پس از دو دهه کنار رفتن شیرانزهی از قدرت دوباره سردارچاکرخان شیرانزهی فرزند محمدعلی خان را بحکومتی سرباز منصوب میکند "

 

"کلیه این مزارع از افشان تا پارود که چهار فرسخ آن طرف سرباز است جمع میر رستم خان دزکى است و از آنجا تا پیشین جزو جمع حاجى مولى داد خان است که ذکرش در ضمن شرح خطوط ابواجمعى او خواهد آمد (۱۱)"

در سال ۱۲۶۶ هجرى برابر با ۱۲۲۴ هجرى شمسى امیر دراخان حاکم سرباز بوده است و اٽرى از حسین خان و چاکر خان شیرانزهى دیده نمیشود. "در سال ۱۲۶۶ ھ /۱۸۵٠م.
 مؤیدالدوله بفکر تسخیر بلوچستان افتاده است٬ احمد میرزا را به بمپور و قلعه سرباز و نسکن(بنظرم نسکند-نسکنت امروزى) مأمور داشت و امیر اولیا خان چانپى و امیر احمد خان لاشارى که باستمالت احمد میرزا در درگاه مؤیدالدوله بود با او کوچ کردند٬ جعفر قلى خان سرهنگ و سربازان خدابنده لو و کریمخان سلطان برادر جعفر قلى خان و عبداﷲ بیگ یاور و محمد تقى خان بمى سر کرده سوار کرمان و سید علیخان و شاه پسند خان و سالار مهدیخان و جمعى از بزرگان بلوچ نیز با احمد میرزا همراه شدند٬ در یک فرسنگى نسکن اردو زدند٬ امیر دراخان٬ در قلعه سرباز پناه گرفته بود٬ از قلعه٬  امیر دل مراد براى جاسوسى و ظاهرأ بصورت استقبال پیش احمد میرزا آمد و چون به قلعه بازگشت دروازه قلعه را ببستند٬ احمد میرزا٬ کریمخان سلطان را با محمد تقى خان به یورش فرمان داد تا قلعه را گرفتند و امیر دلمراد را با بیست تن دستگیر نمود و قلعه را کوفتند و قلعه گیان پراکنده شدند.

بعد از فتح قلعه نسکن٬ متوجه قلعه سرباز شدند و سه روز توقف کردند شاید قلعه تسلیم شود٬ چون نتیجه نداد حمله کردند و با توپ و سربازان به قلعه حمله کردند.
این قلعه بر فراز کوهى بود و سه دیوار پى در پى داشت٬ چون سربازان به دروازه سیم (ساى یوم) رسیدند٬ امیر دراخان قلعه را آتش زد و خود با یک تن از دیوار قلعه خودرا بزیر انداخت و فرار کرد٬ و قلعه سرباز بدست سربازان افتاد (۱۲)/"

 
از مطالب بالا استنباط میشود که اولأ امیر احمد خان لاشارى وامیر اولیا خان چانپى(مبارکى –  نویسنده مقاله) با احمد میرزا مؤیدالدوله در سرکوبى امیر دراخان با دولت قاجار همکارى کرده اند و  سردار چاکرخان شیرانزهى به حکومتى سرباز منصوب نشده است و حاکم سرباز میر رستم خان (بارانزهى)  دزکى تا تاریخ ۱۲۶۹ هجرى شمسى است. که رستم خان جد سردار دوست محمد خان بارانزهى است.
در پایان عکس سردار حسین خان را که با عبدالحسین میرزا فرمانفرما٬ فرمانفرماى سوم همزمان است و ملاقات کرده است٬ ارائه داده ایم و به روایاتى  سردار حسین خان به دلیل همکارى با افغانها در تسخیر کرمان٬ از سیستان به بم مهاجرت کرده اند و مدتى بر بم حاکمیت داشته اند و به دلیل دشمنى مردم بم به رودبار و به بلوچستان غربى مهاجرت کرده اند که در آینده مورد تحقیق قرار خواهیم داد و خدمات آنها را بررسى خواهیم کرد.

 

اسامى ضباط بلوچستان:  میر محمود خان ضابط سب و جالق و دزک٬ میر رستم خان سرھنگ افتکارى ضابط سرباز٬ ایرافشا و آشار و شصتان٬ حاجى مولاداد خان ضابط قصرقند و مگ و چابھار که تلگرافخانه از دولت انگلیس دارد٬ 
میر مھیم خان سرھنگ ضابط بنت و گه و ھیچان و لاشار٬ سردار محمد على خان ضابط باھو و بندر گتر٬ سردار دین محمد خان ضابط کوچه(کچه)٬ جعفر خان ملک محمد خان ضابط پشته و نو و توابع٬ دلاورخان ضابط مگس٬ 
على اکبر خان سلطان ضابط ایرندجان(ایرندگان فعلى) مرتضى ضابط دمن٬ مشھدى حسنعلى و میر بھادر ضابط ابتر٬ غلامرضا بیک نایب ضابط بزمان٬ گل محمد ضابط اسفھکه و سرمیچ٬ ملا برشام ضابط مسکوتان٬ میرزاخان سرھنگ ضابط سرجوب٬ محمد خان سلطان ضابط خالصجات بمپور٬ اسداﷲ خان سرتیپ ضابط سرحد و توابع ((مسفارت نامه کرمان و بلوچستان٬ یادگار و نوشته عبدالحسین میرزا فرمانفرما٬ ص. ۱۵٠))

 

بر اساس بعضى روایات اجداد سردار حسین خان از سیستان و طایفه نارویى مى باشند و از سیستان به غرب بلوچستان غربى مهاجرت کرده اند ولى به نظر میرسد که اجداد سردار حسین خان  در زمان تسخیر کرمان بدست افغانها٬ (محمود افغان و اشرف افغان) جزء ارتش افغان از سیستان بوده و به افغانها کمک کرده اند و مدتى به کمک افغانها بر بم حکومت کرده و بعد از آن به طرف رودبار و بمپور رانده شده اند٬ ضابطان در زمان قاجار سردارانى بوده اند که منصوبین و مسئول دولت براى جمع آورى مالیات از مردم بلوچ بوده اند.


فرمانفرماى سوم در کتاب سفرنامه خود مى نویسد "قبل از وفات مشارالیه٬ چراغ خان سرکرده نوکر رودبارى میمیرد و امیر دراخان (روبارى) به جاى عمو سرکرده نوکر مذبور میشود و بعد از سه ماه٬ نورالدین خان وفات یافته٬ و در حکومت حاجى غلامرضا خان شهاب الملک مشارالیه ضابط رودبار شد٬ تاکنون که یازده از چهارده سال است غیر از دوسالش که سردار حسین خان ضابط رودبار شد-و کرد آنچه کرد- مابقى را بر سبیل استمرار امیردراخان ضابط بود و هیچوقت خلاف نظم و شرارتى در این حدود ظاهر نشده" مسافرت نامه کرمان و بلوچستان٬ ص- ۳۷۱ ٬ عبدالحسین میرزا فرمانفرما.

به نظر میرسد که منظور عبدالحسین میرزا فرمانفرما در اینجا ضابطى سردار حسین خان در همکارى با آقا خان محملاتى است که جنگهاى آقاخان محلاتى نیز تقیربأ دوسال طول کشید.

 

عبدالحسین میرزا فرمانفرما٬ نام همه طوایف بلوچ و سران و ریش سفیدان آنها و دیدار با آنها را ذکر کرده است ولى نامى از طایفه شیرانى یا شیرانزهى نبرده است٬ یا نام طایفه شیرانى و شیرانزهى٬ نامى است که بعدأ بر اعقاب سردار حسین خان گذاشته شده است ویا در آن زمان وجود نداشته است. اما سردار حسین خان٬ سردار بعضى از نواحى رودبار ذکر شده است و نه فرمانرواى بمپور بجز از زمانى که محمد على خان نارویى با آقاخان همکارى داشته است و شاید سردار حسین خان در این کتاب شخصى غیر از سردار حسین خان مورد نظر آقاى عبدالکریم بلوچ باشد. ولى آنجه که مسلم است سردار نواب خان بامرى و زمان خان بامرى که آقاى عبدالکریم بلوچ در قسمت هفتم مقاله خود نام برده اند٬ هم عصر سردار حسین خان رودبارى و فرمانفرماى سوم هستند زیرا نام و خدمات آنها به تفصیل ذکر شده است. 

 

ایشان در ادامه بلوچستان در گذر زمان مى نویسند " برای اولین بار یعنی در زمان حکومت محمدعلی خان شیرانزهی بنپور بتصرف دولت قاجار در میاید وعلت لشکر کشی قاجار ها هم پناهنده شدن اقاخان محلاتی سردسته فرقه اسماعیلیه بود که محمدعلی خان از وی نگهداری میکند که در نتیجه دولت مرکزی لشکری بزرگ بسرپرستی فردی سفاک دیوانه بنام حبیب الله خان شاهسون وبهمراهی وراهنمائی  یکی از خوانین بهزادی بم که اسم او را فراموش کردم جهت تصرف قلعه بن پور وکشتن ویا دستگیری اقاخان بطرف بن پور گسیل میدارد."  این جمله ایشان نیاز به بررسى عمل کرد آقاخان محلاتى دارد که در زیر مى خوانید. و قبلأ توضیح دادة شد که بمپور قبل از محمد على خان نارویى در تصرف قاجار بوده است.آقاخان محلاتى و اقتدار محمد على خان نارویى

در واقع آقاخان محلاتى پناهده محمد على خان نارویى نبوده و در خواست پناهدگى نیز نکرده است بلکه در دوره دوم حکمرانى خود با جعل نامه اى از دیوان(دربار تهران) خودرا والى کرمان و بلوچستان جا زده است و حکم به پیروى سردار محمد على خان نارویى از خود داده بود٬ و همینطور آقاخان محلاتى ادعاى استقلا کرمان و بلوچستان را کرده بود و خودرا شاه این منطقه خوانده بود و اقدام به جمع آورى مالیات از مردم فقیر کرمان و بلوچستان و تهیه اسلحه و مهمات از انگلیس هاى مستقر در هند کرده بود و به این دلیل در مقابل قاجار قرار گرفته بود٬ زیرا از قواى انگلیسى در هند و مکران دلگرمى دیده بود و  محمد على خان نارویى از وى پشتیبانى کرده بود که همین موضوع پشتیبانى از آقاخان محلاتى به استقلال بلوچستان از ایران و هند انگلیس لطمه تاریخى زد٬ زیرا آقا خان محلاتى در فرار به قندهار از موضوع استقلال بلوچستان و تصمیم و طرح خان کلات به کشتن فرمانده انگلیسى با خبر شده و به ژنرال انگلیسى خبر تحرک نیروهاى خان کلات و کشتن او را و استقلال بلوچستان از ایران و کمپانى هند شرقى داده بود (۲۵). 
به همین دلیل بیشتر مورد حمایت دولت انگلیس قرار گرفت ومدتى بعد برادر او ابوالحسن خان٬ معروف به سردار٬ به تحریک انگلیسها در هند با تجهیزات کافى به بلوچستان حمله برد و تعداد زیادى از بلوچها و قواى ایران را کشت٬ ولى سرانجام بدست عده اى از بلوچها دستگیر و به تهران اعزام شد و بعدأ در تهران به کمک دولت انگلیس عفو شد و یکى از صاحبان اعتبار و عنوان شد٬ دلیل مقابله مردم بلوچ با ابوالحسن خان برادر آقاخان و حتى خود آقاخان٬ گرفتن مالیاتهاى سنگین آقاخان محلاتى از مردم٬ ظلم و جنایتهایى است که در دو سال اول فرمانروایى در کرمان و بلوچستان و بار دوم به مدت ۱۴ ماه کرده بود البته این را از نظر دورنداریم که محمد على خان نارویى (شیرانزهى) در اعمال ظلم و بیعدالتى آقاخان محلاتى بر بلوچها شریک عمده بوده است و همچنین آقاخان محلاتى عامل شکست خان کلات و استقلال بلوچستان از کمپانى هند شرقى و هند انگلیس و احتمالأ ایران بوده است که محمد على خان نارویى شریک جرم آقاخان محلاتى است.
میرزا تقى خان امیر کبیر اقدام به تطمیع و تحبیب خانهاى محلى و اعمال قدرت دولت مرکزى در بلوچستان کرد که در این ایام پاره اى از خدمات دولتى و اخذ مالیات را به محمد رضا خان نخعى (سردار محمد رضا خان دوم سرابندى- سربندى براهویى) واگذار کرد٬ اما محمد على خان نارویى (شیرانزهى) به امید کمک و حمایت پیروان محلاتى از او سر به نافرمانى زد ولى زمانى که  پس از دستگیرى ابولاحسن خان برادر آقاخان محلاتى و دست کشیدن دولت انگلیس از کمک به محلاتى٬ سردار محمد على خان نارویى تصمیم به مصالحه با دولت ایران گرفت و نامه هایى در اطاعت از شاه ایران به امیرکبیر و شاه نوشت و مجددأ به خدمت گرفته شد. 

در زمان فرمانفرمایى آقاخان محلاتى در کرمان و بلوچستان سردار محمد على خان نارویى (شیرانزهى) یکى از عوامل و ضابطان او بوده و اخذ مالیات٬ بسیارى از مظالم٬ کشت و کشتار بلوچها نیز بدستور آقاخان محلاتى و به دست او انجام گرفته بود.

"آقاخان در کرمان به مخالفت سرداران قندهار برخورد و نتوانست بشهر کرمان داخل شود٬به اینجهت به سیرجان رفت و در آنجا هم از فضعلیخان شکست خورد. فرمانفرماى هندوستان فورأ سعید خان بلوچ را به مساعدت او روانه ساخت و از راه قندهار و سیستان مهمات و توپخانه کافى جهت تقویت او فرستاد(۱۹)".  
به قول خود آقاخان محلاتى "چون به کرشک رسید ماژور((رالنسون)) معروف را که در آن اوقات در قندهار از طرف فرمانفرماى هند به مأموریت سیاسى گماشته بود٬ از ورود خود آگاه ساخت و از او استقبال شد و در ۱۷ ذیقعده ۱۲۵۷ هجرى/دوم ژانویه ۱۸۴۲ میلادى به قندهار وارد شد و خرج مهمانى مارا خشکه از قرار روزى صد روپیه مقرر کردند (۲٠)"

 

اما داستان آقاخان محلاتى رییس فرقه اسماعلیه به شکلى است که در بالا بیان شد و نه به این صورت که (بلوچستان در گذر زمان) بیان شده است٬ آقاخان محلاتى قبل از رسیدن به حکومتى کرمان و بلوچستان٬ والى محلات و قم بوده است و فتحعلیشاه براى دلجویى از او٬ به دلیل کشته شدن پدرش شاه خلیل اﷲ معروف به سید کهکى(kahaki) در یزد٬ محمد حسن خان معروف به آقاخان محلاتى که آدم متنفذى بود٬ را به حکومت محلات و قوم منصوب کرد.(۱۷) و دختر خود بنام 'سروجهان' را به او داد.

 آقاخان محلاتى در کمک به قائم مقام در به قدرت رساندن محمد شاه بعد از مرگ فتحعلیشاه نقش بزرگى ایفا کرده بود و محمد شاه اورا والى کرمان و بلوچستان کرد. چون قائم مقام از کار افتاد و حاج میرزا آقاسى به وزارت رسید و با آقاخان بناى بدرفتارى را گذاشت و در سال ۱۲۵۲ هجرى/۱۸۳۶ میلادى(به قول مرآت البلدان ص ۵۷۳٬ حقایق الاخبار ص ۲۷) آقاخان از حکومت کرمان عزل و فیروز میرزا (فرمانفرماى اول) از فارس به ایالت کرمان فرستاده شد و حکمران کرمان منصوب شد.
 آقاخان در قلعه بم مقاومت کرد ولى عباسقلى خان سرتیپ با فوج لاریجانى و حسن خان یاور توپخانه٬ قلعه بم را محاصره کردند و آقاخان که وضع را نا مناسب دید٬ قرآن مجید را با تیغى از گردن آویخت و به رکاب فیروز میرزا آمد و براى جانش امان گرفت و در تهران به وساطت فریدون میرزا فرمانفرما عفو گردید.

بار اول در زمانى که آقاخان محلاتى والى رسمى کرمان و بلوچستان بود٬ بناى دوستى را با محمد على خان نارویى و مهراب خان بارانزهى را گذاشته بود و هر کدام از این اینها ضابط و مباشر دولت براى گرفتن مالیات در بمپور و سرباز بوده اند و در همین زمان است که محمد على خان نارویى با آقاخان محلاتى همکارى میکند و به ناظمى بمپور میرسد٬ نآظمى بمپور از طرف آقاخان محلاتى به محمد على خان نارویى واگذار شده و نه این که سعید خان اول و نواده او محمد على خان حکومت ملکهاى بپمور را بر چیدند و نحوه برچیده شدن حکومت ملکهاى بمپور را در زمان صفویان و افشار با شواهد تاریخى در بالا شرح دادیم.


قبل از این هرکدام از این سرداران ضابطان منطقه خود بوده اند٬ بعد از مقاومت محمد على خان نارویى در برابر قواى فضلعلى خان قره باقى و نیروى کمکى حیب اﷲ خان شاهسون دیوانه که در تعقیب آقا خان محلاتى بوده است و کشتار و اسیر گرفتن بلوچها و خرید و فروش بلوچها٬ حبیب اﷲ خان شاهسون و والى کرمان مورد بازخواست شاه ایران قرار میگیرند و دیوان (دولت) تهران اقدام به دلجویى از مردم بلوچ میکند و اسیران بلوچ را که سربازان حبیب اﷲ امیر توپخانه فروخته بودند٬ باز خرید میکنند و به برادرزاده محمد على خان نارویى و مهراب خان بارانزهى باز میگردانند و حتى از برادزاده محمد على خان نارویى رسید تحویل اسیران را میگیرند٬ و از این دو یکى ضابط بمپور میشود و دیگرى ضابط سرباز یعنى ضابطى بمپور و سرباز از طرف دولت قاجار به آنها عطا میشود و ضابطى سرباز از طرف محمد على خان نارویى به مهراب خان بارانزهى عطا نشده است بلکه نوع کشوردارى آن زمان به همین شکل بوده است و دولت ایران از وجود خوانین و ریش سفیدان استفاده سیاسى مى کرده است و مھراب خان منطقه سرباز تا پارود٬ ایرافشان را ضابطى میکرده است و از طرف حاکم کرمان و بلوچستان به او تفویض شده بود.

محمد على خان منطقه بمپور و فنوج را ضابطى میرکرده است و اما در این زمان حاکمان پهره و ابطر(ابتر فعلى)٬ حاکمان کلا کهنه پهره (قلعه قدیم پهره) و قلعه رعیتى ابتر که رابطه خانوادگى با هم داشته اند از همکارى با محمد على خان سرباز میزنند و حتى حاکمان و طوایف پهره و ابتر در زمان ملکها٬ قبل و بعد از ملکها٬ از دادن مالیات به بمپور سرباز زده بودند و به همین دلیل است که طوایف و سرداران پهره و ابتر و احمد آباد از دادن مالیات در زمان قاجار و قبل از آن معاف بوده اند و در عوض فقط نیروى نظامى در اختیار دولت در صورت نیاز مى گذاشته اند٬ و طوایف پهره و ابتر  همیشه با محمد على خان نارویى و حکومت ملکها سر ناسازگارى و دشمنى داشته اند. 
 

((چند مزرعه دیگر ھم در فھرج(پھره) است که ملکى آن با طوایف بلوچ است و مالیات نمیدھند و از قدیم رسم بر این بوده است که به ازاء مالیات در موقع لزوم خدمت به دیوان میکنند. و این طوایف عبارتند از دامنى به ریاست شھدوست خان سلطان٬ حنبلى و زردکوھى به ریاست جان محمد خان امین الرعایا٬ آھورانى و نکچى(نکوھچى) به ریاست خیر محمد خان چانپى٬  کلکلى و برھانزھى به ریاست تاج محمد خان سلطان٬ پیر محمد خان سلطان و ھیبت سلطان٬ محمودزھى به ریاست میرین٬ عبدل زھى و چارى زھى به ریاست شاه جھان٬ کوه بلوچ به ریاست مھیم خان سرھنگ افتکارى٬ سھراب زھى .... ((مسافرت نامه کرمان و بلوچستان٬ یادگار و نوشته عبدالحسین میرزا فرمانفرما٬ ص ۱۴۸))
اسامى طوایفى که از آنھا نوکر براى دولت برقرار و جزو فوج بھادر گرمسیرى است: طایفه بامرى و دگالى به ریاست شھدوست خان سرھنگ و نواب خان سرھنگ٬ نوکر چھل و پنج نفر٬ طایفه شاه ولى بر٬ به ریاست عیسا خان سلطان٬ نوکر پانده نفر طایفه سابقى به ریاست علیشاه خان یاور٬ نوکر سى نفر٬ طایفه نارویى به ریاست حسن خان سلطان٬ نوکر ...(۱) نفر (عدد خوانا نیست)٬ طایفه عبداللھى به ریاست دادل سلطان٬ نوکر بیست نفر٬ طایفه نمدادى به ریاست تاج محمد سلطان٬ نوکر بیست و ھشت نفر و طایفه مشارالیه در بم و نرمانشیر سکونت دارند٬ طایفه زین الدینى و حوت به ریاست چوتا(چوٹا) و دوست محمد خان که این اوقات نوکر حوت اخراج و پانزده نفر از نوکر نرمانشیرى جمعى عباس خان سلطان عوض گرفته شده است. نوکر جمعى جان محمد خان سلطان که عبارتند از پانزده نفر طایفه حوت است از فوج بھادر کارج و جزو جماز سوار رودبار شد(این قسمت شاید مورد علاقه دکتر ملک طوقى عزیز براى اٽبات و باز پس گیرى 
املاک مصادره شده اجداد خود در بم و نرمانشیر باشد) ((مسافرت نامه کرمان و بلوجستان٬ عبدالحسین میرزا فرمانفرما٬ ص ۱۴۷-۱۴۸ )).

 

"چون رسم بلوچ از قدیم و جدید این بوده و هست که جمازه سوار و پیاده هر اوقات در برابر لشکر بیگانه حاضر شوند٬ شمشیرها را کشیده و ((زن طلاق)) گویند و یکدفعه به لشکر دشمن حمله آورند و اعتقادشان این است که هرکس پشت بدان جنگ کند 
زن به خانه اش حرام میشود٬ پس از آنکه داخل جنود دشمن شدند٬ اگر طرف مقابل ٽبات قدم ورزیده بلوچان را دفع کند٬ فورأ روى به گریز نهند و الا منصور و مظفر گردیدند. 
چون بلوچان بدین شیوه مألوف عمل کردند لشکر اصلمس خان که مقدمة الجیش بودند شکستند و پس نشستند. در آن وقت سردار بزرگ پیر محمد خان به میدان قتال رسیده نیران حرب اشتغال یافت. ملک شیرخان مقتول و بعضى از سپاهیانش دستگیر آمدند بقیة السیف فرار کرده به قلعه بمپور که مأم آنها بود پناه بردند.
سرداران مقضى المرام به جانب قلعه روان گردید٬ ملک اردشیر پسر ملک شیرخان که در قلعه بود و به مٽابت قلعه و ذخیره بسیار مستظهر٬ استقبالى جز گلوله تفنگ نفرستاد. چون قلعه مذبور در بالاى تلى رفیع بود و برج باروى محکم داشت٬ تسخیر آن به آسانى دست نمیداد.
 پس از سه روز سرداران از ظاهر العه بمپور کوچ و بسایر قلاع و مکامن بلوچ روى آوردند. اولأ فهره (پهره) را که شش فرسنگى بمپور است مضرب کردند٬ بعضى از بلوچیه ساکن ابطر و دمشن که با ملک شیرخان سابقه عناد داشتند به اردوى دولتى پیوستند. پیرمحمد خان پس از چند روز توقف بجانب چانپ نهضت نمود و آنجا را با تمامت لاشار به حوزه تصرف درآورده(۲۶)"

نقل قول بالا  در تسخیر بمپور  در زمان نادرشاه افشار و دوره افشاریه بعد از سقوط دوره صفوى رخ داده است٬ دوباره در اینجا مى بینیم که انقراض حکومت ملکهاى دوم بمپور بدست شیرانزهى ها صورت نگرفته است٬ و نقل قول بالا نیز دلیلى بر دشمنى مردم پهره و ابتر با ملکهاى بمپور است که این دشمنى سابقه طولانى داشته است و دلیل آن اخذ مالیات و رقابتهاى حکومتى بوده است که اهالى پهره و ابتر از پرداخت مالیات سر باز زده اند.


 و در زمان حکومت اول آقاخان محلاتى ضابطى بمپور به محمد على خان نارویى واگذار میشود٬ ضابطى گه (نیکشهر فعلى) و لاشار متعلق به میران لاشار و امیر مهیم خان لاشارى اول بوده است و نه شیرانزهى ها و همه اینها در تاریخ کرمان و بلوچستان ضبط شده است. بعد از عقب نشینى آقاخان و به بم و نرمانشیر و تسلیم رودبار و جیرفت٬ سعید خان بلوچ رودبارى از حمایت آقاخان دست کشید و به فضعلى خان و حبیب اﷲ شاهسون پیوست و قلعه بمپور را کوفت تا براى خودش قدرتى دست و پا کند. 

 

اما بار دوم در سال ۱۲۵۷-۱۲۵۶ هجرى برابر با ۱۸۴٠میلادى٬ آقاخان که در تهران بسر برده بود٬ خانواده خودرا به عراق٬ کربلا و نجف میفرستد و خود اجازه میگیرد که براى حج به مکه برود ولى بجاى مکه راه کرمان در پیش میگیرد و در یزد به والى یزد می گوید که به کرمان براى جمع آورى ذکات ( ذکوة) از جماعت عبدالاهى میرود(نقل از عبرت افزا)٬  و در راه به کرمان٬ نامه اى از طرف دربار تهران جعل میکند و به امام جمعه کرمان میدهد و خودرا والى کرمان مى نامد و بار دوم حکومت کرمان و بلوچستان را بدست میگیرد و مردم کرمان و بلوچستان را به شورش بر علیه دولت تهران مى طلبد و محمد على خان نارویى به حمایت و پشتیبانى او بر میخیزد٬ ولى بعد از یکى٬دو ماه تهران از اقدامات آقاخان با خبر میشود و قواى فضلعلى خان قره باقى را براى سرکوبى او به کرمان میفرستد و حیب اﷲ خان امیر توپخانه به نمایندگى از شاهرخ خان کرمانى پسر ظهیرالدوله با سپاه به قلع و قمع آقاخان مأمور مى گردد٬ در هیمن زمان سعید خان رودبارى با آقاخان پیمان همکارى مى بندند.
 "آقاخان بار دیگر گروهى را با خود موافق کرده بجانب اسفندقه و جیرفت رفت و سعید خان رودبارى و اهالى گرمسیرات کرمان را بمتابعت دعوت کرد و آنان موافقت کردند. حکمران کرمان عزم اسفندقه نمود و در بلوک سوغان خبر رسید که آقا خان قلعه اسفندقه را محکمه قرار داده و غله بسیارى بدانجا فرستاده با فرقه اى رودبارى و بلوچ متحد و متفق است(۱۸). ... آقاخان بسمت گرمسیرات میناب رفته زمستان را در آنجا تهیه استعداد مخالفت بگذراند" 
حقایق الاخبار ناصرى مى نویسد "آقاخان از قلعه کرمان بیرون آمده راه بم و نرمانشیر پیش گرفت. فضلعلى خان قره باقى اورا تعاقب کرده در سر حد بلوچستان در منزل مرسوم به ریگان باو رسیده و تایره قتال اشتعال یافت و ٽلٽ لشکر آقاخان اسیر شد و خود آقاخان از راه بیابان به قندهار و از آنجا به هندوستان رفت٬ این جنگها ۱۴ ماه طول کشید."

منتظم ناصرى چنین مى نویسند " امیر توپخانه که بعد از فرار آقاخان مأمور نظم بلوچستان بود و روانه قلعه بمپور شد"
 و روضة الصفا چنین مى نویسد "حیب اﷲ خان امیر توپخانه فرزند علیقلى خان شاهسون از امجد امراى دربار شاهشاهى بود٬ چون شنیده شد که محمد علیخان نارویى و آقاخان در کرمان طغیان دارند٬ امیر توپخانه با چند توپ تنین تن روانه کرمان شد و با تجمع شایسته از شهر کرمان به بمپور روانه شد٬ در ضمن اشاره شد که مهردل خان برادر کهندل خان افغان که در آنحدود اقطاع و سیورغال داشت بموافقت امیر توپخانه جنبشى کند٬ لذا با یکصد سوار بکمک امیر توپخانه بحدود گرمسیرات کرمان و بمپور و بلوچستان رفت و بجهة مدد مخارج آن جنود مبلغى کلى مقرر شد از جمله سى هزار تومان بفارس محول افتاد و نواب امیرزاده فرهاد میرزا حکمران پارس مبلغ مذکور را نقد کرده بمصحوب سى سوار روانه کرمان کرد و به سپاه رساند.
مع القصه٬ حصار حصین بمپور را که معرب آن بن فهل است محاصره کردند و جنگ افتاد و جماعتى نابود شدند. امیر سعید خان بلوچ حاکم رودبار کرمان با هزار جمازه سوار رسید و در این سفر بهمراه حبیب اﷲ خان مقدمه جیش بود و در محاصره و تسخیر بمپور اهتمام تمام کرد تا آکر حصار را تسخیر و قلعه گیانرا اسیر ساختند.
در روزى که امیر توپخانه بشکار اشتغال داشت و در اردو نبود همانا سربازى بیکى از عورات اسیر بمپورى دست اندازى خواست٬ آنفرقه با یکدیگر موافقت جسته نخست نسوان خود بکشتند آنگاه با فوج بمحاربه در آمدند. جوى خون جارى گردید و بسیارى مقتول شدند. بعد از مراجعت امیر توپخانه چون متفرق نشدند مجددأ قشون نظام ازدحام گرفته در قتل آن طایفه اهتمام تمام کردند و امیر توپخانه با عموم رعایاى افاغنه و بلوچیه بجز قتل و قهر رفتارى نکردند و چندین هزار کس از آن طوایف اسیر و قتیل کرد." 
در اینجا مى بینید که امیر سعید خان بلوچ رودبارى در جنایات حبیب اﷲ خان شاھسون شریک است و جماز سواران او در مقدم جبھه جنگ بر علیه ملکھاى بمپور بوده اند. 
بعد از شکست حکومت ملک هاى بمپور و واگذارى حکومت بمپور به نوادگان یعقوب لیٽ صفارى و انقراض سلسله صفوى٬ سلسله افشار سیادت خود را بلوچستان تحکیم کرد و اقدام به برندازى و قلع و قمع نوادگان ملک میرزاى صفارى کردند که به امر حکمرانان صفوى به ضابطى بمپور بلوچستان گماشته شده بودند و خودرا ملک خوانده که تداعى استمرار حکومت ملک هاى بمپور را براى مردم ایجاد کرده باشند٬ و ملک شیرخان از نژاد صفاریه که در آن زمان در بمپور حکومت میکرد در چیل نادر با قواى پیر محمد خان افشار مى جنگد و بعد از شکست ملک شیرخان صفارى٬ حکومت بلوچستان در زمان افشاریه و پیر محمد خان به امیر محبت خان فرزند عبداﷲ خان مکرانى ( عبداﷲ خان بلوچ٬  مرکز آنها در کلات و قصرقند بوده است) ٬ لازم به یادآورى است که امیر محبت خان و امیر دینار فرزندان عبداﷲ خان مکرانى بلوچ بر علیه گماشتگان صفویه در بلوچستان به نفع پیر محمد خان و افشار وارد جنگ شده بودند.  

پیام امید
٠۷/۲۳/۲٠٠۹
تماس: 
payamomidvar@yahoo.com

 

 

 

 

 

توجه: بعضى از نقل قول ها٬ نقل به مضمون است و نقل قول مستقیم نیست. بدلیل پس و پیش واصل شدن منابع  به ترتیب تحقیق شماره گذارى نشده اند و بعضى از کتب به آسانى در دسترس نیستند و وقت و ھزینه سفر به شھرھاى دیگر با کتابخانه بزرگ نیاز داشت که کتابخانه ھا چون فقط یک تا سه نسخه از این کتابھاى کمیاب را دارند٬ اجازه خروج این کتب کمیاب را از کتابخانه نمیدھند٬ بدین جھت باید در کتابخانه این کتابھا را مورد مطالعه قرار داد و نت بردارى کرد  و بدین جهت از خواننده پوزش مى طلبم. 

 


منابع:

*۱ -  مسافرت نامه کرمان و بلوچستان نوشته یادگار عبدلاحسین میرزا فرمانفرما (فرمانفرماى سوم) ص. ۱۴۷ ٬این نوشتار در سال ۱۳۱۱ قمرى برابر با ۱۲۶۹ هجرى-شمى به تحریر در آمده است٬ نسخه خطى آن در کتابخانه ملى اتریش موجود مى باشد.

*۲ -  تاریخ کرمان (سالاریه) – نوشته احمد على خان وزیرى کرمانى٬  بازخوانى٬ نمونه خوانى و تصحیح به کوشش ابراهیم باستانى پاریزى٬ ص ۳۳۲-۳۳۵.
*۳- نظام ایالات در دوره صفویه ص-۱۶ نوشته ر
هر برن، ترجمه کیکاوس جهانداری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1357ش. (رهر برن٬ استاد دانشگاه گیسن آلمان)
*۴- مسافرت نامه کرمان و بلوچستان نوشته و یادگار عبدلاحسین میرزا فرمانفرما (فرمانفرماى سوم) ص. ۱۴۷

*۵ - مسافرت نامه کرمان و بلوچستان نوشته و یادگار عبدلاحسین میرزا فرمانفرما (فرمانفرماى سوم) ص. ۱۱۴
*۶ – مسافرت نامه کرمان و بلوچستان نوشته و یادگار عبدلاحسین میرزا فرمانفرما (فرمانفرماى سوم) ص. ۱۱۴
*۷ تاریخ کرمان٬ باستانى پاریزى٬ ص. ۲۲۱

*۸ مسافرت نامه کرمان و بلوچستان- عبدالحسین میرزا فرمانفرما ص.۱۱۹ ٬ بعدأ خود فرمانفرما مى نویسد که شیشه عکس به دلیل رطوبت خراب شده و عکس نیز از بین رفته است. 
*۹ مسافرت نامه کرمان و بلوچستان- عبدالحسین میرزا فرمانفرما ص.۱۷۸

*۱٠ مسافرت نامه کرمان و بلوچستان- عبدالحسین میرزا فرمانفرما ص.۱۸٠
*۱۱ مسافرت نامه کرمان و بلوچستان- عبدالحسین میرزا فرمانفرما ص.۲۶۵
*۱۲ روضة الصفا
*۱۳- خبیص نام قدیمى شهر شهداد فعلى در استان کرمان است. 
*۱۴ تاریخ کرمان٬ باستانى پاریزى ص.۶۵-۶۶٬ ٬ نقل از مرحوم سپهر در ناسخ التواریخ از قول میرزا جعفر وقایع نگار. 
*۱۵ تاریخ ادبیات٬ برون جلد ۴ ٬ صفحه ۴۱
*۱۶ تکملة الاخبار.
*۱۷ فرهنگنامه نفیسى و تاریخ عضدى٬ حقایق الاخبار ناصرى٬ مرآت البلدان
*۱۸ – روضة الصفا 
*۱۹ –  امیر کبیر و ایران٬ فریدون آدمیت 
*۲٠ – عبرت افزا ص. ۴۹ ٬ آقاخان محلاتى 
*۲۱ – منتظم ناصرى زیر وقایع ۱۲۷۱ هجرى 
*۲۲ – ناسخ التواریخ زیر وقایع ۱۲۷٠ هجرى
*۲۳ – روضة الصفا زیر وقایع ۱۲۷۲
*۲۴ – وقایع اتفاقیه٬ شماره ۲۷۹٬ بتاریخ  روز پنجشنة غره ماه شوال المکرم لوىئیل سنه ۱۲۷۲ = ۱۸۵۵ میلادى 
*۲۵ -  بلوچستان و سیستان٬ ص.۵۹-۵۷ اقبال یغمایى ٬ ناسخ التواریخ سلاطین قاجاریه٬ جلد ۲ 
*۲۶ جهانگشاى نادرى به نقل از تاریخ کرمان ص.۶۵۹-۶۶٠ ٬ باستانى پاریزى

عکس سردار حسین خان و پسرانش: اینجا را کلیک کنید


 

                                             ازما است که بر ما است

بنده از نقد مقالاتم نه اینکه  نارخت نمیشوم بلکه خوشخال هم میشوم چون میگویند همه چیز را همگان دانند وحالا باعرض پوزش از دوست گرامی اقای پیام امید مدارکی  را در رد  مقالات من بنام بلوچستان در گذر زمان تهیه نموده وانرا در سایت پهره منتشر نموده اند                    وی استناد ش را کتبی معتبربنام مسافرت نامه بلوچستان وکرمان نوشته عبدالحسین میرزا فرمانفرما قرار داده ونوشتهای وی  را یک اثر ارزشمند تاریخی سیاسی جغرافیائی

 

وجانورشناسی وگیاه شناسی بلوچستان میداند ومیگویند بروایت بسیاری از کتب تاریخی ایران عبدالحسین میرزا را یک مردبا سواد زبان دان ومتجدد میدانند ولی بنظر من اگر این نوشتها مربوط به نامبرده میباشد ونویسنده ای دیگر ونا اگاه بنام وی کتابی جعل ننموده من

او را یک جاعل ودروغگو میدانم وبدون شک اوهم مثل اصلافش دروغ و تقیه را جزاصول دینش میداند بهر صورت بنظرم اثر او ارزشمند نیستند بلکه فاقد هر گونه ارزش تاریخی برای ملت بلوچ بلوچستان میباشند        

 

 وحالا من بسیار مختصر بچند موارد ذکر شده درکتاب نامبرده  وهمچنین به ایرادات واشکالاتی که برادرم پیام امید مطرخ کرده اند فهرست وار پاسخ میدهم

1-  در مورد دستگیری سردار حسین خان شیرانزهی فرزند محمد علی خان بنده هم بعرض رسانده بودم وی همراه دلاور خان بزرگزاده در پهره دستگیربزندان کرمان منتقل میشوند

ودر زندان کرمان  پسر دلاور خان بر اثر بیماری وبا فوت میکند نه پسر سردار حسین خان

واین روایت از دلاور خان بر جا مانده زمانیکه مامور زندان بزندانیان خوش خبری داد که

 

دعا کنید که دوتا از پسران فرمانفرما را وبا گرفته واو عهدکرده که اگر فرزندانم از بیماری شفا پیدابکنند تمام زندانیان را ازاد میکنم همه زندانیان دست بدعا میشوند ودلاور خان بزبان بلوچی سراوانی میگوید ( الله چی من یک چه ای دو ) وگویا دعای دلاور خان مستجاب میشود ودو پسر فرمانفرما فوت میکنند خالا ما کدام را باور بکنیم دعای دلاور خان وفوت پسر او را ویا فوت پسرسردار حسین خان ونذر صدگوسفندی که در کتب معتبرمسافرت نامه بلوچستان وکرمان ذکر شده  عزیزان سردار حسین خان تنها دو پسر داشته از دوتا زن

 

 یکی سردار سعید خان معروف است که از طرف دولت قاجار بعنوان والی بلوچستان تعین شده بودند ومرکز حکومتی وی شهر گه ( نیکشهرامروزی ) بوده مادر وی حواهر                      میرغلام محمد بلیده ای ساکن گه بوده واز میر غلام محمد هم نسلی بر جا مانده که بزرگ خاندان ان اکنون فردی است  بنام رسول بخش بلیده ای ساکن انبگ گه وهم چنین ازسردار حسین خان وسردار سعید خان نسلی بر جا مانده واکنون یکی از نوههای ایشان                      بنام محمد خان شیرانی  ساکن درشهر گه میباشد  وپسر دوم سردار حسین خان مدت خان نام داشته واز ایشان هم اولاد زیادی بر جا مانده  ایا نمیشود جریان را از بازماندگان انها تخقیق نمود وباید بکتاب عبدالحسین میرزا مراجعه کرد این را همه میدانند که سردارحسین خان فرزند سومی نداشته که در زندان کرمان فوت کرده باشد فوت پسر سردار حسین خان در زندان کرمان واقعیت ندارد عزیزان ما باید بدنبال کتب معتبردشمن باشیم که برای ما تاریخ                        نوشته اند  ایا اعتبارکتب

 

 

نویسندگان درباری فقط این است که تاریخی را جعل کرده اند که در صفخه فلان چنین مواردی ذکر شده وباید نقل قول ورثه نامبردگان ومعطلعین مخلی که  در متن رخدادها ی روزان زمان  بوده اند مردود دانست این است قضاوت نسل جوان ما که نوشتار یک ظالم را ارزش مند میداند بله برای خکمرانان وشوئنیستهای پارس ارزشمند هستند چون انها برنامه حاص سیاسی خود را در طول زمان دنبال  کرده ومیکنند نه رخداداهای بلوچستان را انطوریکه بوده بیان              میکنند هدف نهائی چنین

 

نویسندگانی فقط  ثابت نمودن حاکمیت خودبر بلوچ بلوچستان است واینهمه گذاشتن تاریح جعلی در کتب خود بحاطر خفظ خدود وثغور ایران بزرگ است  وقبول کردن طوق بندگی وبردگی    ما مردم بلوچستان را میخواهند ثابت بکنند                                                                   هوشیار باشیم فریب نقل تاریخهای جعلی راکه در کتب هایشان ذکر نموده اند نخوریم

 

 

2- وخالا به مواردی که بصورت سئوال از طرف اقای پیام امید مطرخ شده جواب داده میشود

میفرمایند در زمان محمد علی خان ناروئی کلمه شیرانزهی هنوز اختراع نشده بود

ج- بنظرم از هر شیرانزهی وناروئی سئوال بشود که شما چه نسبتی باهم دارید میگویند ما از یک نسل هستیم وشیرخان ونارو دو برادر بوده اند ورثه شیر خان بنام شیرانزهی وورثه نارو بنام ناروئی معروفند وهم اکنون یک منطقه کوهستانی وجود دارد بنام نارو وجزبلوچستان شرقی میباشد سردار اریان خان ناروئی که  درسال 1988 من وی رادر کراچی ملاقات نمودم اظهار

 

 

داشتند من هم اکنون در منطقه نارو سکونت دارم ومیگویند قبر جد ما شیر خان در نارو میباشد واین ملاقات زمانی بود که تازه پسر حاجی بلوچ خان شهبخش با دختر سردار اریان ناروئی ازدواج کرده بودند عزیزجان کلمه شیرانزهی ناروئی بدرازای عمر این طایفه میباشد که شاید بچندین قرن میرسد نه در زمان سردار حسینخان شیرانزهی  اختراع شده عزیز جان در سیستان خانوارهای زیادی است که فامیلی شان شیرانزهی وهمچنین در نیمروز افغانستان                   ایا سردار حسین در سیستان ونیمروز زنی گرفته واز وی در ان خدود نسلی بجامانده           بنام شیرانزهی

 

عرض میکنم ایا میدانید که والده رستم میرلاشاری خوانده مشهور ساکن سوئد از شیرانزهی های سیستان است که ساکن قلعه نو میباشند وشاید دها خانوار شیرانزهی درقلعه نوزابل ساکنند وفامیلی شان شیرانزهی ایا خبر دارید فردی بنام منوچهر شیرانزهی ساکن یوتبری سوئد از شیرانزهی های قلعه نو زابل است ایا میدانید مهناز شیرانزهی ساکن سوئید از شیرانزهی های نمیروز است پس برادر من انصاف داشته باش کلمه شیرانزهی در زمان سردار حسین خان اختراع نشده وبصدها وشاید هزار ها سال بر میگردد

 

 

3-  میگوئید سردار محمد علی خان پسر مهراب خان خاکم گه را کشت وبه گه وبنت مسلط شد ایا این منبع شما همین کتاب فرمانفراما میباشد نمیشود از ورثه محمد علی خان که در قید حیاتند سئوال کرد که ایا حاکم گه در زمان محمد علی خان کشته شده ویا در زمان مهراب خان پدر وی وایا منکر این خقیقت هستید که میر مرادبک لاشاری بدستور مهراب خان  بوسیله   سالا راگی کشته میشود ومتعاقب ان مهراب خان هم در اسپکه بدست سران طوایف لاشار کشته میشود

 

 وبپاس این فداکاری میر احمد خان لاشاری پسر عموی میر مرادبک  سه رشته از پر اب ترین قنات منطقه لاشار را بسران قبایلی که در قتل مهراب خان نقشی ایفا کردند وانتقام گرفتند

هنوز ان قنوات بنام گورخلج وبن رود وشهریری اباد و مالک ان ورثه همان طوایفی میباشند بنام جاوشیری وازباغی وسردارزهی واکنون جمعیت چندین هزار نفری از انها بجا مانده و بزرگ کوچک میدانند که این سه رشته قنات بعنوان پاداش به اجداد  انها واگذار شده ولی افسوس یا دسترسی بتخقیق را ندارید ویا نمیحواهید بدانید تا خط بتلان بر کتب استعمارگران کشیده بشود

 

4- میفرمائید  شواهدی به منقرض شدن حکومت ملکها بدست شیرانزهی ها نیست

ج- مسلما کتابی در این مورد نوشته نشده ولی ورثه هر دوفامیل یعنی شیرانزهی وملک وختی ورثه بارانزهی هم میدانند که حکومت ملکها بدست سعید خان شیرانزهی اول که از سیستان مهاجرت کرده بودند منقرض میشود از این سه فامیل صدها خانوار بر جا مانده وبر این امر متفق القولند وهمچنین سایر بزرگان ومطلعین مخلی مگر اینکه ما به واقیتهای تاریخی خود

 

اهمیت ندهیم وبدنبال کتب نویسندگان پارسی باشیم وتاریخ مستند خود را که سینه بسینه بما منتقل شده انها را بی ارزش وفاقد مشروعیت بدانیم وتاریخ خود را از لابلای کتابها دشمن جستجوکنیم که سندیت را فقط  نوشتن تاریخی جعلی ودروغی در کتابی بدانیم عزیز جان از خکومت هفتصد ساله ملکها در بنپور در کتابی بنام تاریخ صد ساله ایران ذکری بمیان امده وهم چنین یادم هست  بنظرم حدود سالهای 84 الا 85 میلادی بود که در ماهنامه راج زرمبش بنام بلوچستان که در کراچی منتشر میشد نسحه ای بدست من رسید که از حکومت  هفتصد ساله ملکها دربلوچستان حکایت میکرد   

 

5-  میفرمایند در کتب تاریخ بلوچستان در گذر زمان ابهاماتی هست که شاید بر طرف

کردن ان از طرف کسانی که با حکومت سردار سعید خان بلیده ای اشنائی دارند هست

ج- من این ابهام را برای شما بر طرف میکنم اگر کسی پیدا شد وگواهی داد که در اواخر حکومت قاجار فردی بنام سعید خان بلیده ای در گه وسرباز ویا جای دیگر حکومت کرده

در ان صورت من اعتراف میکنم که تمام نوشتار ومقالاتم که منتشر شده اند داستان سرائی ورومان نویسی میباشد ولی اگر دربلوچستان ودر مناطق مورد نظر کسی گوای نداد که در این مقطع زمانی سعید خان بیلده ای وجود نداشته شما هم باور بکنید که کتب فرمان فرما فاقد ارزش تاریخی برای ما مردم بلوچستان میباشد

 

6-  میفرماید در زمان سردار سعید خان مهراب خان بارکزهی در سرباز حکومت میکرده

ج- اگر از خانواده بارکزهی فردی پیدا شد که بگوید جد ما بنام مهراب خان در این مقطع زمانی در سرباز خکومت کرده باز هم من بنوشتارم مشکوک میشوم ما در زمان سردار سعید خان مهراب خانی نداشته ایم که در سرباز خکومت کرده باشد

7-  وباز میفرمائید در سرباز امیر درا خان حاکم بوده واثری از حسین خان وچاکر خان شیرانزهی دیده نمیشود

 

ج- جل الخلایق نفرمودید امیر درا خان از چه فامیل واز چه قبیله ای  بوده که بنظرم هیچ بلوچی از خکومتی وی اطلاعی ندارد عزیز جان زمانیکه حکومتی سرباز به سردار                       چاکر خان واگذار شد

مدت کوتاهی پس از ورود انها فردی بنام غلام محمد سگاری که از طایفه رند بوده اند

حاضر به اطاعت از نامبردگان نمیشوند که در نتیجه غلام محمد همراه هیچده نفر توسط سردار حسین خان بقتل میرسند مسلما در منطقه سگار بازماندگانی از مقتولین وجود دارد که شاهدی زنده بر این مدعا هستند منطقه سگار در غرب پارود واقع شده میشود از اهالی انجا تخقیق نمود ودیگر اینکه زمانیکه سردار چاکر خان خاکم سرباز بودند با حواهر شاه جهان کرد

 

حاکم مگس بنام بی بانوک ازدواج میکنند سردار چاکر خان برای عروسی از فنوج به مگس نیامده بود بلکه از سرباز به مگس رفته اند واز سردار چاکر خان وحواهر شاه جهان کرد اولادی بر جا مانده ودر فنوج ساکنند ولی افسوس که میل تخقیق ندارید

 

8-  میفرمائید بعد از امیر درا خان که فامیلی واصل نصب  وی را  مشخص نفرمودید               میگوئید  رستم خان بارانزهی دزکی جد دوست محمد خان در سرباز حکومت میکنند

ج- ایا نمیشود از ورثه دوست محمد خان سئوال کرد که ایا درست است جد شما بنام رستم خان در سرباز حکومت کرده بنظرم هیچ بارانزهی خاضر بگفتن چنین ادعای بی مورد ودور از خقیقتی نمیشود  

ایا شما بلوچستان در گذر زمان قسمت هشتم را مطالعه فرموده اید که شرخ خال رستم خان بطور مفصل از قول نوهایش بیان شده من تعجب میکنم این اطلاعات نادرست را از کجا واز کتاب کدام نویسنده استحراج نموده اید که حود بارنزهی ها خبر ندارند ومیشود در صورت

صحت مطالب از انها مژدگانی گرفت

 

9-  میفرمائید سردار محمد علی خان ضابط باهو وبندر گتر بوده ودین محمدخان ضابط

کوچه وجعفر خان وملک محمد خان ضابط پشته ودلاور خان ضابط مگس

ج- به این موارد  حوب توجه بکنید اولا محمد علی خان هیچ وقت ضابط باهو وبندری بنام گتر نبوده اند دوما پسران محمد علی خان یکی سردار چاکر خان است ودیگری سردار            حسین خان اول پسران چاکرخان یکی جعفر خان بوده ویکی عبدالله خان                           ودیگری ملک محمد خان           

 

 ایا امکان دارد سردار محمد علی خان جد اقایان جعفر خان وملک محمد خان همزمان ودر یک مقطع زمانی ضابط مناطقی بوده باشند  ایا از نظر سنی وزمانی بعقل جور در میاید که نوه وپدر بزرگ همزمان باشند  وشاید چنین اتفاق هم بیفتد ولی باید بدانیم که اقایان سردار چاکرخان وسردار حسین خان کجا بوده اند که فرزندان انها ضا بط مناطقی بوده اند تا انجائیکه من میدانم وبنظرم کلیه اهالی فنوج وپشته بر این باورند که ملک محمد خان کاری بکار حکومتی نداشته نامبرده بدنبال کار کشاورزی بوده

 

ومیتواند در زمان حیات خود هفت رشته قنات در اطراف فنوج اباد بنماید وهم اکنون سه تا از نوههای ایشان در انگلیس ساکنند  بنام اقایان دکتر عظیم شیرانی ودیگری اقای                   غلام رضا ملک زهی که مادر ایشان دختر ملک محمد خان است  وهم محمد امین میرلاشاری از طرف مادر نوه ملک محمد خان است نمیشود از نامبردگان در مورد ضابطی اجدادشان سئوالی کرد تا انجائیکه من ومردم فنوج  هم بطور یقین خبر دارند سردار جفرخان پس از مرگ پدرش سردار چاکر خان بخکومتی فنوج میرسد وهمچنین سردار                                       چاکر خان سالها پس از مرگ پدرش محمدعلی خان بخکومتی سرباز وبعدا فنوج میرسد  وباید باور کرد که نمیشود مردگان سالها پیش با زنده هاهمزمان از طرف دولت قاجار عنوان ضابطی  درمناطقی داشته باشند                                                                                           واز طرفی من که سنم هفتاد سال است برای اولین بار میشنوم که  بزرگان وسرداران ما از طرف دولت قاجار لقب ضابطی داشته اند بنظرم القاب ضابط وناظم وصوبدار هم اکنون در کشور پاکستان رایج است وچنین لقبی تا کنون نه دربلوچستان رایج بوده ونه درایران            ونه  حالا کسی مفتخر به این القاب است نمیدانم  این القاب را فرمانفرا در کتابش ذکر نموده که لقب حاکمی ومیری سرداری را شایسته قوم بلوچ ندانسته ویا این القاب پاکستانی را پیام عزیز جهت تخقیر وتوهین به بزرگان قوم خود  اختراع نموده

 

10  میفرمائید ناظمی بنپوررا اقا خان محلاتی به محمد علی خان واگذار میکند   

 ج- حکومتی بنپور بطور ارثی به محمد علی خان میرسد چون وی فرزند مهراب خان بزرگ است ونوه سعید خان اول پایه گذار حکومت شیرانزهی در بنپور که بطور مشروخ وقایع را در قسمتهای گذشته بلوچستان در گذر زمان بعرض عزیزان رسانده ام وجای هیچ گونه ابهامی نیست اگر تخقیق بشود وبکتاب جناب فرمانفرما توجهی نشود تخقیق از بازماندگان سه طایفه

 

یعنی شیرانزی ملک وبارانزهی وهمچنین از بزرگان وریش سفیدان منطقه که از تاریخ اطلاعی دارند بعمل بیاید جای شکی باقی نمیماند که اقاخان میار وپناهنده محمد علی بوده نه سر پرست وخکمران بنپور                                                                                                   عزیزان چرا در تاریخ گجر ها از سعید خان اول ومهراب خان بزرگ نامی برده نشده چون در زمان حکومتی نامبردگان دولت قاجار هیچ تسلط واطلاعی از بلوچستان وبنپور نداشته  وختی پیش از زمان سعیدخان اول در زمان  ملک شاهجهان اخرین خکمران بنپور وپدرش ملک دینار وجدش ملک میرزا هیچ خبری ونفوذی از دولت قاجاردر این زمان هم نبوده

 

فقط جهت خالی نبودن تاریح جعلی شان در هر مقطع زمانی افرادی مثل فرمانفرا کتبی در باره بلوچ بلوچستان تخریرنموده وبقول معروف تا سر تهه قضیه را جمع جور کرده باشند تا کسی نگوید بلوچستان در زمان فلان سلسله ازاد ومستقل بوده وهمیشه نویسندگان مغرض بدروغ   سندی وتاریخی را در کتابی جعل وتخریف کرده اند وبرای روز مباد نگه داشته اند                                              

 تا ثابت بکنند که بلوچستان همیشه تخت خاکمیت ما بوده عزیزان همین تاریخ نویسان مغرض

در نوشتار خود میگویند بهرام خان بارکزهی ودوست محمد خان هم از طرف دولت بخکومتی پهره بنپور تعین شده اند ایا این واقعیت دارد اگر این واقعیت دارد  پس همه اسناد ونوشته های انها صحت دارد همه ملت ایران بر این باورند که تاریخ ایران سرا پا جعل و تخریف  است و من بلوچ باید بگویم کتاب فرمانفرما ارزشمند است فقط بخاطراینکه تاریخهای را جعل نموده      وبرای نمونه عرض میکنم اگر دولت قاجار درزمان مهراب خان بزرگ نفوذی داشت

 

هیچ وقت سعید خان رودباری حاکم کهنوج که او را طایفه ای دیگر از حکومتی عزل کرده بودند نامبرده بجای رفتن بکرمان وکمک حواستن از دولت مرکزی بطرف بنپور میاید پس در زمان مهراب خان دولت قاجار در منطقه رودبار جیرفت هم تسلطی نداشته تا چه رسد

 

ببلوچستان  واگر دولت مرکزی قدرتی داشت  سعید خان  ببنپور نمیامد ومیار مهراب خان نمیشد تا در پس گرفتن قلعه کهنوج وبخکومت رساندنش به او کمک بکند و با کمک ولشکر کشی مهراب خان بود که سعیدخان بحکومتی بر میگردد واولین ازدواج بین طایفه شیرانزهی وطایفه مالکی پس از تصرف قلعه کهنوج وبقدرت رساندن سعید خان مالکی صورت میگیرد وسعید خان مالکی دخترش بنام بی بی جمال حاتون را بعقد مهراب خان                                 درمیاورد وثمراین ازدواج                                            

 

سردارمحمد علی خان است که در زمان وی بود برای اولین بار در تاریخ بلوچستان قلعه بنپور تصرف میشود وقوای دولت قاجار در ان مستقر میشود و برای مدت مدیدی مامورین قاجار خکومتی بنپور ومکران را در اختیار میگیرند وباز درزمان نوه محمد علی خان بنام سردار سعید خان پسر سردار حسین خان دوباره حکومتی پهره بنپورومکران بوی واگذار میشود

 

 وسردار سعید خان از طرف دولت قاجار بعنوان والی بلوچستان تعین میگردد شرخ وقایع را در قسمتهای گذشته بتفصیل بیان کردم واگر کسانی به نوشته های من توجهی نمیکنند چون من منبع خود را کتابها ونوشتهای مغرضین ودشمنان ملت بلوچ ذکر نکرده ونمیکنم و بعضی از دوستان فقطه موارد ومطالبی را که با ذکر تاریخ وصفخه فلان کتاب باشد درست میدانند در

 

صورتیکه بنظر میرسد نودپنج در صد تاریخهای ذکرشده در اکثر کتابها یشان جعلی ومن در اوردی میباشد که من ذکر چنین تاریخی را مردود میدانم واظهارات بدون تاریح مطلعین        را وارد ومستند میدانم چون میتوانید بکتابهای نویسندگان معاصرمراجعه بکنید که جلوچشم ما دروغ مینویسند وتخویل ما میدهند

 

ضمنا تا پیش از حکومت پهلوی شناسنامه وتاریخ تولیدی هم برای مردم مطرح نبوده وفقط علمای دینی در بلوچستان  تاریخ هجری قمری را بخاطر ماه مبارک رمضان ودیگر موارد ضروری بیاد داشته اند واکثر مردم بتاریخ تولد هم کاری نداشته اند واز ان بی اطلاع بوده اند ولی ثبت خوادث ورخداها درسینه بعضی از بزرگان وعلاقندان                                         بتاریخ بدرستی وروشنی مشاهد میشود                                             

 

  در ضمن عزیزان بدانند هیچ اجباری واسرار التماسی در کار نیست که بنوشتار من بها داده شود ومرا مورد تشویق تحسین  قرار بدهند  من هراطلاعاتی که درحافظ دارم انرا امانتی از ملت بزرگ بلوچستان میدانم قول میدهم  بدون سئو استفایده وغرض وکم زیاد تخویل نسل خود وایندگان بدهم قبول کردن ونکردن نوشتار من نفعی وضرری متوجه من نمیکند ومن بعنوان یک بلوچ بیسواد انچه وظیفه خود میدانم انجام داده ومیدهم

 

 ضمنا از سعید خان مالکی یا رودباری نسل زیادی بر جا مانده که بنام طایفه مهمی ومالکی در کهنوج رودبار معروفند ودر انجا ساکنند میشود واقعیت را از باز ماندگان سعید خان رودباری جویا شد چون بازماندگان هر قوم قبیله ای وحتی خانواده ای میتواند شاهد زنده ای برای رویدادها وسرگذشت اجداد وگذشتگان خود باشند همانطوریکه کتاب اقای فرمانفرما برای بعضی معتبر است اظهارات بزرگان ومطلعین هر منطقه ای هم میتواند معتبر باشد

 

  

11- میفرمائید ملک شمس الدین از گنجعلی خان شکست میحورد وتسلیم میشود وحکومت انجا به ملک میرزا صفاری واگذار میشود

ج – اولا در جنگ گنج علی خان شکست میخورد ومفتضحانه بطرف بم فرار میکند این موارد را بزرگان وطایفه ملک اظهار میکنند وهمچنین استاد قادر بخش ابسالان شاعر وتاریخدان معاصر اهل وساکن بنپور در شعرش بنام من بلوچم دران شعر از شکست گنجعلی خان خبر میدهد اشعار ایشان در انترنت وبسیاری از سایتها موجود است میشود انرا پیداکرد وبه ان باور داشت بیشتر از این وقت عزیزان را نمیگیرم و با بیان این مثل بلوچی سخن را کوتاه میکنم

 میگویند ( فلانی سروپدن کنت ) یعنی سررا گذاشته بدنبال رد میگردد                              خکایت ما هم عین همین مثل میباشد  چون من سر را نشان میدهم دوستان دنبال رد میگردند

 

  امید است هیچ گونه سئو تفاهمی بوجود نیاید ومن شحصا به اقای پیام امید بدید ه اخترام نگاه میکنم موفقیت کلیه  جوانان بلوچستان ارزوی قلبی من است                                          واز دوستان انتظار دارم در قسمت نظریات خود جانب ادب را نسبت بهر شخصی رعایت بکنند که این نشان دهند شخصیت فرد  ودانش او میباشد

                                             موفق باشید عبدالکریم بلوچ   

 





نظرات 4 + ارسال نظر
نجیب الله امیری دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 06:56 ق.ظ

سلام خوبی آقای عبدالکریم بلوچ شما از قضیه میرهوتی خان که توسط عباس آزباغی از قلعه بنپور ربوده میشوند به لاشار میاند بعد از لاشار بطرف بشکرد میروند نه که به مناطق سرکوه بعد اگه شد از جلال شهمراد بیشتر بنویسید چون او از سن 14 سالگی دست به تفنگ میبرد تا سن 67 سالگی شهید میشود

ممنون که سر ردی

ابراهیم جمعه 30 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 01:10 ب.ظ

عبدالکریم بلوچ کیست ومحل سکونت از چه طایفه

اسد یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 08:30 ق.ظ http://hossienesmaielzade93@gmail.com

با سلام خدمت شما ، از دوره قاجاریه تا قبل از حکومت بارک زهی ها در بلوچستان و بمپور شخصی بنام مباشر زلفعلی وجود داشته است ، اگر اطلاعاتی در رابطه با این شخصیت دارید بازگو کنید باتشکر فراوان

لاشاری چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 07:00 ب.ظ

شما تاریخ چندجا اشتباه باز نشر دارید من نمیخوام ب شما بگم یا افرادی ک ب شما گفتم اشتباه ب عرضتون رسوندن یا کتاب ک خوندی منبع درستی نبودن .بنت خودم نوه میرمرادبیک هستم از طرف پسرش بهرام خان برادر بزرگ مرادخان ومطلب خان وخواهرشون بزرگ.ک مرادخان داماد مبارکی چانپ وپدربزرگ بنده دامادمیربراهیم هست هردو بهرام خان پدربزرگ مادرم ازطرف مادرش .وپدربرزگ میربراهیم میردوستین برادرمیرحاجی هم پدربزرگ مادرم از طرف پدرش ومادرش می‌باشید..میرگل محمد هم پدربزرگ بند ازطرف مادرم ازطرف پدرش میشه..روایتی های ک شما درمرد مرگ میرمرادبیک گفتی دادن خونه بها قنات واقعیت داره وبا آن موافق هستم ولی درموردمیرگل محمد رو سر نبریدن اونا دونفرشکیمی ب عنوان مهمان پیش میان زدن.میرگل محمد از طرف مادریش با میرغلام محمدبلیده فامیل .و درمورددرگیر میرگل محمد با سردارسعیدخان .بخاطر حکومت بود ک میرگل محمد ادای حکومت نیکشهر و داشت از طرف پدرش همون طور ک شما میگی حکومتی اولی گه بلیده ای ها بودن ک بعدا با پیشرفت نارویی ها گه ب دست اونها افتادومیرگل محمد با سردارسید خان رابطی فامیلی با بنتی یعقوب پسرمیردوستین برادرزاده میرحاجی ودامادی پسرمیرمرادبیک لاشاری ب اسم بهرام دامادمیرگل محمد بود وشما درموردلشکر کشی شگیما گفتی ولی از لشکرکشی میرمرادبیک وچاهانی ها برای خونه خواهی میرگل محمد از شگمیم نگفتید ک چند نفر کشتن..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد